حکمت در ششم فروردين 1344 در روستاي کران از توابع فارسان استان چهار محال و بختیاری چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي خود را از مدرسه کران شروع کرد و براي ادامه ي تحصيل دوران راهنمايي و متوسطه به شهرکرد رفت. ارتباط معنوي که با خدا داشت سبب شده بود که ارتباطش با ديگران و اعضاي خانواده اش بسيار خوب باشد و با پدر و مادر خود بسيار مهربان بود و احترام بزرگ ترهاي خود را داشت و با کودکان بازي مي کرد و براي آن ها هديه مي خريد و با همه به نرمي و ملايمت رفتار مي کرد. بي شک همين ارتباط معنوي حکمت با حضرت حق در نيمه هاي شب سبب شده بود که علاقه فاميل به او خيلي زياد باشد. حکمت در دوران ابتدايي شاگرد اول مدرسه شان بود و به راستي که معلم هم دريافته بود کارهاي حکمت حکيمانه است که هر موقع به کلاس نمي آمد، کلاس را به او واگذار مي کرد و شايد مي دانست که در آينده او معلمي خواهد شد که فرصت تعليم و تربيت دانش آموزان را در اين دنياي فاني نخواهد داشت.
زماني که هنوز به سن تکليف نرسيده بود در بين بچه هاي جبهه براي خودش اسم و رسمي پيدا کرده بود. از زمانی که به سن تکلیف رسید نيمه شب و سحرهاي جبهه ها را از دست نداد. او پس از گرفتن ديپلم در مرکز تربيت معلم شهيد پاک نژاد يزد براي ادامه تحصيل در رشته مربي پرورشي پذيرفته شد و راهي شهر يزد در دل کوير شد. او که مي دانست با مرگ سرخ شربت شهادت را خواهد نوشيد اقتدا کرد به معلم بزرگوارش شهيد سهراب نوروزي و مشغول درس و بحث و علم آموزي شد و سال تحصيلي 66-65 در اول مهرماه صبح ها پس از حضور در يک صبحگاه کوتاه وارد کلاس درس مي شد و در نماز جماعت شرکت مي کرد و بعد صرف ناهار و بعد هم کتابخانه و ساير فعاليت هاي معمولي دانشجويي را انجام مي داد. گاهي اوقات گشت و گذاري در شهر و اطراف شهر مي زد و به همراه دوستانش از جاهاي ديدني شهر بازديد مي کرد. حکمت مي دانست که تا درد نکشد نمي تواند طعم شيرين شهادت را بچشد. از اين رو رنج تير و ترکش و سختي هاي ميدان رزم را همراه رزم آوران دلير اسلامي مي چشيد و داغ و نشان رزمندگي را از همان ابتدا با جانش لمس کرده بود. او زخم هاي سوزناک ترکش را به جان خريده بود و آسايش دنيوي اش را با مخاطره رو به رو کرده بود. هميشه سعي مي کرد بهترين راه را انتخاب کند تا سريع ترين راه به سوي هدفش باشد، همان هدف مقدسي که او را به جبهه کشانده بود و براي آن از خانه و کاشانه اش جدا شده بود. حکمت وقتي براي اولين بار به جبهه رفت به پدر و مادرش نگفت که مبادا آن ها ناراحت شوند اما براي اين که شايستگي حضور در کنار آفريننده اش را پيدا کند به پدرش گفت که يکي از همرزم هاي او (جناب آقاي سليماني فارساني) را ببيند که با يک پا به کمک همرزم هايش در جبهه مي رود و چگونه مي خواهد حکمت که سالم تر از اوست به خانه بازگردد تا سال هاي بعد عصاي پيري پدر و مادر شود. حکمت روحي سرشار از معنويات داشت. او به اين عالم دل نبسته بود و مي دانست که از بالاست و بالا مي رود و از درياست و به دريا خواهد رفت. او هميشه در پشت جبهه هاي نبرد براي انقلاب و آرمان هاي آن در راه مقتدايش که اشک نيمه شب هايش براي مظلومي او(حسين بن علي(عليه السلام) ) بود و تحت زعامت نائب امام عصر خود، امام زمانش يعني حضرت امام خميني(ره) همکاري مي کرد به گونه اي که مي شد چندين شبانه روز در شهرستان و حتي روستا حضور مي داشت اما اعضاي خانواده اش از ديدار او محروم بودند و او با روحيه اي که هيچ گاه خستگي در آن ديده نمي شد، مشغول فعاليت هاي پشت جبهه بود. شهيد حکمت اعتقادش بر اين بود که اگر در کنار جنگ و دفاع مقدس مجالي باشد و فرصتي پيدا شود آن موقع مي بايست در سنگر علم آموزي و تعليم و تربيت فعاليت داشته باشد. او وظيفه خود را جنگيدن مي دانست و وظيفه دوم خود را دفاع از آرمان ها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي و ارزش هاي ديني مي دانست. ايشان مرتب اظهار مي داشت خدايا نکند ما لياقت لازم را پيدا نکنيم، نرسد روزي که ما را به عنوان شهيد نپذيرند. او به فکر ازدواج و انتخاب همسر هم بود، اما بعد از جدا شدن از جنگ چرا که معتقد بود انسان در هر مقطعي از زمان بايستي عاقلانه ترين کار را انجام دهد و حضور در دفاع مقدس را در آن روزها تکليف شرعي خود مي دانست. مي گفت اگر جنگ تمام شود و ما از قافله باز بمانيم برايم خيلي سخت است. البته بايد به سنت رسول الله هم عمل نماييم اما هميشه مي گفت من فکر نکنم بتوانم به اين سنت حسنه عمل کنم شايد به اين دليل بوده که شوق ديدار را برتر مي ديد. حکمت سعي مي کرد هيچ عملياتي را از دست ندهد و در سال آخر زندگي اش به طور مداوم در جبهه ها حضور داشت حتي در عملياتي نيمي از بدن او فلج شد و همه از او قطع اميد کردند و او ناراحت از اين که به هدف والاي خود دست نيافته! در يک شب جمعه به همراه چند تن از دوستانش دعاي کميل خواندند و همان شب در خواب مي بيند که در مسجد مشغول خواندن نماز شب و دعا مي باشد و يک فرد نوراني به او نزديک مي شود مي گويد که چرا با يک دست دعا مي کني؟ از او مي خواهد که دستش را بلند کند و شفا پيدا مي کند و در حالي که نور از اتاق خارج مي شود حکمت هم به دنبال آن به بيرون مي رود شايد توانسته باشد مولاي خود، آقا و امام عصر را ببيند.
او باز هم شايستگي حضور را پيدا کرد و دوباره عازم جبهه ها شد. او هميشه به دوستانش مي گفت: آيا اعمالمان را محاسبه کرده ايم؟ آيا مي دانيم تا کي در اين دنيا فرصت داريم و در آخر گفت فکر مي کنم شايستگي حضور را پيدا کرده ام. سيره و صورت حکمت به شهادت نزديک شده بود. شهيد حکمت باليده در عمليات کربلاي 5 در منطقه شلمچه در سال 65 شايستگي حضور را دريافت و در تاریخ 65/12/13 در شلمچه به شهادت رسید.
هم اکنون در روستاي کران دبيرستاني به نام اين فرمانده به چشم مي خورد.
01 آذر 1403 / 19 جماديالاول 1446 / 2024-Nov-21