طلبه و دانشجوی شهید فاطمه اسدیان در شهریور1347 در خانواده ای متوسط چشم به جهان گشود. تحصیلات دبستان و راهنمایی را با موفقیت پشت سر نهاد در حالی که همیشه از شاگردان ممتاز و مرتب و تمیز به شمار می آمد. در تابستان سال سوم راهنمایی در کلاس های عقیدتی- مذهبی شرکت کرد و در این جا بود که خرمن وجودش به جرقه عنایت حضرت دوست آشنای دیار عشق گردید و صفا و یک رنگی و قلب پاکش از او رهرویی چالاک در وادی عشق پروردگار خود ساخت.
در این باره در دفترچه خاطراتش می نویسد: خدای را هزار مرتبه شکر که بر ما منت نهاد و ما را به دریای بیکران عشق رسانید و امید آن که توانسته باشیم و بتوانیم (ماهی صفت) از ابهتش فیض بریم و به راستی این چنین بود و ماهی وجودش جز به دریا و پاکی و اخلاص نمی اندیشید و آن چنان که ماهی هرگز از آب سیر نمی گردد او در عطش شناخت معارف اسلامی در وادی عشق می سوخت تا آن که پس از اتمام کلاس اول نظری در امتحان ورودی حوزه علمیه قم شرکت نمود و قبول گردید اما به دلیل مشکلات خانوادگی از جمله مریضی مادرش ناچار از رفتن به قم منصرف گردید اما این شعله کسب معارف هم چنان وجودش را می سوزاند و تابستان سال بعد به خواندن دروس عربی پرداخته و به قم می رود و به اصرار می خواهد که سال اول را متفرقه امتحان داده و در سال دوم حوزه ادامه تحصیل دهد و آن ها که می بینند او طالب است موافقت کرده و فاطمه در سال دوم مکتب توحید قم شروع به تحصیل می نماید. اگر چه دیرتر از سایرین به طلبگی و شاگردی امام صادق(ع) درآمده است اما چون تشنه است و خواهان دروس حوزه می باشد یه شبه ره صد ساله می پیماید.
عشق به دین خدا و عشق به انقلاب و امام در سیمای او و گفتارش و کردارش نمایان بود. فاطمه در حوزه در زمره ی بهترین طلبه هاست که همه او را اسوه علم و ایمان و اخلاق می شناسند و قیافه آرام و متفکر و بشاش او گرمی بخش مجالس انس طلاب است. در اسفند همان سال پدرش به علت بیماری سرطان جهان را بدرود گفت و اما فاطمه چون یک مومن حقیقی در قبال مصیبت صبور است و بردبار. در تابستان سال 1364به طور متفرقه سال سوم نظری را امتحان داده و دوباره راهی حوزه می شود و دوره ی ادبیات عرب را به پایان می رساند اما به علت مشکلات خانوادگی علی رغم میل باطنی اش حوزه را ترک کرده و به شهرکرد باز می گردد و در سال چهارم تجربی دبیرستان نرجس مشغول به تحصیل می شود و در پایان سال در رشته ی انگلیسی تربیت معلم فاطمه الزهرا اصفهان قبول گردیده و بنابر اصرار اطرافیان به تحصیل در این رشته مشغول می شود و راهی اصفهان می شود. هرگز به هم کلاسان خود نگفت که درس طلبگی خوانده. دوستان تربیت معلم درباره او می گویند: انگار همین دیروز بود که با صورتی گشاده و نگاه های محجوب همه را می نگریست و با همه صحبت می کرد. از رازها و خاطره های خود در حین آموزش به کلاس می گفت اما هرگز از دهانش شنیده نشد که بگوید من طلبه هستم و این ناشی از بلند همتی او بود. همیشه کتاب هایی همراه با کتاب های درسی مطالعه می کرد و کسی چه می دانست که او در چه عالمی سیر می کند. در شب های جمعه از همیشه مشتاق تر بود و همیشه برای مجالس دعا و بزرگداشت شهدا حاضر بود. در سر نماز جماعت همیشه حاضر بود و این امر را نیز به دوستان گوشزد می کرد. گاهی شب های جمعه دانشجویان را به اماکن مذهبی مثل قم و جمکران می بردند و از آن جا که به شهر قم خیلی علاقه داشت همیشه حاضر و پیشقدم بود. چه باک که او دلش با خدا بود. در نمازهای شب هم او بود که قامت به عبادت راست می کرد. به کلاس اهمیت و توجه خاص داشت. دفاتری که در کلاس های فوق برنامه شرکت کرده بود همه مرتب بودند اما همه شان را ناتمام گذاشته بود تا همکارانش آن ها را تمام کنند. او از بیهوده سخن گفتن و زیاد گفتن پرهیز می کرد. او زود از پیش همکارانش رفت و گرنه راه درست معلم شدن را به آن ها می آموخت و آخرین درس او را همه خوب یاد گرفتند و آن ایثار جان در راه علم و دانش بود.
ایشان در پایان شش ماهه اول که به علت بمباران خوابگاه در اصفهان به شهرکرد آمده بود در تاریخ 66/12/20 بر اثر بمباران هوایی رژیم بعث عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
03 آذر 1403 / 21 جماديالاول 1446 / 2024-Nov-23