سعید در هفدهم اردیبهشت سال 1346 در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود.کودکی را در دامان پر مهر مادری سپری نمود و تحت سرپرستی و تربیت مستقیم پدر و مادری دلسوز قرار گرفت. بعد از دوران کودکی برای تحصیل و یادگیری علم وارد دبستان گردید و از آن جایی که هوش و استعداد زیادی در او بود هر سال با نمرات خیلی خوب قبول می شد. بعد از گذراندن دوران ابتدایی و دوران راهنمایی وارد هنرستان صنعتی نمونه شد. همزمان با ورود به هنرستان کار سخت و طاقت فرسایی، آن هم در آن سن و سال با عنوان برشکاری و جوشکاری فلزات در کارخانهای آغاز کرد. در واقع شهید عزیزمان برای رسیدن به تکامل و پرورش روح و جسم خود تلاش بی وقفه را آغاز کرد. او می رفت که خود را در کوره مشکلات و مصائب دنیا شکل انسانی و واقعی داده و هر لحظه به مقصد خویش نزدیک تر می شد. شهید با آن که درس می خواند ولی در کارخانه، مانند کارگری دلسوز کار می کرد و زحمت می کشید. به هر حال این مرحله از تحصیل را با نشان دادن استعدادهای فوق العاده با موفقیت پشت سر گذارد. در همان سال آخر هنرستان در کنکور شرکت کرد و در رشته راه و ساختمان در دانشگاه مشهد قبول شد. شهید چون برای ادامه تحصیل به شهر دیگری می رفت که آن جا مرقد هشتمین پیشوای شیعیان قرار دارد بسیار خوشحال بود. در مدت حضور در دانشگاه مشهد و در معیت حضرت امام رضا(ع) به خودسازی مشغول و لحظهای از آن غافل نمی شد و می رفت تا گوهر وجودش شکل بگیرد. با آن که شهید سعید آشوری در سن شانزده سالگی بود که برای نخستین بار به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد، از این که توفیق حضور در کنار رزمندگان را بدست آورده بود از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. شهید بعد از برگشت از جبهه دیگر آن سعید سابق نبود و همواره مرغ روحش در فضای جبهه در پرواز بود. او می گفت: «اگر انسان یک بار به جبهه برود دیگر عاشق می شود و حاضر نیست دست از جبهه بکشد» او با همین فکر بعد از مدتی برای بار دوم به جبهه جنوب اعزام شد و برای دفاع از سنگر توحید به همراه دیگر یارانش به خط مقدم رفت و در آن جا چنان تحت تاثیر قرار گرفته بود که در قسمتی از نامه ای که برای خانواده نوشته بود چنین می گوید: «مادر جان این جاست که بعد از دوسال هنوز استخوان های بسیجیان مظلوم را از باتلاق ها بیرون می آورند. جوانانی که گل های این کشور بودند و باید می رفتند تا نهال در خون شکفته اسلام را آبیاری کنند. شهید با اتمام ماموریتش با توشه ای پر از تجربه و ایمان به تهران بر می گردد. او هنگامی که در مشهد دانشجو بود و درس می خواند همواره به یاد رزمندگان و منطقه بود. او بالاخره دست از تعلقات کشیده به همراه چند تن از دوستان دانشجوی خود رهسپار جنوب می شود. این بار با عنوان تخریب چی در عملیات کربلای 5 شرکت می کند و در شهرک دوئیجی حماسه ای از مقاومت می آفریند. شهید در این زمان دیگر لحظه ای آرام و قرار نداشت و قتی هم در تهران بود شب ها تا دیر وقت درس می خواند و بر روی کتاب هایش به خواب می رفت. صبح زود قبل از اذان بیدار شده و به راز و نیاز با معشوقش می پرداخت. شهید در اواخر عمر خود بسیار خوش اخلاق و مهربان شده بود. با همه با محبت صحبت می کرد و بالاخره برای آخرین بار او به سفری می رود که دیگر بازگشتی ندارد. او در تاریخ 1366/11/01 در جبهه ماروت در عملیات بیت المقدس 2 دعوت حق را لبیک گفته به شهادت می رسد.
13 آذر 1403 / 1 جماديالثاني 1446 / 2024-Dec-03