شهید حسین اسدی در سال سی و هفت شمسی در یک خانواده کاملاً مذهبی در روستای نصیرآباد مشکین شهر در یک خانواده متدین هشت نفری (دو برادر و چهار خواهر) که شهید ششمین فرزند خانواد بود چشم به جهان گشود و شادی و نشاط را برای خانواده به ارمغان آورد. ایشان تحت تعالیم عالیه اسلام مورد پرورش قرار گرفت. پدر وی مردی مذهبی و قرآن خوان به نام اسکندر اسدی بود که از طریق خیاطی امرار معاش می کرد و احتیاجات خانواده را برطرف می کرد و مادر وی گلدسته حسین زاده بود .زمانی که شهید یک ساله بود پدر فوت کرد و اگر چه مادر سنگ تمام می گذاشت و تلاش می کرد جای خالی پدر را پُر کند ولی شهید همیشه سراغ پدر را می گرفت. شهید در سن شش سالگی پا به سنگر مدرسه گذاشت تا با جهل و بی سوادی مبارزه کند و تا پایان کلاس ششم ابتدائی را در روستای نصیرآباد به پایان رسانید و همیشه با نمرات خوب و عالی خود باعث خوشحالی ما و خانواده می شد. در این زمان عموی خانواده با کار کردن در مغازه خیاطی پدر خرج خود و خانواده شهید را تأمین می کردند. شهید با استعداد و پشت کار و علاقه ای که به تحصیل داشت همیشه خانواده را سربلند می کرد و جزو نفرات برتر مدرسه خود بود. او در اوقات فراغت خود به کار خانواده رسیدگی می کرد و به برادر بزرگترش در اداره امور زندگی کمک می کرد. بعد از اتمام دوره ی ابتدائی خانواده شهید او را برای سال تحصیلی 51 – 50 در شهرستان مشکین شهر در مدرسه ی شهید رجائی ثبت نام کردند تا ادامه تحصیل بدهد چون واقعاً به تحصیل علاقه داشت و در این مدت برای تحصیل بین روستا و شهر رفت و آمد می کردند. او دوره ی راهنمایی را با موفقیت تمام به پایان رسانده و دوره ی دبیرستان را در رشته علوم انسانی برای سال تحصیلی 54 – 53 در دبیرستان منوچهری آغاز کرد. در این دوران شهید اوقات فراغت اضافی اش را با مطالعات کتاب های مذهبی، خوش نویسی و ورزش و شرکت در مراسم دعای کمیل و دعای توسل و ... می گذراند. در دبیرستان منوچهری تحصیل ادامه داد. در دوران جوانی، جوانان را به مبارزه با ظالمان و دفاع از مظلومان ترغیب می کرد و همیشه دیگران را بر خودش ترجیح می داد و رفتار منطقی و صبورانه اش زبان زد عام و خاص بود و در اوج گیری تظاهرات ضد شاهنشاهی شرکت فعال داشت به طوری که در اکثر حرکت های انقلابی که بر علیه حکومت نظام شاهنشاهی صورت می گرفت در صف اول مبارزه قرار داشت. بعد از پایان دوره متوسطه به خدمت سربازی نائل گردید و در روستای قاری مزرعه ارشق به خدمت سربازی مشغول گردید و بعد از پایان خدمت سربازی به علت علاقه ای که به شغل معلمی داشت در روستاهای اطراف مشکین شهر، ارشق، نقدی علیا، ارباب کندی و ... تدریس نمود و سپس وارد دانشگاه آزاد اسلامی اردبیل در رشته ی معارف اسلامی شد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی به میعادگاه عشق (جبهه) رفت چرا که معشوقه اش را آن جا یافته بود. در سال 1357 به مشکین شهر مهاجرت کردند که این سال مصادف شده بود با ازدواج او با خواهر مومنه خانم سارا نصرالهی. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی فعالانه در جبهه ها شرکت داشت به طوری که بیش از 8 بار به عنوان بسیجی در عملیات های مختلف بر علیه صدامیان کافر شرکت نمود .او به عنوان مسئول نهضت سوادآموزی شب و روز به تلاش بی وقفه و پی گیر خود ادامه داد .با اعلام تشکیل سپاه حضرت محمد(ص) به همراه این سپاه عازم جبهه گردید و تلاش نزدیکان جهت منصرف نمودن وی که می گفتند هنوز مجروحی (لازم به تذکر است که قبلاً در عملیات والفجر 8 به شدت مجروح شده بود و قرار بود تحت عمل جراحی قرار گیرد) فایده نداشت زیرا وی با شکستن شیشه پنجره از دست مادرش رهایی یافته و عازم جبهه گردید. چرا که او عاشق امام بود و دلش برای پیروزی جنگ می تپید. وقتی از ناحیه دست شدیداً مجروح شده بود همه خیال کردند که مِن بعد حسین در پشت جبهه فعالیت خواهد کرد ولی وقتی در سال 65 از طرف مسئولین کشور سال سرنوشت ساز اعلام شد حسین باز آرام و قرار پیدا نکرد و می گفت: من با توفیق الهی از اول انقلاب تلاش کرده ام بارها به جبهه رفته ام اگر امسال جنگ تمام شود من به آرزوی خود نخواهم رسید و از فیض شهادت بی نصیب خواهم ماند، لذا باید به جبهه بروم و با دست معلول خود به جبهه رفت تا این که در عملیات کربلای 5 در تاریخ 65/10/20 در حالی که سمت فرماندهی گروهان از گردان پیروز لشگر عاشورا را داشت بعد از رشادت های فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
از شهید حسین اسدی دو فرزند دختر و دو فرزند پسر به یادگار مانده است.
13 آذر 1403 / 1 جماديالثاني 1446 / 2024-Dec-03