بسم الله الرحمن الرحيم
«بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ»
اينجانب حسين بهرامي فرزند محمد تقي (گت آقا) ساكن در ارض الهي (ساري قرية ولشكلاء)به سرمايه ی عمري 23 سال (حدودا) مسئوليت رسمي اگر لياقت باشد عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مشهد.
هر كه بنده را شناخت و هر كه نشناخت پس بشناسد مرا. اين نوشته حاكي از چگونگي بهره برداري از سرمايه ی عمري دارد (زيستن)
از دوران طفوليت بصيرت ندارم جز حركات كودكانه و بازيگوشي در محدوده ی يك خانواده ی روستائي شمال ايران. تا كلاس پنجم ابتدائي در روستا درس مي خواندم و از اين اوان نيز نكته ی قابل ذكري نيست (12سال عمري = ؟!)
از كلاس ششم ابتدائي به شهرستان ساري به منظور ادامه ی تحصيل روانه گرديدم كه بايستي قبل از هر چيز بگويم از آن هنگامه شيطان در اين بنده ضعيف و بدون پشتوانه نفوذ كرد و افسارم را به دست گرفت.
او اراده مي كرد بنده عمل مي كردم، او طرح مي ريخت بنده اجرا مي نمودم، مستعمره تحت فرماندهي و حكومت او بودم. آن چنان مطيع كه نپرس. او كارهاي بنيادي و اساسي خويش را در بنده آغاز نموده بود:
1- زينت دادن دنيا. 2- امر به فحشاء و منكرات و ايجاد زمينه تمايل و كشش نسبت به آن. 3- ايجاد غرور و تكبر. 4- پايه ريزي جهل از معارف الهي 5- بر حذر بودن و فراري بودن از فريضه ی الهي. 6- عصيان در برابر حق... و آن گاه گرديدم طاغوتچه، شايد هم طاغوت بنده ائي شدم با كوله باري از گناه و قلبي سياه و خويي شيطاني همواره عصيانگر و سركش، البته لازم به تذكر نخواهد بود كه وسايل مورد استفاده شيطان چه ها بودند ولي سينما، مجلات، راديو، دوست ناباب، محيط زندگي (بردگي) موقعيت سني و... از عوامل مؤثر بودند.
در اين دوران بنده سخت ترين ضربات را از طريق شيطان خوردم و توسط آن ضربات كاري شهيد گشتم (شاهد راه شيطان، نمونه و سمبل سبيل الطاغوت)، خدايا اينان اعترافات و اقرارات اين بنده ی سركش و عصيانگر (از روي جهل و جنايت انجام دادم) است.
اثرات و مهم و اساسي اين دوران:
1- جاهل بودن از معارف الهي 2- كسب خوي شيطاني (دروغ، كبر، ريا و ... ) 3- سياه گرديدن قلب بر اثر اعمال خلاف حق.
خدايا تو خود داني كه من كيستم و تقدير بر من چه خواهد بود ولي در كلاس دهم (چهارم متوسطه بودم) كه ناگاه ضربه ی شديد بر بنده وارد گرديد، ضربه اي كه تحمل آن مشكل بود. روح ضعيف و زير صفر، اما جسمي قوي ولي؛ به يكبار جسم تسليم گرديد.
ديگر آن حسين رفت، حسين جديدي آمد روي كار. حسين در صف سينما، در مسجد جامع ساري در حال سجده و ركوع و قيام. خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بر دوستاني كه مرا راهنمائي نمودند و رحمت فرست بر برادران مان، حاج شيخ عبدالله نظري. تصميم گرفتم در تابستان درس طلبگي بخوانم (حتي قرار بود وسط سال كلاس درس را ترك كنم و بروم به حوه ی علميه مشغول گردم). حدود شايد يك ماهي درس خواندم ولي از آنجائي كه انگيزه ی اين حركت نو بدون راهنمایي آگاه و رهبري صحيح بوده لذا از تصميم و قصدم برگشتم. در سال يازدهم جهالت و سياهي قلب و اخلاقيات شيطاني كار و اثر خويش را مصراٌ ادامه مي داد و حتي گاهي آن روح جديد تسليم مي گرديد (خدايا تو خود همه ی اعمال بنده را در پنهان و آشكار و آن چه در وهم و خيال بوده است مي داني و در لوح مكتوب ثبت و ضبط داري).
اما با توجه به جو شهرستان ساري و برخورد با دوستان به حمدالله و فضل الهي شامل بوده است، پس از گرفتن ديپلم وارد دانشگاه مشهد گرديدم(56-1355)
خدايا اگر نبود فضل تو و اگر نبود كرم و رحمت تو، اگر نبود بخشش تو و اگر نبود ثبات ثبوتيه ی غفور و رحمان و رحيم بودن تو و اگر نبود صفات توبه پذيري تو و .... بنده به كدامين سو رونده بودم. چرا كه با وجود اين صفاتت بنده اي هستم ذليل و شكست خورده و كارنامه ی اعمالم سياه و چسبيده به زمين. خدايا تو خود داني كه اين ها تعارف نيست، همه اش واقعيت است، ولي خدايا همه ی اين اعمالم از روي جهالت بوده است. خدايا آگاهانه عصيان نكرده ام، اي خدا تو خودت در سوره ی جمعه و علق صحبت از تعليم و علم آورده اي، به حق حقانيت و نور قدس خودت معلم هاي اين بنده ی ضعيف را جزوء عباد مخلص و متقي و ذاكر و متوكل و صالح ... قرار بده، يادم نمي رود آن استاد بزرگوارم آن شب، خدايا از تو و كتاب تو صحبت مي كرد و اولين رابط ما آيه ی «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً...» بوده است، خدايا آن معلم و ديگر معلمانم (كه اگر لياقت شاگرديشان را داشته باشم) را رحمت و درود فرست و براي آنان در لغزش ها تكيه گاه باش.
آشنائي بنده با آن معلم و ديگر دوستان (كه خدايا تو ميداني چقدر دوستشان داشتم و دارم) صفحه ی جديدي را مي گشايد. اگر چه جهالت و سياهي قلب و خوي شيطاني موانعي هستند در راه كسب فيض از محضرشان.
خلاصه اي رب عالميان و اي ملك الناس و اي معبود مخلوقات اين سرمايه ی عمري 23 سال را آن چه را كه تو خود مي خواستي صرف ننمودم، تنبلي و سستي و اهمال و غرور و منيت شيطاني آن چه مرا در هم پيچيد مشمول «وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» شدم.
خدايا مي دانم كه اگر پيروزي در جهاد اكبر داشته (اگر..) پشت سر آن شكست و عقب نشيني بود، غرور و منيت شيطاني. خدايا مي دانم كه بنده ی خوبي براي تو نبودم، ولي به خودت قسم دلم تو را مي خواست، مي خواستم كه با تو انس و الفت گيرم و لذت ببرم، مي خواستم با تو دوست و رفيق گردم، مي خواستم فقط در آغوش تو باشم و تو را ببوسم، مي خواستم فقط و فقط تو بر من ترحم کنی و دست نوازش بر سرم بکشی. می خواستم همیشه به یاد تو باشم و تو را ناظر بدانم. ای خدا تو خود می دانی که می خواستم فقط بر تو اتكاء كنم.
خلاصه تو توئي و من منم. تو هماني كه هميشه بر من ترحم نمودي و فضل و بخشش نمودي ولي من كه همانم دنيا جلوه اش را به نمايش درآورد و بنده گول آن را خوردم. خدايا بر تو سپاس و حمد كه امام خميني را بر ما ارزاني داشتي، خدايا با قيام اين نعمت تو و ولي تو انقلاب اسلامي به بلوغ رسيد و ادامه خواهد داشت تا پيروزي نهائي قيام مهدي(عج). خدايا مي داني در قلبم چه مي گذرد و ميداني چه مي خواهم با تو در ميان بگذارم و براي چه مقدمه چيني نمودم.
خدايا گاهي فكر مي كنم مگر پيغمبر(ص) و يا علي(ع) و يا فاطمه (عليها السلام) در جبهه ی جنگ شهيد گرديدند اما و صد اما...
خدايا، تو برادرم و دوست عزيزم سعيد را به مشهد آوردي اگرچه بنده لیاقت دوستی اش را نداشتم(تو خودت می دانی چه می گویم) و از همان ابتدا بين قلوبمان الفت بخشيدي، خدا توسط اين برادرم به اهواز آمدم و با برادرهاي مسجد جزايري اهواز آشنا گرديدم، جمع جوانمردان صفا و جمع نور و عصمت و جمع هدايت و رهبري و جمع عبوديت و امامت و جمع خلوص و تقوا و آگاهي و معرفت و جمع جهاد و فتح و نصر و شهادت و جمع انقلاب مظلوميت و جمع مصيبت و عزت خدايا، فضيلت و رحمت را بر اين جمع هر چه بيش تر و بهتر بگردان و آن چه كه براي تو مي خواهند عطا فرما و آن چه را كه نمي دانند و نمي خواهند ولي تو آگاهي به آن ها ارزاني دار. خدايا، همچنان كه آنان با صدق به اسلام ابتداء نمودند، خدايا انتهايش نسبت به اسلام صدق گردان و آن ها را در جهاد اكبر و اصغر پيروز و موفق گردان. خدايا آن چه به ذهنم نمي رسد تا دعا برايشان نمايم و تو ميداني به آن ها عنايت فرما.
خدايا اين جمع بارقه ی اميد را نسبت به آرزویي كه داشتم شهادت. آخر تو خودت توسط معصومين گفتی قطره ی اول شوينده ی گناهان و رسيدن و مشاهده ی وجه الله. خدايا شهادت مقام مشاهده و فنا الي الله، خدايا مقام شهادت نمره ی شيطان شكن، شکستن ستون فقرات شيطان و تباه ساختن و درهم پيچيدن بناهاي شيطان. خدايا شهادت الحاق به رضوان تو، خدايا شهادت كوتاه ترين و سريع ترين راه رسيدن به تو، خدايا گفتمت بعضي از معصومين در جنگ شهيد نگرديدند! ولي آيا شهيد نشدند؟! ولي خدايا ذليل و فقير و مسكين و متكين و متضرع و شكست خورده چه كنم اگر شهيد نشوم؟ به نهايت مي دانم شهادت خود وسيله است براي رسيدن به تو و براي اجراء و برقراري حكومت و قانون تو در زمين. خدايا لطفي فرما و كرمي كن خونم را زير درخت اسلام بريز، اگر لياقت باشد. خدايا «رضا به رضائک و تسليما با مرك رضا بغضائک و تسليما به امرك»
تقدير چه باشد تو خود داني بر من آن چه تکلیف است، «اللهم ارنا مناسكنا و تكاليفنا و فرائقنا و بك علينا و انك انت التواب الرحيم» «اللهم هيي لنا امرننا رشدا»
خدايا اين جمع بارقه ی اميد در روح من شعله ور ساخت، نزدیکی به اخبار شهادت، نزدیکی به اسامي شهادت، نزديكي به عكس هاي شهادت، نزديكي به زيستن شهادت اين جمع، نزديكي به قبل از شهادت (اصغر و رضا)، نزديكي كه نه، لمس و درك و تماس شهادت (جمال)
جمال من، تو براي بنده، جمالي غير از ديگر جمال ها براي ديگران بودی؟ می دانی بعد از شهادتت بر من چه می گذشت؟
خدایا این حسین تو چه کند؟حسيني كه شجاعت ندارد و حسيني كه ايثار ندارد؟ حسيني كه خضوع و خشوع ندارد؟ حسيني كه چيزي نمي داند، حسيني كه خلوص ندارد، حسینی که تکامل و رشد ندارد و حسنی که قدرت ندارد، حسینی که سوز ندارد و حسینی که خروش ندارد، حسینی که اعتراض و قیم ندارد، حسيني كه در بند است، زنداني است، دلتنگ است حسود است. خدايا حسيني كه محرم راز تو نيست، حسيني كه حلم و ظرفيت ندارد، تو خودت بگو به هر وسيله كه مي داني بگو چه كنم. آري، آري، نمي دانم چه بگويم يك عمر گناه، يك عمر ذلت، يك عمر نكبت يك عمر دربدري و پوچي و سرگرداني. خدايا، خدايا چه كنم. اما يك چيز مي گويم. «الحمدلله نعمت الشهاده»
شهادت خدايا منتي است بر من، شهادت شربتي است كه قبل از نوشيدن ريختن خون مقدمه اش است. شهادت نوشيدني است كه قبل از نوشيدن ريختن روح هاي پليد لازم است، شهادت نوشيدني است كه قبل از نوشيدن ريختن زهر مهلك شيطاني لازم است، بلي شهادت ريختن، طرح، فتح، مكان هاي اشغال شده شيطان است، شهادت وفاي به عهد است. شهادت يكي از طرق رسانيدن پيام شهيدان است، شهادت اظهار حق و رسوا و افشاء نمودن باطل است. شهادت شهد است، شهادت مشاهده است، شهادت آيت است، شهادت نعمت است، شهادت بر مقدمه ی فتح در اين دنيا است و خود فتحي بزرگ تر در آخرت است. شهادت نعمت است، شهادت بر مقدمه ی فتح در اين دنيا است و خود فتحي بزرگ تر در آخرت است. شهادت خشنود كننده ی خداست، شهادت دشمن را در سيلاب خون غرق مي سازد و دوست را به ساحل نجات هدايت مي نمايد.
هان اي قلم، ديگر نوشتن بس است جايت را به قدم بده و جوهرت را با خون سرخ معامله كن و آن گاه اين تعويض و جابجائي خويش مي نويسد: «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء»
و اما تو اي قدم و خون پيكر خجالت نمي كشي كه بعد از انجام تكليف به پيش عزيزان دنيا برگردي و با سم ستوران تانك هاي دشمن ديدار نداشته باشي و اين ها را با وجودي كه بي حركت هستي از كار بيندازي و نمي خواهي كه ديده ی دشمن غدار و مغضوب و ضال به تو بيفتد و اگر شد او را هدايت و در غير اين صورت بر او اتمام حجت كرده باشي و اي پيكر آيا دوست نداري واقعه ی كربلا و هويزه تكرار گردد. چرا مي دانم كه دوست داري و مشتاق آن هستي اما خدايا به خودت قسم راضيم به رضا و قضاي تو و مطيع امر و فرمان تو.
«اللهم أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ و اولیائک و الشهدا و رضوانک»
«اللهم جعنا من الشهدا و صديقين و متقين و ذاكرين و متوكلين و مخلصين و متفرعين»
«اللهم جعلنا من السابقون و السابقون في الاخره و اولئك المقربون»
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
والسلام علي من اتبع الهدي
08 ارديبهشت 1403 / 18 شوال 1445 / 2024-Apr-27