Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
نعمت الله پيغان
نام پدر :
دوست محمد
دانشگاه :
قرآن و حديث شهرري
مقطع تحصيلي :
كارشناسي ارشد
رشته تحصيلي :
علوم قرآن و حديث(كلام و عقايد)
مكان تولد :
زابل (سيستان و بلوچستان)
تاريخ تولد :
1354/08/05
تاريخ شهادت :
1384/12/25
مكان شهادت :
جاده زاهدان-زابل
عمليات :
حادثه تروريستي
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطره ي همسر شهيد نعمت الله پيغان
راوي :
همسر شهيد
شهید نعمت الله به سفرهای تبلیغی بسیاری می رفتند که در این آخرین سفر تبلیغی که در اسفند ماه ۸۴ بود خیلی برای مان سخت گذشت که قبل از این که به سفر بروند من به ایشان گفتم که شما همیشه به سفر تبلیغی می روید ما را فراموش کردید و عادت کردید به دوری از ما! که شهید نعمت الله پیغان ناراحت شدند و گفت: برعکس من در این سفرها بیش تر به یاد شما هستم. وقتی نوشته ها و خاطرات خود را به من نشان دادند فهمیدم که شهید همیشه به یاد ما بودند.
در این سفر هر دوی ما خواب های وحشتناک می دیدیم. وقتی می شنیدم که خانواده های شهدا درباره شهدای خود می گفتند، با خود می گفتم که آن ها به دلیل علاقه ی زیادی که به شهید خود دارند این طوری می گویند ولی پس از شهادت این شهید فهمیدم که در واقع شهادت، هنر مردان خداست.
یادم می آید شب حادثه تاسوکی در ۲۵ اسفند ۸۴ وقتی به زاهدان رسیدیم خسته بودیم که نعمت الله از من پرسید خانم بعد از استراحت به طرف زابل حرکت کنیم؟ که گفتم حرف حرکت به زابل را نزن که خسته هستم. امشب را می مانیم و فردا صبح حرکت می کنیم.
رفتیم خانه ی خواهرم و دور هم نشستیم و چای آوردند. یک لحظه چشمم به شهید خورد و دیدم چقدر چهره نعمت الله نورانی شده است. متوجه شدم که نعمت چقدر خوشحال است که پس از ۷ ماه به زابل می رود و با خودم گفتم که اگر نعمت الله حرف رفتن به زابل را بزند این بار قبول کنم. جالب این که خواهرم هم متوجه نورانی بودن چهره ی شهید شده بود.
بعد ایشان گفتند که خانم بعد از نماز به طرف زابل می رویم که من قبول کردم. ما نماز خواندیم و من بچه ها را آماده کردم و ساعت ۸ حرکت کردیم که در مسیر راه معصومه دختر کوچکم که ۳ ماه داشت بعد از دو راهی شروع به گریه کرد.
دخترم بچه ی خیلی آرامی بود و موردی تا آن موقع پیش نیامده بود که این طوری گریه کند! من هر کاری کردم ساکت نشد. لباس هایش را در آوردم اما فایده ای نداشت. برادرم بچه را از من گرفت و آیه الکرسی خواند ولی ساکت نشد! پدرش او را گرفت که باز هم آرام نشد. این دفعه من معصومه را در آغوش گرفتم ساکت شد.
به محل حادثه رسیدیم که اشرار با لباس نظامی خودروها را متوقف می کردند و به نعمت شوهرم گفتند که خودتون رو پایین جاده ببرید که همسرم گفت: اگر کارت شناسایی می خواهید همین جا از ما بگیرید، با ما زن و بچه هست! آن ها با فحش بدی برخورد کردند که شهید نعمت آن ها را ارشاد کرد که اخلاق اسلامی داشته باشند!
وقتی آن ها را پایین جاده بردند احساس کردم که آن ها نظامی نیستند. در حالی که معصومه در بغلم بود دست دختر دیگرم را گرفتم که مقنعه ی سفید داشت به او گفتم که ما فرار می کنیم و مقنعه را به باد دادم. به خانوم هایی که از ماشین پیاده شده بودند، گفتم: برویم و به پاسگاه اطلاع بدهیم به نظر می آید که این ها نظامی نیستند!
آن ها گفتند: اگر برویم و مردها بیایند ممکن است نگران شوند! من تصمیم گرفتم که به نزدیک ترین پاسگاه اطلاع بدهم. در حالی که معصومه بغلم بود دست دختر دیگرم که ۷ ساله بود رو گرفتم و فرار کردم که دخترم مقنعه سفید داشت و گفت: مامان مقنعه ام را دربیاور ممکن است متوجه ما بشوند!
من خودم دویدم و به وسط جاده رفتم و ماشینی را نگه داشتم و گفتم: جلوتر نروید که افرادی که به نظر می رسد نظامی نیستند مردها را پیاده می کنند. خلاصه رفتیم پاسگاه و پرسیدیم که شما در این محل ایست بازرسی دارید؟ آن ها اظهار بی اطلاعی کردند و برای تحقیق به محل رفتند.
وقتی که به خانه رفتم موضوع را دنبال کردم که به من گفتند: این ها اشرار بودند و آن ها را به گروگان بردند! تا این که روز بعد به من گفتند که نعمت شجاعانه به دست اشرار به شهادت رسیده است.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
27 ارديبهشت 1403 / 8 ذيالقعده 1445 / 2024-May-16
شهدای امروز
پوريا خوشنام
اكبر نعمتي
خسرو اكبرلو
احمد فرزام
عبدالرسول اسماعيلي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll