Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
رضا عرب بنادكي
نام پدر :
علي محمد
دانشگاه :
علم و صنعت تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي صنايع - اتومكانيك
مكان تولد :
يزد (يزد)
تاريخ تولد :
1337/04/03
تاريخ شهادت :
1361/04/14
مكان شهادت :
سومار
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات آقای فرهاد عرب بنادکی برادر شهید رضا عرب بنادکی
راوي :
برادر شهيد
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده فرهاد عرب برادر شهید رضا عرب هستم. 24 ساله شهید شده اند. مدتی حدود 10-11ماه در جبهه بوده اند. در مناطق سومار، قصر شیرین، سر پل ذهاب بودند. رشته تحصیلی ایشان مهندسی صنایع-اتو مکانیک بودند.
داماد شهید: گویا که از دوستان شهید شنیده ایم در مورد نحوه شهادت ایشان می گویند در جبهه یکی از همسنگران ایشان تیر می خورد و پشت خاکریز سمت دشمن می افتد، ایشان می گوید که آتش بریزید. تا من بروم ایشان را از آن طرف خاکریز بیاورم این طرف. ایشان می روند آن دوستش را که گویا زخمی شده بود به دوش می کشد تا این طرف خاکریز بیاورد. یک ترکشی به ایشان اصابت می کند از ناحیه گردن تیر می خورد و زمین می افتد. سه شنبه شهید شده بود. چهارشنبه تهران آورده بودند و پنجشنبه به ما خبر داده بودند. در بهشت زهرا قطعه 26 دفن شده اند. در قصر شیرین شهید شدند.
موقعی که می خواست برود جبهه پیش من آمد. من گفتم: حالا تو که در پشت جبهه هستی و کمک می کنی لزومی ندارد که به جبهه بروی. گفت: نه من بایستی بروم. موقعی که رفت و از جبهه برگشت به من گفت: در پشت جبهه تو می توانی کمک بکنی. من گفتم: کارمندم و اجازه نمی دهم که بیایم. گفت:نه من اجازه ات را می گیرم. همه را می خواست ببره جبهه.
می گفت: اصلا بیایید بروید جبهه، ببینید آن جا چه حالی دارد. خلاصه تشویق و تعریف می کرد. یک باری آمده بود یزد. توی جبهه آن جا که بودم مار زیاد بود و اذیتشان می کرد. آمده بود گربه یزدی ببرد. واقعا آمده بود گربه ببرد، می گفت: گربه آن جا به درد می خورد داخل سنگرها.
هنرمند بود. نقاش بود. از نیروی بدنی عجیب بود. خانواده ایشان خانه ای در تهران ساختند از اولین مرحله تا اخرین مرحله ساختمان، زحمات عجیبی کشیدند. یک کمپرسی خاک را خالی کرده بود دیدم پشتش سیاه شده گفتم: خوب شما کارگر می گرفتید گفت : خوب بالاخره انسان باید زحمت بکشد .
نقاش خوبی بود. عکس امام و شهید مطهری را گرفته بود. ما یک مادربزرگ داشتیم که به اصطلاح مادر پدر خانه مان باشد. یک جایی از نزدیکان کاخ سعدآباد روضه می خواندند. و شلوغ بود ما به مادربزرگمان آقا بی بی می گفتیم. اقا بی بی گفت: راه که خیلی شلوغ است من نمی توانم بیایم. ایشان گفت: شما کاری نداشته باشید بیایید. بعد از آن به عهده من هنگامی که به شلوغی رسیده بودیم ایشان آقا بی بی را کول کرده بودند و با دو دست خودشان راه را باز می کردند و می رفتند جلو تا ایشان را به روضه برسانند. واقعا یک آدم خاکی و بی مدعایی بودند و این صحبت ها برایش مطرح نبود.
ایشان برای آخرین باری که می خواست برود جبهه ما تو یزد بودیم ایشان حدود ساعت 10 اومدن این جا گفتم آمدم مادر بزرگ و شما و خواهرم را ببینم و بروم ما گفتیم: خوب چه آمدنی است که ساعت 10 شب از تهران آمدی ساعت 12 می خواهی برگردی بروی؟ گفت: خوب می خواهم بروم جبهه و منتظرم هستم صبح باید تهران باشم. خواهر ایشان خیلی اصرار داشت که بماند.
هر موقع که می آمد مرخصی و باخبر می شد که عراق پیشروی کرده خیلی ناراحت می شد. می گفت: من نبودم آن ها پیشروی کرده. دو روز بیشتر نمی ماند که می رفت.
یک بار آمده بود دیدم خیلی لاغر شده است. گفتم چرا لاغر شده ای. گفت: از بس که تو سنگر نشسته ایم و اجازه پیشروی نمی دهند و مانده ایم آن جا لاغر شده ایم.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
13 ارديبهشت 1403 / 23 شوال 1445 / 2024-May-02
شهدای امروز
علي رضا(سيدمجيد) شمسي پور
سيدمحمد هاشمي ثالثي
جمشيد شفيعي ليالستاني
عبدالمتين مسعودي
ابراهيم وارثيان
ابوالفضل نبئي قهرودي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll