Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
علي ملك زاده آملي
نام پدر :
ناصرعلي
دانشگاه :
صنعتي اصفهان
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي مكانيك
مكان تولد :
تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد :
1338/11/18
تاريخ شهادت :
1361/09/09
مكان شهادت :
سومار
عمليات :
محرم
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با مادر شهيد علي ملك زاده آملي(خانم تهمينه ملك)
راوي :
مادر شهيد
*بفرمائید چه مراقبت های ویژه ای را قبل از تولد شهید داشتید؟
شاید من خودم برنامه ی خاصی نداشتم ولی خانواده، خانواده ی مذهبی بود. پدر بزرگش، حاج عبدالله ملک زاده بودند که هر شب نماز شب بیدار می شدند و برنامه های مخصوص داشتند و در تولدش ایشان بودند که فرزندم را بغل گرفتند و برایش نام نهادند. شاید بی تاثیر نبود چون ریشه، یک ریشه خالص و یک ریشه محکم بود و ایمان کافی.
*آیا برنامه ی خاصی درباره الهام، آرامش خانواده مخصوصا برای مادر و پدر در خاطر دارید؟
خانواده در کل خانواده ی آرامی بود چون مادر مذهبی بود، مادر شوهرم مذهبی بود و پدر شوهرم مذهبی بود و نهایتا خانه ما خانه آرامی بود. اول ماهش معلوم بود، آخر ماهش معلوم بود. ماه رمضان برای استقبال ماه رمضان می رفتند. همین ها می توانست تاثیر داشته باشد.
*برای ما بفرمائید که چه کسی نام ایشان را انتخاب کردند و چه انگیزه ای برای انتخاب این نام داشتند؟
نام پدربزرگ آقا و پدربزرگ خودم هر دو علی اصغر بود و این نام را پدربزرگ علی برای او انتخاب کرد.
*آیا روز تولد ایشان مصادف با روز خاصی بود؟
تولدش مصادف با ایام خاصی نبود. الان بعد از گذشت شاید چهل و چند سال که از شهادت علی می گذرد می بینم که در دهه بهمن واقع شده یعنی در هیجده بهمن پس می بینیم که خیلی چیزها بعدها معلوم می شود و درست در دهه انقلاب. این پسر تولدش در هیجده بهمن ۱۳3۸است.
*بفرمایید اگر خاطره ی خاصی از شهیدتون دارید برای ما بیان کنید؟
من خاطره ای که برای شما جالب باشد و برای خودم حجت باشد ندارم.
*قبل از رسیدن به مدرسه چه آموزش های خاصی برای فرزندانتون داشتید؟
ما فقط مواظب بچه ها بودیم. مخصوصا پدرش چون یک فرهنگی بود سعی می کرد بچههایمان را به خانه هیچ کس نفرستد و حتی شب ها اجازه نمی داد در خانه فامیل هم بمانند. جز برای مدرسه جایی دیگر اجازه نداشتن بروند و هر جا بودند ما مراقب آن ها بودیم.
*آیا نسبت به اعمال دینی و مذهبی شما (رفتن به مسجد، مراسم و مجالس عزاداری و غیره) عکس العمل نشون می دادند؟
آن وقت ها با این زمان فرق می کند. بچه های من در زمانی بودند که مثل امروز نبود. مصلی میربزرگ مال اجداد پدری بچه ها بود و آن جا را درست و در اختیار گذاشته بودند، جدشون بزرگترین موقوفه برای ابا عبدالله را در مازندارن ساختند و آب انبار برای مردم ساختند و حمام زنانه و مردانه در اختیار مردم گذاشتند و دبیرستان شهید ما به نام جدش ساخته بود و خدمات دیگری که ارائه داده شد بهر حال این ها نشان می داد که مذهب رو دوست داشتن و مخالفت نمی کردن و بی تفاوت نبودن و خانواده ی مذهبی بودیم. من بچه ها را جمع می کردم. دخترم، پسرم، بعدازظهر تو گرمای خرداد آن جا می نشستم و به سخنرانی کسانی که می اومدن گوش می کردیم. از آن هایی که صحبت می کردن یادمه که آقای حسن زاده، اقای جوادی آملی و آقای طبرسی بودند. در آن جا برای بچهها آب می بردم، بیسکویت می بردم و بچه ها را آن جا نگه می داشتیم تا روزه تمام شود. این برنامه های ظاهری ما بود بدون هیچ گونه بیراهه ای که بخوام اضافه کنم.
*بفرمایید او به چه کسانی بی شتر علاقه داشت. پدر، مادر، خواهر، برادر؟
به پدرش خیلی علاقه داشت. با پدرش رفیق بود و خیلی پدرش رو دوست می داشت و با ما هم همین طور. در کل بچه محجوبی بود. آرام بود و مهربان.
*برای ما بفرمایید به چه چیزهایی بیشتر علاقه نشون می داد؟ مثل تفریح، بازی، ورزش، کمک به خانواده و غیره؟
به همه این ها یک جوان می تونه علاقه داشته باشه هم به بازی هم تفریح هم خانواده. در مورد کمک به خانواده، نیازی نبود که به ما کمک کنه اما بدون ما کاری رو انجام نمی داد و رضایت ما برایش مهم بود.
*در مقایسه با دیگران فرزندان تان از لحاظ جنب و جوش و فعالیت چه طور بود؟
بهترین فرزند من بود از لحاظ اخلاق، رفتار، منش. البته بچه های من همشون خوبند ولی خب هر کدام یه طور هستیم و خداوند هر کس را یک طوری خلق کرده اما بهترین بود، نه این که حالا شهید شد! او از هر نظر کم آزارترین و بی دردسرترین و بهترین بچه برای خانواده بود و حقش بود به این درجه برسد.
*اگر خاطره ای از این دوران دارید برای ما بیان کنید؟ از تولد تا شش سالگی؟
یک روز در همین اتاق یک صندلی بود کاناپه مانند که داخلش وسیله بود و او یک میخی بلندی را در داخل پریز کرد و برق او را پرتاب کرد ولی فرض کنید که او باید زنده می موند و ما اون روز چقدر برایش گریه کردیم و صدقه دادیم که این بچه نمرده. یا اتفاقات دیگر... اما او ماند تا این که برای دفاع از وطنش و در این راه برود، من این قسمت را خیلی دوست دارم زیرا برای دفاع به جبهه رفت.
*بفرمایید در مورد ورودش به مدرسه توضیح بدهید؟
عالی بود، عالی مدرسه رفت.
*آیا امکانات کافی برای تحصیلش مهیا بود اگر مشکلی داشت بفرمائید؟
او دوست داشت به مدرسه برود و دوست داشت درس بخواند، ما نه برای او معلمی گرفتیم و نه او کمبودی احساس می کرد تا به آن جایی که سال آخر بود رسید. با این که پدرش رئیس دبیرستان ریاضی بود و بهترین شاگردان را در استان و در دانشگاه تحویل می داد اما او دوست داشت که به مدرسه غیر پدرش برود، او برخلاف میل پدرش این کار را کرد و می گفت: من هر چه زحمت بکشم بچه ها با دید دیگر به من نگاه می کنند! بعد رفت و موفق شد. سال آخر او را در مدرسه خوارزمی در تهران ثبت نام کردیم چون مادرم در تهران بود و او خیلی علاقه داشت در آن جا درس بخواند. سه ماه که گذشت، پدرش برای سر زدن به مدرسه و دیداری با آقای نوبخت که رئیس دبیرستان خوارزمی بودند رفتند که ایشان به پدرش گفتند: به شما تبریک می گوییم که چنین فرزندی از لحاظ رفتار و اخلاق و تحصیل دارید و این که در مازندران شما دارای چنین فرزندی هستید.
*بفرمایید در دوره ابتدایی مردود شده یا ترک تحصیل نموده یا محل تحصیلش را تغییر دادند علت را توضیح دهید؟
اصلا! او بهترین شاگرد بود. او شاگرد اول در دوره ابتدایی بود.
*رفتار و برخوردش با شما چطور بود؟
عالی عالی عالی.
*رفتار و برخوردش با دیگر فرزندان شما، آیا تفاوتی از لحاظ منش و کردار با دیگر فرزندان مشاهده می گردید؟ من دو فرزند کوچک تر داشتم با دوازه سیزده چهارده سال اختلاف، او این دو بچه را خیلی دوست می داشت حتی پول تو جیبش را به بچهها می داد و به آن ها مهربانی می کرد و نسبت به آن ها احساس مسئولیت می کرد.
*روابطش با دوستان و همکلاسی هایش چه طور بود؟
روابط عالی داشت ..
*آیا نسبت به مسائل دینی و مذهبی از خودشون عکس العمل نشان می دادند؟
در حد معمول.
*اگر خاطره ای خاصی در دوره ابتدایی ( هفت تا یازده سالگی) دارند بفرمایید؟
من خاطره ای از او در این دوره ندارم. وقتی با بچههایمان به ییلاق می رفتیم و می آمدیم، هر جا بودیم با هم بودیم و سفر تنها نمی کرد و با کسی جایی نمی رفت و بیش تر با خانواده بود.
*در صورت ادامه تحصیل علاقه و انگیزه شهیدتون را برای ما بیان کنید؟
خانواده، خانواده تحصیل کرده ای بود، پدرش تحصیلات عالیه داشت در مدرسه آمریکایی آن روز، خانواده خانواده ای نبود که او بخواهد برای مقام یا پول و ثروت تحصیل کند و برای این ها انگیزه نشان بدهد. او می دانست که باید درس بخواند و چاره ای جز تحصیل ندارد.
*مدارک و پرونده تحصیل شهید در کجا و پیش چه کسی است؟
مدارک تحصیلی به طبع باید نزدش پدرش که آدم منظمی است و دیپلمش هم باید در دانشکده او باشد. هر سال دانشکده ما رو دعوت می کنند در اصفهان که سالی یک مرتبه برگزار می شود و ۱۴۲ شهید داده. وقتی او در تهران ثبت نام کرد دانشگاه صنعتی آریا مهر که در تهران که او آن جا قبول شد این دانشگاه کوچک بود و آن ها را به اصفهان بردند. سال اولی ها را به اصفهان بردند. این سال اول اصفهان و دوم و سال سوم بود که انقلاب شد. از آن به بعد این دانشگاه به اسم دانشگاه صنعتی اصفهان معروف شد که ۱۴۲ شهید دارد که دو تاش یا سه تای آن ها غیر مهندس هستند و همه آن ها مهندسین سال اول و دوم و سوم هستند و پسرم یکی از مهندسین سال سوم بود. من بهترین ایام سالم همین یک هفته است که ما به دعوت دانشگاه صنعتی اصفهان به آن جا می رویم و مدیون محبت های آن ها هستیم.
*آیا کار و فعالیت دیگری غیر از مدرسه انجام می دادند؟ در چه کاری به خانواده کمک می کردن؟
خانواده از نظر مالی مشکل نداشت که او بخواهد کمک کند زیرا در زمان او مساجد پایگاه نبود و او فعالیت دیگری غیر از درس نداشت.
*غیر از تحصیل شان چه آموزشی و تعلیم و تربیتی برای این دوره دیده بودند؟
شاید در داخل مدرسه مثلا بازی و برنامه های دیگری بود ولی در داخل منزل با برادر و خواهر خود بود و از نظر تحصیل به آن ها کمک می کرد و همیشه با خانواده بود.
*حاج خانم بفرمائید اوقات فراغت خود را چگونه می گذراندند؟
او به مطالعه علاقه زیادی داشت. او کتاب های تاریخی مطالعه می کرد و می خواند و برنامه های علمی بسیار دوست داشت و حتی از این جا به منزل عمه اش می رفت و من می گفتم: الان چه وقته به آن جا می روی شاید آن ها خواب باشند، می گفت: نه کتاب های آن ها از کتاب های ما بهتره! من به آن جا می روم وکتاب می خوانم.
*روابطش با خویشاوندان و همسایه ها چگونه بود و خاطره ای هم در این مورد بفرمائید؟
خاطره ی خاصی ندارم ولی او همه را دوست داشت.
*روحیات اجتماعی ایشان را در صورت امکان بفرمایید؟
او گوشه گیر نبود. او یک دانشجو بود اما چنان نبود که هر جایی وارد شود. شرم و حیای به خصوصی داشت و پسر محجوب و زرنگی بود و بسیار با توجه بودند.
*نسبت به چه مسائلی در منزل و اجتماع حساس بودند و چه عکس العملی نشان می دادند؟
من متوجه حساسیت او چه از نظر خوردن و پوشیدن و غیره نشدم.
*به چه کسانی بیش تر علاقه داشت و چرا؟
اول به خدا، توکل او بالا بود. چون خانواده یک طوری بود زیاد بروز نمی داد اما معلوم بود که دوست می داشت.
*از چه زمانی احساس کردید که رفتار و شخصیت او در حال تغییر است؟
چرا باید شخصیتش تغییر کند او آرام، آرام به آن چه باید برسد می رسید. از بچگی به نوجوانی رسید و بچگی اش عالی بود و یک بچه ای بود که برای ما و دیگران قابل احترام بود و بچه ی معمولی بود. وقتی دبیرستان را تمام کرد وارد دانشگاه شد و موقعیت اجتماعی بالایی رو پیدا کرد و باز هم مورد توجه همه قرار گرفت و خانواده هم خوشحال بود. آن زمان دانشگاه رفتن این قدر مثل الان راحت نبود. هر چه جمعیت زیاد باشد می بینیم دانشگاه هست وقتی او به این درجه رسید و بیش تر برای ما قابل احترام شد ولی او بیش تر فروتن شده بود و تواضع بیش تری نشون می داد و می دانست که درختی که بارش بیش تر است سرش پایین تر است! او همیشه به ما سفارش می کرد و در مورد آینده اش نقشه می کشید و خیلی با ما صحبت می کرد اما به آن جا نرسید اما فکر می کنم به جای بسیار بهتری رسید.
*چه عاملی در تحول روحی او موثر بود؟
ایمان و تقوی ایشان بود که روحشان را متحول کرد.
*دیدگاه شهید نسبت به انقلاب اسلامی چه بوده و چه توصیفی از انقلاب داشتند؟
من نمی توانم بی جهت از قول شهیدم حرف بزنم زیرا احساس می کنم همان طور که عکسش نگاهم می کند خودش در این جا حضور دارد و من یک صحبتی بکنم که او از من دلگیر و ناراحت شود و من از محضر خدا می ترسم.
*دیدگاه او در مورد احزاب و گروه های سیاسی موافق انقلاب و فعالیت آن ها چه بود؟
وقتی من در خانه بودم هیچ مشکلی نداشت با این که خانواده دچار مشکلاتی شده بودند. خاطره ای دارم اون هم این که وقتی آیت الله جوادی صحبت می کرد او یک روزی آمد وگفت: دارم می روم! گفت: آمدم کاری داشتم و وضو بگیرم و بروم. زیرا او جذب آن حرف ها شده بود و وقتی انسان جذب جایی شود خودش را نشان می دهد و زیاد شاخ و برگ دادن فایده ای ندارد. همان طور که بچه هامون هیچ وقت ما را روسیاه نکردن. اما او برای جبهه رفت یک بار رفت و ما او را به خانه برگرداندیم زیرا می گفتیم جنگ است و باید در خانه باشد. وقتی که او را به خانه آوردیم دو روز تمام با من سرسنگین بود که چرا مرا از جبهه آوردید بعد دوباره به جبهه رفت.
*چه نوع فعالیت هایی قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام می دادند؟
نمی دانم او بیش تر وقتش در دانشکده بود و این جا نبود و مدتی که خانه بود با دوستانش که همه انقلابی بودند، بود. فعالیت او این بود که رفت جنگ و همه به جنگ رفتن و سلامت آمدند ولی او شهید شد.
*نقش شهیدتون را در هدایت فکری و سیاسی اعضای خانواده را توضیح دهید؟
هدایت که ما باید باشیم، ما در متن جامعه بودیم و تمامی سفارشات شهید اعم از نخوردن مال حرام رعایت پوشش اسلامی، راه خدا بروید، به بیت المال خیانت نکنید، امام را دوست داشته باشید و ... را با توجه به این که ما در متن جامعه بودیم، خودمان تمامی این چیزها را می دانستیم زیرا در خانواده ما حجاب بود و پسرهای من الحمدالله آلودگی ندارن و من خدا را شکر می کنم.
*اگر مطلب مهمی درباره صداقت، شجاعت، وفای به عهد، امانتداری، خوش خلقی، معاشرت با آشنایان و دوستان؟
در تمام این موارد که فرمودید خوش خلق بود. صدای بسیار زیبایی داشت و بسیار زیبا می خواند و بسیار خوش خلق و مهربان بود و طبقات پایین را بسیار دوست می داشت. خیلی با طبقات پایین دوست و رفیق بود و در مورد کمک به دیگران که هنوز مالی به دست نیاورده بود و هنوز استقلال مالی نداشت کمک می کرد.
*با اعضای خانواده چه طور بود؟
بسیار عالی بود. فقط از آقای یوسفیان خیلی تعریف می کرد و می گفت خیلی خوب صحبت می کند و من صحبت او را دوست دارم و در روحیه انسان اثر می کند و در آن روز امام جمعه ما آقای یوسفیان بود.
*انس و علاقه شهید نسبت به دعا، قرآن، ذکر خدا و راز و نیاز چگونه بود؟
وقتی داخل لباس هایش را دیدم، یک کتاب دعا بود. ما خانواده ای بودیم که به دعا علاقه زیادی داشتیم.
*در خصوص رعایت حقوق دیگران و حق الناس چگونه عمل می کردند؟
عالی. او که حقی دستش نبود ولی روحیه اش این طوری بود.
*در زمینه محبوبیت و جاذبه شهید در میان مردم توضیح دهید؟
همه دوستش داشتند. برخوردی داشت که همه دوستش داشتند.
*دیدگاه شهید را در مورد شهید و شهادت توضیح دهید؟
وقتی شهدا را می آورند، و وقتی که من رادیو را روشن می گذاشتم و از جبهه صحبت می کردند، وقتی که ایران پیروز یا عقب نشینی می کرد او دگرگون می شد و در اون اثری عجیب می گذاشت.
یک روز من و پسر دیگرم بودیم که من جاروی معمولی در دستم بود و مشغول کار بودم و رادیو داشت از پیروزی رزمندگان صحبت می کرد، به او گفتم: پسرم علی! ما در این انقلاب چه نقشی داریم؟ علی جان گفت: مامان هیچی! اما بعدا اون هیچی را با شهادتش پر کرد.
*حاج خانم حالات شهیدتون و نظرات او به هنگام شهادت یاران و همرزمانش چگونه بود؟
اون می دونست که خیلی از هم دانشکده ای ها و دوستان او شهید شدند. یک روز می گفت: دانشگاه می خواهد تعطیل شود چون هیچ کس نیست! گفتم: یعنی چه هیچ کس نیست، مگر کجا رفتن؟ گفت: یکی این راه رفت و یکی اون راه رفت. .
*حضور در جبهه یا مأموریت های نظامی یا سایر مناطق بحرانی و شرکت در عملیات چه تاثیری در روحیه ایشان ایجاد کرده بود، اگر خاطره ای دارید بیان کنید؟
خاطره ام این است که او مدت ها می خواست به جبهه برود و ما مانع او می شدیم تا این که او ما را قانع کرد و ما شب با هم تنهایی و بدون پدرش نشستیم و ما راضی شدیم که او به جبهه برود و او رفت. بعد از مدتی یک دفعه پدرش رفت و او را آورد. بعد از سه ماه یا چهار ماه به جبهه رفت و سی روز بود و دیگر برنگشت چون از هلال احمر جدا شد و رفت در دسته پیش گردان سپاه خراسان در تیپ جوادالائمه زیرا آن ها برای پیشمرگان داوطلب خواستند و او رفت و 41 نفر به آن جا رفتند که فقط او برنگشت..
*آن چه از تلاش های عملیاتی، اطلاعاتی، امنیتی، شهید اعم از این که شهید قبلا مطرح کرده یا از دیگران شنیده باشد بیانکنید؟
در جبهه او به عنوان امدادگر از این جا رفت. در آن جا حالا شاید که رانندگی می کرد زیرا دوره امدادگری را ندیده بود وقتی به تیپ جواد الائمه رفت، نیرو می خواستند برای پیشمرگی که او به سپاه رزمی تیپ جواد الائمه رفت و در آن جا مشغول ساختن پل نفت شهر شد و وقتی او شهید شد اسم آن پل را به اسم شهید ما گذاشتند و حتی نوشته ای هم به ما دادند و گفتند: مسئولیت ساخت این پل به عهده شهید علی ملک زاده بود.
*بفرمایید هر گونه خواب و الهامات اطرافیان یا دوستان در ارتباط با شهید را بیان کنید؟
یک نفر از زرگر محله ساری با بچه من رفیق بود. در مسیر رفتن به جبهه از طریق هلال احمر او بود که کیف پسرم را برای ما آورد. ما وقتی که دانشکده دانشگاه اصفهان برای ما نامه نوشت برای علی که شما برای ثبت نام بیایید ما وقتی او را دیدیم، من یک خوابی دیدم. خواب دیدم که جمعیت انبوهی در امام زاده ابراهیم جمعند و حضرت آیت الله ی در آن جا با عمامه سفید که من او را می شناسم و مال آمل هستند، کلنگ در دستاش هست و دارند قبری را می کنند و من بین این همه ایستاده ام و دارم خاک را کنار می زنم. حتی خاکی که زیر ناخن هایم بود در خواب مشاهده کردم. از خواب بیدار شدم و به شوهرم گفتم: علی در خطر است، زود برو علی را بیاور! آقامون گفت: ما تا به جبهه برویم دیر می شود پس برایش تلگراف می زنم. او به هلال احمر رفت و به علی تلگراف زد و گفت: علی آب در دست داری بگذار و زود به خانه بیا! وقتی تلگراف به او می رسه، به او گفتند: تو را در دانشگاه خواستند که بیایی! اون دوست زرگر محله ای گفت: من این تلگراف را گرفتم تا به علی آقا بدهم. پسر من در روز سیزدهم صفر شهید شد یعنی شب ماه بالا بود. ماه شب چهارده که ماه کامل است و شب سیزدهم کامله، یعنی نورافشانی می کند. دوستش میگه: من شب به آن جا رسیدم و او را در سنگر پیدا کردم وگفتم: این تلگراف برای شماست و تو را خواستند که باید بیایی و برویم. گفت: او تلگراف را در جیبش گذاشت و گفت: من خودم وقتی برنامه ام تمام شد، می روم!این ها یک ماهه رفته بودند و همه آمدند ولی او ده روز اضافه برای آن تیم برنامه درست کرد که آن پل را درست کنند و آن ده روزی که در آن جا بود، شهید شد. رفیقش چیزی گفت که خدا می داند و من نمی دانم، اون می داند و خدا می داند و علی می داند و حقیقت عالم می داند. می گفت: صورت علی مانند ماه می درخشید و بعد می گفت که او دعا خوان آن جا شده بود. صدای خوبی داشت و دعای کمیل و برنامه های عبادی آن ها را او در آن جا اجرا می کرد. گفت: من صورتش را دیدم، ترسیدم و هر چه کردم او نیامد. گفت: من دیدم صبح آمدند و مرا صدا می کنند یعنی همه را صدا می کنند و می گویند: ما یک جسد داریم و بین شما کسی هست که بیاید شناسایی کند؟ گفت: وقتی من برای شناسایی رفتم، دیدم علی است.
*آیا اقداماتی برای ازدواج شهید انجام داده بودید تا چه مرحله ای پیش رفتید علت عدم موفقیت چه بوده اگر خاطره ای دارید بیان کنید؟
من گاهی با او صحبت می کردم و به او می گفتم: برای تو زن بگیرم؟ او می گفت: نه من یه برنامه ای دارم و تا آن را اجرا نکنم ازدواج نمی کنم.
*با توجه این که شهید دارای تحصیلات دانشگاهی بودند به نظر شما چه انگیزه ای باعث تحصیل ایشان شده بود؟
این که من عرض کردم او خانواده ی تحصیل کرده داشت و من به بچه هایم تشویق کرده بودم که شما به هر جا می خواهید برسید، برسید اما بدون علم این رسیدن ناقص است.
*بفرمائید میزان علاقه و جدیت در کسب علم و دانش شهید را توضیح دهید؟ (از زبان دوستان، اساتید و غیره) من دوستان او را نمی دانم ولی همان که آقای نوبخت در سال آخر گفت: من به شما تبریک می گویم که چنین فرزند با استعدادی دارید، کافی است! زیرا او همیشه به من می گفت: مادر فقط پای من به دانشگاه برسه من آن را سه ساله تمام می کنم زیرا که او عشق دانشگاه داشت و نیز عشق برای درس خواندن. حتی در خواب هم روی بالش ریاضی حل می کرد.
*بعد از فارغ التحصیلی، یا ترک تحصیل به چه کاری یا حرفه ای مشغول بودند؟
او فارغ التحصیل که نشد. انقلاب فرهنگی دانشگاه را تعطیل کرد و در خانه مشغول مطالعه شد.
*چه خاطراتی از دوره دانشجویی ایشان دارید؟
دانشگاه او تعطیل شد و او به خانه می آمد و می رفت تا این که کلا دانشگاه تعطیل شد.
*نظر شهید درباره جنگ و جبهه چه بود؟ و چه توصیه هایی به شما و دیگران می کرد؟
ماه اول رفت و برنگشت که به ما توصیه بکند و حرفی برای گفتن داشته باشد.
*اولین بار چگونه و با چه سنی به جبهه رفت؟
اولین بار از هلال احمر به عنوان امدادگر به جبهه رفت که ۲۳سالش بود.
*در مدت دفاع مقدس چه فعالیت هایی در پشت جبهه داشت؟ اگر یکی از فعالیت های او را از پشت جبهه از آن زمان شنیده اید بیان کنید؟
فعالیت های پشت جبهه را من که مادرش بودم داشتم. او در خانه بود و این ما بودیم که فعالیت می کردیم و چیزی را از طریق مکتب به پشت جبهه می دادیم و برای رزمندگان دعا می کردیم و از خدا می خواستیم انقلاب ما را زمین نزند و انقلاب ما را پیروز کند و دشمن ما را خوشحال نکند و اسلام ما همیشه سرفراز و پیروز باشد .
*آیا در زمان حضور در جبهه برای شما نامه می نوشت چه مسائلی را مطرح می کردن آیا آن نامه ها وجود دارند؟ در حال حاضر نامه ها نزد چه کسی است؟
او در جبهه برای من چهار نامه نوشت و دو تا تلفن برایم کرد. هر چه بود تعریف از جبهه و برنامه های جبهه بود و از این که رفته بود خوشحال بود. نامه ها پیش من و از اسرار زندگی من است. تلفن هم که می کرد می گفت: آمده ام وسیله ببرم و جای ما هم خیلی دور است. می گفت: مادر ناراحت نباش و می گفت: جای ما خیلی راحت است! من به او می گفتم: علی جلو نری، می گفت: نه مادر خاطر جمع باشد!
*چه تغییر و تحول خاصی در برگشت از جبهه در او مشاهده می کردید، اگر مورد خاصی دارید بیان کنید؟
او برنگشت ولی نامههایش و تلفن هایش نشان می داد که جبهه او را خواسته بود و از شهادت جدا شدنی نبود.
*چه خلاقیت و فداکاری و ابتکاری جنگی از شهید در دوره جبهه و جنگ داشت؟
یک ماه بود که پل نفت شهر را ساخت و این نوشته اش هست. این حرف من نیست با مدرک وجود دارد.
*آیا در جبهه و انقلاب مجروح هم شد، در چه بیمارستانی بستری شد و چه حال و هوایی داشت در صورت امکان نام بیمارستان را بگویید؟
او در جبهه در همان جایی که افتاد، شهید شد.
*آخرین باری که به جبهه می رفت چه حالات روحی داشت و چگونگی وداع او را توضیح دهید؟
او یک بار به جبهه رفت و از زیر قرآن ردش کردیم..
*چگونه و توسط چه کسی از شهادت شهیدتان با خبر شدید؟
چون فرزند من از هلال احمر رفته بود، هر روز پدرش به هلال احمر می رفت و می پرسید که چه خبر از پسرش دارند و علی کجاست؟ آن روز پدرش به هلال احمر رفت و دید آن ها وضع آشفتهای دارند. یک نفر از آن ها گفت: علی ترکش خورده و شوهر من در آن جا مرد و زنده شد و به خانه برگشت. من آن روز روزه گرفته بودم و نذر کرده بودم که مسافر من از سفر برگردد و مادر من هم مریض بود و آش درست کردم و به عیادت مادرم رفتم و چند نفر آمدند و گفتند که چه شده و علی ترکش خورده! من بعد بلافاصله چادر سرم کردم و به منزل آمدم و خدا را شکر کردم که اگر شکر نکنیم چه کنیم.
*عامل تشویق اعزام به جبهه او چه کسی بود یا چه بوده؟
تجاوز دشمن به خاک وطن. دوستانش همه به پشت جبهه رفته بودند و بچه های محله ما همه دوستش داشتند.
*در اولین اعزام به جبهه چه حالات روحی خاصی داشته و توصیه های ایشان را در هنگام رفتن به جبهه را بیان کنید؟
از خانه ی ما خیلی شاد و سر حال رفت و هیچ حرفی هم نزد. حتی پول تو جیبی که به او دادیم تا نصف حیاط رفت و برگشت و پول را به من برگرداند که آن پول هم پول قابل ملاحظه ای نبود. او همیشه پشت فرمان می نشست ولی آخرین بار برادرش پشت فرمان نشست و ما تا هلال احمر با او نرفتیم و بعد از یک ماه کیف او را برای ما آوردند.
*شهادت ایشان چه تاثیری بر شما و اعضاء خانواده گذاشت و برای استقبال از شهید چه کارهایی انجام دادید؟ وقتی که پسرم شهید شد، مردم شهر بر علیه من قیام کردن که این مادر باعث شهید شدن پسرش شده است! آن ها نمی دانستند که قدرت دست دیگری است و من چه کاره ام! این بچه ما که شهید شد، آقای حسن زاده به خانه ما آمدند. پدربزرگش حاج عبدالله از مریدان حضرت آیت الله حسن زاده بودند و همیشه با آقا رفت و آمد داشتند. آقا بسیار با ما خوب بودند و ایشان به منزل ما آمدند. وقتی آقا تشریف آوردن، فکر کردیم که چقدر بزرگ شده ایم و برای ما صحبت کردند. صحبت های ایشان ما را آرام کردن و هنوز آن آرامش در ما هست و هنوز لذت سخن حضرت آقا فراموشم نمی شود. گاهی هر وقت که حالی داشتن از ما احوالی می پرسیدند. شهادت به ما ضربه ی سنگینی زد ولی بیدارمان کرد زیرا برای ما راحت نبود زیرا او پسر بزرگ ما بود. امید و آرزوی ما بود که این بچه از تحصیلاتش بهره بگیرد اما کشور جنگ شد و جنگ برای از بین بردن حیثیت بود، از بین بردن نماز و از بین بردن عزیزان مخلص اسلام بود. الان ما می بینیم که دشمنان موفق نشدند و دارند از طریق دیگری وارد می شوند یعنی اگر در را ببندیم از پنجره وارد می شود. ما این شهادت را پذیرفتیم ما نمی دانیم که شهادت مقامش چیست و آیا واقعا پسرم شهید است و من مادر یک شهیدم اما این قدر می دانم که انقلاب را دوست دارم زیرا که امام را دوست دارم رهبرم خامنه ای را دوست دارم. اطرافیان امام را دوست دارم و امیدوارم تا زنده هستم از انقلاب حمایت کنم.
*آیا شهید تشییع جنازه شده است؟ چند روز بعد از شهادت تشییع گردید تاریخ تشییع، محل دفن، نام گلزار را بیان کنید؟
بله ، او 9 آذر شهید شد و ۳ روز بعد از شهادتش تشییع شد. آن روز در امامزاده ابراهیم در گلزار شهدا ما برای دفن شهید با مشکل برخوردیم و آن روز سه تا شهید رو تشییع کردیم که یکی مال روستا و دو تای دیگر مال آمل بود. در گلزار شهدا، آقای حسن زاده سخنرانی فرمودند و برای دفن شهیدم من گفتم: من خواب دیدم که جای خواب را به من نشان دادند و آقای عمامه به سری قبر پسرم را می کند و آن جا کنار جدش حاج عبدالله بود. آن ها می گفتند: حتما شهید شما باید در قطعه شهدا دفن شود ولی به خاطر خوابی که دیدم آن ها قبول کردند و در آن روز آقای حسن زاده خیلی صحبت کردند و پسر مرا نوازش دادند.
*آیا جسد مطهر شهید مفقود بود و بعد تشییع جنازه شده، علائم شناسایی شهید چگونه بوده؟
بچه من در میان جمعی ترکش به سرش خورد و بچه های هلال احمر را بردند و شناسایی شد و جنازه او را زود به ما رساندند.
*هر چه در مورد مراسم تشییع و تدفین شهید به یاد دارید بفرمایید؟
مجلس ختم در مسجد سبزه میدان بود و آقای حسن زاده صحبت فرمودند.
*بفرمائید با توجه به چند سال از شهادت فرزندتان چقدر از حضور معنوی او در زندگی خودتان و دیگران احساس می کنید؟
در زندگی خودم حضورش را زیاد احساس می کنم و در خانواده و بچه هایم هم اثر دارد ولی در زندگی فامیل هایم نمی دانم که عقیده آن ها چیست؟ شاید آن ها بگویند که حیف شد علی رفت، حالا اگر او می ماند چه باید می شد! همین که او برای دفاع از خاک وطنش رفت به او افتخار می کنیم.
.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
14 ارديبهشت 1403 / 24 شوال 1445 / 2024-May-03
شهدای امروز
صادق (كميل) عدالت اكبري
حسين شوريده
محمدجواد صالحيان
عيد محمد سبزي
بهرام(محسن) حسامي
سيد محسن معيل
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll