Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
محمد شفيع خاني
نام پدر :
محمود
دانشگاه :
تربيت دبير شهيد رجايي تهران
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي پتروشيمي
مكان تولد :
تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد :
1337/08/05
تاريخ شهادت :
1362/12/03
مكان شهادت :
چزابه
عمليات :
والفجر 6
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با خواهر شهيد محمد شفيع خاني(خانم فاطمه شفيع خاني)
راوي :
خواهر شهيد
1. مختصري راجع به خصوصيات شخصي و رفتاري دوران كودكي شهيد توضيح دهيد؟
خیلی فعال، خوش برخورد، مردم دار، همه رو جذب خودش می کرد، خیلی مهربون و صمیمی بودن.
2. آيا شهيد از شما كوچك تر بود يا بزرگ تر؟ چند سال؟
ایشون 10 سال از من بزرگ تر بودند.
3. بیش تر به مطالعه چه نوع كتاب هايي علاقه داشت؟ (مذهبي، علمي، هنري و....)؟
همه نوع کتابی مطالعه می کرد. با شوخی و خنده همه رو جذب خودش می کرد. یه کانون تربیتی و فرهنگی توی امام زاده حسن بود که الان هم هست و بچه ها رو می برد اون جا.
4. از چه چیزها و افرادی بدش می آمد و دوری می گزید؟ چرا؟
غیبت کردن و اسراف کردن.
5. به چه چيزها و چه افرادي خيلي علاقه داشت؟ چرا؟
همه چیز رو دوست داشت، چیزی رو بد نمی دونست. میذاشت همه، همه چیز رو امتحان کنه ولی رهایش نمی کرد.
6. در برابر مشکلات خودتان و دیگران چه عکس العملی از خود نشان می داد و چه می کرد؟
تصمیم گیری می کرد و می گفت: آقا جون من نظرم اینه، بازم هر چی که شما بگی.
7. معمولا اوقات فراغت خود را چگونه مي گذراند؟
بچه های محل رو می برد استخر و کوه و تفریح.
8. مختصری راجع به فعالیت های مذهبی و اجتماعی شهید توضیح بدهید؟
قبل از انقلاب کلاس های قرآن و روخوانی و تفسیر توی خونه برگزار می کردند.
9. چه آرزوها وخواسته هايي داشت؟ بزرگترين آرزويش چه بود؟
می گفت باید یه جوری توی دنیا زندگی کنی که به چیزی وابسته نشی و اذیت نشی.
10. آیا شهید در دوران حیاتش دچار تحول چشم گیری شد؟ لطفا بیش تر توضیح دهید؟
از اول یه روالی رو داشتن.
11. چه شد که به فکر رفتن به جبهه افتاد؟
مطرح کرد. پدر گفت: پسرم تو الان دانشجوی پتروشیمی هستی، تو بری شهید بشی! بمون به ملت خدمت کن، حتما باید کشته بشی؟ گفت: آقا جون شما هم اگر جای من بودی همین کار رو می کردی، آخه من یه چیزایی دیدم که اگر ببینی شما هم نمی نشینی.
12. در زمان جنگ چه فعالیت هایی می کرد؟ (جبهه و پشت جبهه)؟
معاونت عقیدتی تیپ ۵۷ ابوالفضل.
13. اطلاعات تکمیلی درباره نحوه و محل شهادت شهید:
محل شهادت: منطقه: چزابه
تاریخ شهادت: 3/۱۲/۶۲ محل تدفین شهید: قطعه: ۲۷ ردیف: شماره:
14. جزء کدام دسته از شهدا بودند؟ شهید دفاع مقدس
15. سن شهید در اولین اعزام به جبهه:
16. جراحت قبل از شهادت: بلی خیر *
17. مختصری راجع به فعالیت های شهید در زمان قبل از انقلاب و انقلاب توضیح دهید؟ چه خاطراتی در این خصوص به یاد دارید؟
اعلامیه می آورد، اسلحه می آورد.
18. روابطه عاطفی ایشان با پدر و مادرتان چگونه بود؟
خیلی به مادر احترام می گذاشت، هر دفعه مادر وارد می شد، جلوی ایشون بلند می شد.
19. رابطه ایشان با شما چگونه بود؟
اگر جایی می رفت که می تونست من رو با خودش ببره، می برد. من رو با این که کوچیک بودم با خودشون می بردن.
20. چه صحبت ها و توصیه هایی به شما، خواهران و برادران می کرد؟
احترام به مادر رو خیلی سفارش می کرد.
21. به طوركلي كداميك از خصوصيات شخصي شهيد را بيش از ديگر خصوصياتش دوست داشتيد؟ فقط يك خصوصيت ذكر شود.
کسی رو از خودشون طرد نمی کرد، خیلی مهربون بود. با بچه، بچه می شد و با آدم بزرگ، بزرگ می شد. دوست نداشتی دیگه ازش جدا بشی، هیچ چیزی رو اجبار نمی کرد.
22. چه خاطرات ديگري از شهيد به ياد داريد؟
همیشه بهمون می گفت: به جای این که حرف بزنید، بیش تر فکر کنید!
ویژه یادداشت و خاطرات پراکنده
** جهاد سازندگی توی ساوه بهشون زمین داده بودن، کشاورزی می کرد. هر چی هم داشت می آورد توی محل بین مردم پخش می کرد. هندوانه و .....
** جنگ که شد زمین های جهاد رو تحویل دادن و دیگران روش کار می کردند. می گفت: ما خون نمیدیم که زمین بگیریم!
** همه ایدئولوژی ها رو مطالعه می کردند و اختصاص به یک مورد نداشت.
** خانمشون میگن توی لرستان وقتی حقوق می گرفتن، می گفت: هر چی می خوای بردار، بقیه ش می برد به بقیه می داد.
** وقتی پسر اولش به دنیا اومد، گفتیم که به رسم اسلام باید ولیمه بدی. مادر زنشون میگن: یه روز یه تعدادی با لباس سپاهی اومدن و ایشون سبزی و پنیر و ... میخره و میاره میشینن و میخورن و میرن!
** هر چند دفعه که مادر می آمد تو، هر دفعه جلوی پاشون بلند می شد. همیشه به ما هم سفارش می کرد که احترام مادر رو نگه داریم.
** روی حق الناس و مال مردم خیلی حساس بود .
** توی جبهه، ته شامپوها رو جمع می کرد تا بشه به اندازه دو دفعه سرش رو بشوره.
** روی اسراف خیلی حساس بود. نون های خشک رو آب می زد و می گفت: باید بخورید!
** می گفت: می دونید چقدر آدم از حق خودشون گذشتن تا ما این جا جنگ کنیم و وسیله داشته باشیم!
** یه شب خواب دیدم که داداش لباس نظامی تنش هستش و شلنگ برداشتن و دارن شهدای گمنام رو می شورن و دیدم شهدای دیگه دارن برای شهدای گمنام کار می کنن.
** یکی زنگ زد و گفت: فکر می کنم که آقا محمد شهید شدن. پدر میرن اونجا (میبرن جنازه رو خرم آباد) پدر شناسایی می کنن و اون جا مراسم تشییع برگزار می کنن. بعد هم دوباره لرها میان خونه ما، تمام خونه ما و خونه همسایه ها و مسجد پر بود. جنازه رو گذاشتن توی مسجد، رزمنده ها خودشون مراسم گرفتن و به رسم لری عزاداری می کردند. 25 روز این قضیه طول کشید.
** اگر درسی رو می خواست برام توضیح بده با صبر و آرامش توضیح می داد و خیلی با حوصله. سوم راهنمایی تک گرفته بودم و گفته بودن که پدر و مادرتون رو بگید بیایید که من داداش رو با خودم بردم. بهم گفت: اگر بهم گفته بودی، باهات کار می کردم! الان ثلث دومه، زودتر گفته بودی باهات کار می کردم.
** دوچرخه پسرای کوچه رو می گرفتم و بازی می کردم. رفت برام دوچرخه خرید اما بازم با مال پسرا بازی می کردم! گفت: چرا؟ گفتم: مال اونا کوچیک تره. رفت برام کوتاهش کرد.
** به خانمش گفته بود: وقتی آقا رضا (پسرش) می افته، بلندش نکن بزار خودش بلند بشه تا استقلال پیدا کند.
** خیلی با اخلاق بود و با همه می ساخت.
** به هوای ورزش و استخربازی بچه های محل رو می برد بیرون و باهاشون حرف می زد.
** یه دفعه من رو برد امام زاده حسن، گفت: آبجی یه چادر انتخاب کن می خوام برات بخرم.( قبل از سن تکلیفم)
** دخترهایی که هم سن من بودن، می اومدن خونمون می گفت: ببینید چه روسری خوشگل تره! انتخاب کنید، با اون بازی کنید.
** جلسه قرآن، روخوانی قرآن و تفسیر قرآن می ذاشت، پدر اعتراض کرد. گفت: از این به بعد نوبتی خونه ی بچه ها می چرخه.
** توی لرستان مربی تربیتی شد. چون می گفت که فقر فرهنگی دارن. تو لرستان بهش پیشنهاد دادن که وزیر لرستان بشو یا فرماندار بشو که قبول نکرد.
** یه روز از سر زمین که اومدن به پدرم گفت: من می خوام زن بگیرم. پدرم گفت: آخه ما که آمادگی نداریم! گفت: هر کی من رو می خواد، همین طوری باید من رو بخواد. برای خواستگاری پدرم گفت: بزار یه جعبه شیرینی بخریم. گفت: آقاجون من نمی خوام تشریفاتی باشه! این قضیه یک ماهی از عید گذشته بود. همون جا یه آقا هم آوردن و محرم شدن و شب ما خانم رو آوردیم خونه.
** خانومش بهیار بودن و باید می رفتن مناطق محروم. لرستان را انتخاب کردن و رفتن اون جا و اون جا شغل معلمی رو انتخاب کردن و تربیت مربی شدن. خانومش بعد از بارداری دیگه کار نکردن.
** دوستانشون مطمئن بودن که ایشون شهید میشن، تو چزابه عملیات والفجر مقدماتی با آمبولانس مهمات می بردن که از پشت سر ترکش می خورن و شهید میشن. اول می گفتن که این شفیع خانی نیست و پدر برای شناسایی رفتن خرم آباد. بعد هم اجازه نمی دادن محمد رو بیارن، می گفتن: این جا شهید شدن، مگه ما میذاریم ایشون رو ببریید.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
28 ارديبهشت 1403 / 9 ذيالقعده 1445 / 2024-May-17
شهدای امروز
حميد جهان بخش
سيدحسين ديباج
اصغر آروين
بهمن بابايي
رسول كاووسي
عليرضا جعفرزاده
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll