بسم الله الرحمن الرحیم
* در خدمت برادر شهید بزرگوار احمد طزری هستیم. ابتدا می خواهیم که خودشان را معرفی کنند؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. قاسم طزری هستم برادر شهید احمد طزری که فرهنگی هستم و شاغل در اداره آموزش و پرورش سبزوار و مدرک تحصیلی من لیسانس است و ساکن سبزوار.
* بفرمایید آیا رفتار شهید احمد با رفتار برادران دیگر شما تفاوتی داشت یا نه؟
- بله البته شهدا خصوصیتی دارند که از همان ابتدا رفتارشان با دیگر بچه ها تفاوت هایی دارد و همین تفاوت ها و ویژگی ها و خصوصیات است که آن ها را نهایتا به مرز شهادت سوق می دهد.
یعنی آثار شهادت و آثار تقوی او و خلوص و پاکدامنی او از همان ابتدای تولد در ذات آن ها است و مقداری تفاوت هایی داشت از نظر برخورد با مردم و برخورد با خانواده و از نظر خلوص نیت با برادران دیگرم فرق داشت.
* به چه چیزها و افرادی خیلی علاقه داشت؟
- معمولا به عبادت و راز و نیاز به درگاه خداوند خیلی علاقه داشت و به ائمه معصومین (ع) خیلی علاقه داشت و از همان ابتدا به بچه ها و نوجوانان و جوانان علاقه داشت و با این ها کار می کرد تا به راه رضای خدا آن ها را تربیت کند.
* چه آرزوها و خواسته هایی داشت؟
- آرزوهایش معمولا در جهت رضای خدا بود و بیشتر میل به شهادت داشت حتی زمان ازدواج به برادر بزرگوار روحانی جناب حاج آقای آیت الله جواد آقای تهرانی بود که خانمش را عقد کرده بود گفته بود و سفارش کرده بودکه دعا کنید که به شهادت برسم که آرزوی دیرینه ما است.
* چه شد که به فکر رفتن به جبهه افتاد؟
- معمولا جبهه رفتن را از آن جایی که امام امت رحمه الله علیه تأکید و سفارش می نمودند ایشان هم مثل سایر رزمنده ها برای لبیک گفتن به ندای مقام والای امامت و ولایت قصد رفتن به جبهه را داشت و الحمدالله به این آرزو رسید.
* مختصری راجع به فعالیت های پیش از انقلاب شهید توضیح دهید؟
- شهید از همان ابتدا که وارد دانشگاه شد در سال ۱۳۵۴ با آن جو طاغوتی حاکم الحمدالله با سرشت پاک و روحیه پاکش تسلیم جو آن محیط نشد و نه تنها آن جو بر او غلیه نکرد بلکه توانستند دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و دانشجویانی را که از روستاها وارد دانشگاه می شدند جو دانشگاه را به نفع انقلاب و خط امامت و ولایت سوق دهند.
در دانشگاه با دانشجویان تجمع داشنند و با بچه های سبزوار جمع می شدند و در مشهد جلساتی با هم داشتند و برنامه هایی می ریختند علیه نظام طاغوت. اولین تظاهرات را این ها برنامه ریزی کردند و در یک جا جمع می شدند و شعار می دادند و پراکنده می شدند تا این که الحمدالله تظاهرات و راهپیمایی فراگیر شد.
از همان ابتدا من یادم است کتاب ها و نوارهایی که مفید بود را می آوردند در اختیار ما قرار می داد. اولین عکسی که از حضرت امام (ره) آن جا توزیع شد این ها پخش کرده بودند.
* اگر در همین زمینه خاطره ای دارید بفرمایید؟
- من یادم است که یک سری عکس حضرت امام را وارد ایران کرده بودند و تقریبا عکسی بود که چهره زیبا و جوانی داشت و ایشان این عکس ها را در شهر سبزوار توزیع کرده بودند و برای روستا هم آورده بودند و یک شب قرار بود که با همدیگر آن ها را در روستاهای اطراف مثل مهر و کوشکباغ توزیع کنیم.
آن شب ما مهمان داشتیم و منتظر ماندیم تا آن ها بروند و بعد این عکس ها را آخر شب به روستاهای اطراف بردیم و پخش کردیم و یک نمونه هم در خانه خودمان انداختیم تا اگر روستایی ها از پدر و مادر ما سوالی کردند و در مورد عکس ها صحبت کردند پدر و مادر ما هم بگویند اتفاقا پشت در خانه ما هم انداختند.
یادم است که یک بسته اعلامیه از امام را آورده بود در طزر و به من داد و گفت: ببر و به یک آقایی بده. نمونه اسم او در روستای پایین تر در کوشک باغ بود که من اشتباهی برده بودم و داده بودم به او که بعد برادرم وقتی فهمید به من گفت: باید جای دیگری می دادی! حالا باید به یه بهانه ای برویم و بسته را از او بگیریم.
گفتم: من خودم می روم و می گویم که اشتباهی شده و بسته برای شما نیست. سریع رفتم و بسته را از او گرفتم و به جایی که باید می بردم دادم. خلاصه اولین عکس ها و نوارها و اعلامیه هایی که از امام می آمد ایشان به روستا می آورد و از ما می خواست که برویم و آن ها را توزیع کنیم.
* مختصری در مورد رفتارش با پدر و مادرتان بفرمایید؟
- با پدر و مادرمان خیلی مهربان بود و رعایت احترام شان را خیلی داشت. هیچ وقت جلوی آن ها پاهایش را دراز نمی کرد و صدایش را بلند نمی کرد.
یادم است که وقتی می خواست ازدواج کند تأکید داشت که پدرم دفتر محضر را امضاء کند یعنی می خواست نقش پدرم را در همه ی زندگی نشان بدهد. پدرم سواد خواندن و نوشتن نداشت اما امضاء داشت و ایشان دوست داشت که پدر امضاء کند.
همیشه خدا را شکر می کرد که یه همچین پدر و مادری خدا به ما داده است که خودشان کار می کنند و به ما می گویند که شما فقط درس بخوانید. خیلی رعایت حال آن ها را داشت و به آن ها احترام می گذاشت.
* چه صحبت ها و توصیه هایی به شما و برادرانش داشت؟
- بیشترین توصیه اش به ما این بود که در مسائل شرعی دقیق باشیم و رعایت کنیم و درس مان را بخوانیم و خیلی روی درس خواندن ما تأکید داشتند. حتی در سال ۱۳۵۴ که در دانشگاه قبول شد ما در سبزوار بودیم سال بعد که سکونت خودش در مشهد ثابت شد برای این که ما هم ادامه تحصیل بدهیم ما و برادر دیگرم را به مشهد برد و آن جا با همدیگر زندگی می کردیم. می گفت: همین حقوق مختصری که می گیرم برای ما بس است، قناعت می کنیم و شما هم به این جا بیایید.
از ما می خواست که در خط امام و انقلاب و رهبری باشیم و درس مان را بخوانیم و در وصیت نامه اش به همه ی اعضای خانواده سفارش کرده بود که نمازمان را اول وقت بخوانیم و به جماعت و نماز شب یادمان نرود و به احکام اسلام مو به مو عمل کنیم.
* اگر خاطره یا مطلبی از شهید دارید بیان کنید؟
- ایشان نسبت به مسائل دنیا و مادیات خیلی بی اعتنا بودند و همان طور که عرض کردم ما را در سال دوم دانشگاهش به مشهد برد. آن جا شهریه اش در حدود ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ تومان بود و با مختصر پولی که پدر و مادرمان می دادند می گفت: با همین حقوق و کمک پدر و مادر خرج مان را اداره کنیم.
برایش اصلا مهم نبود که چقدر می گیرد و چی خرج بکند. به ما می گفت سعی کنید غذای ساده درست کنید و وقت خودتان را کمتر صرف غذا و خوراک و پوشاک بکنید و بیشتر درس بخوانید. طوری نبود که گرفت و گیر داشته باشد و پولی که می گرفت یک جا بود و هر کدام که دل مان می خواست برای خرید خانه از آن استقاده می کردیم.
یک بار که به جبهه رفته بود و به عنوان مرخصی برگشته بود تقریبا قصد ازدواج داشت. ما در جبهه سرهای همدیگر را اصلاح می کردیم و مقداری با این کار آشنا بودیم. یادم است که موقع ازدواج، ایشون مثل دیگر جوانان که می روند آرایشگاه و به خودشان می رسند و تیپ می زنند و تر و تمیز می کنند ایشان از من خواست که سرش را اصلاح کنم و خیلی ساده در مراسم شرکت کرد و جشن عقدشان این طور بود که در مراسم دعا می خواندند و بقیه آمین می گفتند و صلوات می فرستادند.
09 ارديبهشت 1403 / 19 شوال 1445 / 2024-Apr-28