.... قلمم را در حالی بر سینه ی کاغذ می کشم که با دلی خونین و نالان از این زندگی و مردم سراسر تزویر و دروغ، خون است. از نادانی و عاجزی ، با تو ای ورق، کاغذم ای یار تنهائیم، می گویم...
به نظر من گناهکار بودن یا شقاوتمند بودن کسی را از مرگش نمی توان پی برد، ولی این را مطمئنم که سعادتمند شدنش را می توان از نحوه ی مرگش پی برد. مثلاً از آن پدر که برای پیدا کردن لقمه ای نان به سر کار خود رفته و در اثر بمب گذاری منافقان هرگز بر نمی گردد یا در موردی که فرزندی در آغوش مادر خود آرمیده با یک دنیا شادی و شوق کودکانه و فردای آن روز جسد غرق به خون شده اش را از زیر آوارها بیرون می آورند و از زیر همان آوارها، دنیای طلایی در آن برای خود می بیند.... البته بدانید و بدانند کسانی که به این راه خود رفته اند، سعادتمندن و من هم دوست دارم از همین گروه باشم.
در مورد ظلم و ستم
ای کلمه مهربانم، دوباره تو را بروی سینه ی دردناک این کاغذ مهربان می کشم و کلماتی را در سینه، این یگانه همدم می نگارم تا بتواند کمک و یدکی در کشیدن دردهایم، ناله هایم، غصه هایم باشد. عذرم را ای کاغذ مهربان و خوب بپذیر... آری به من گفته اند تو بهتر است درس بخوانی تا بیش تر خدمت کنی!
مگر می شود بدون اسلام حقیقی و ستون دین کاری کرد زمانی که زیر چکمه آمریکا و دیگران باشیم و در زیر سایه ظلم آن ها حیات خویش ادامه دهیم، درس به چه درد می خورد؟ که خانه از پای بست ویران باشد، مثل این که بگوییم تنه ی درخت نباشد ولی ساقه های این درخت سرسبز باشد.
مگر می شود چنین گفت یا نوشت؟ نه به خدا، نه هرگز، من ذلت زیر بار ستمگر رفتن را نخواهم پذیرفت، جانم را می دهم ولی ایمانم را نمی دهم.
ای خواهر، برادر، مادر و پدری که این را می خوانید، ای کسای که این را می خوانی، امیدوارم فردا سلاحم را تو و دیگری کتابم و دیگری قلمم را بردارد و به جای من چندین تن جایگزین شوند.
در رابطه با نیمه شعبان
.ای موعود بهار، ای مولود نرجس، ای امید و پناه بیچارگان، مهدی جان! ای آقای مسلمانان، ای آقا، مهدی(عج) فراق بس است، امام امت مان را دریاب، این نور چشمانمان را که اتکال همه ی ما به شما و خداست.
آقا جان، مهدی در این مدرسه دل خوشیم به این است که فقه جعفری را می خوانم و سرباز شما هستم، مهدیا شما هم به من کمک کن که بتوانم خدمتگزار و نوکر خوبی برای اسلام و خاندان طیبه ی شما باشم.
آقا جان کمکمان کن تا زمینه سازان انقلاب باشیم.
درست است که نوکر خوبی نبوده ایم لیکن شما آقای کریمی هستید.
مهدیا:
عشق روی تو بود مکتب و مدرسه من بندگی بر سر کوی تــو بود مکتـب من
ز غم هجر تــو ای کوکب فرخنده جان گذرد سال و مه و هفته و روز و شب من
در مورد شهادتش ( ۶5/۲/۲۷ ) هشتم رمضان
خدایا، بارالهی، معبودا، از کجا بنویسم، چه بنویسم، چه نویسم؟ شاید چند روزی بیشتر به عمر من و وداعم با این جهان فانی نمانده باشد. خدایا قرآن گشودم چشمم به آیه ی ۵۰ سوره ی انفال افتاد، از خواندنش.... نمی دانم شاد باشم یا ترسان....
نظری دوباره به آیه می اندازم و می نگرم نوشته "گروهی از انسان ها تازیانه بروی پشت آن ها، جانشان گرفته می شود که اینان پوشندگان حق و گناهکارند"
نظری دوباره به آیه می اندازم و می نگرم نوشته «گروهی از انسان ها تازیانه بروی پشت آن ها، جانشان گرفته می شود که اینان پوشیدگان حق و گناهکارند.»
....آری می ترسم و جای ترس دارد که هم بترسیم از این که جزء این گروه باشیم. اما پروردگار باب شهادت را گشود و در حدیث سه امام معصوم که فرموده اند "لحظه ای که شهید اولین قطره ی خونش جاری می شود گناهانش را می بخشی و جان دادنش مانند بوئیدن گل ها (گل محمدی) است". آری باید بوئیدن گل محمدی باشد، چرا که جزء سپاه محمد(ص) هستند و امیدشان به این است که فرزند بانوی زجر کشیده ی اسلام را یاری کنند. خدایا این نوع مرگ را می بینم، ترا شکر می کنم که سلامتی و قدرت به من داده ای و بر من منت گذارده ای که در میان مجاهدین راهت باشم.
دیدن آقا مهدی(عج) ۶۵/۳/۳ شب
دیر زمانی که در روی مهدی و مادرش زهرا(س) اشک شوق می فشاندم اما به حمد خدا چند روز پیش به سختی دیدم که مقصد من بود.
..... کسانی که ادعای عشق به امام زمان را دارند باید مقداری از راه بپیمایند تا آقا هم بیاید و الا با ادعای تنها نتوان روی مهدی(عج) را زیارت کرد. البته سوال کردم از عاشقانش... گفتند آقا مهدی در جبهه هاست، خب الحمدالله تقریباً مکان تردد ایشان را یافتم، بایدحرکت کرد، باید جوشید و خروشید.... امتحانات در پیش است اما، خدا را شکر که چند روز بیشتر نمانده است. فعلا برای ما مدعیان اسلام جای استراحت امروز سنگر مدرسه و چند هفته دیگر سنگ رزم.
در مورد ماه رمضان و شوق شهادت
آری رمضان با این همه عظمت رو به پایان است، حال بنده از یک طرف غمگین و ناراحت و از طرف دیگر شاد و خرم.... غمگینم به دلیل این که این روزهای پر برکت گذشت... اما شاد و خرمم از این که لقاء وصول دوست نزدیک. آری وصال دوست در جبهه چه زیباست، سرود خون خواندن و سرود عشق نگاشتن و به مصلخ عشق یار شتافتن از یکدیگر سبقت گرفتن....
شمه ای از راز و نیاز شبانه
.... از کجا شروع کنم، نمی دانم... خدایا بدبختم، بیچاره و درمانده ام. من که نمی توانم جلوی نفس و هواپرستی خودم را بگیرم، من که با نیکانت قرین ولی بوئی از ایشان نبرده ام.
....خدایا چه کنم، در آن لحظه که برادر جانباز به روی چرخش در کنارم نشسته، با وجود این ها باز شیطان مرا می فریبد! نه شیطان نیست، خودم هستم که با دست خودم دارم خودم را نابود می کنم.....
.... تنها راه، پرواز به سوی تو است و به سوی تو آمدن، کمکم کن.
.....خدایا چه شد مرا، چه کردی با من، چرا چنین شد من که چند روز پیش یا هفته ای پیش اگر در یک تکه از نمازم، حواسم پرت می شد، دوباره آن را اعاده می کردم حالا چه شده که فقط برای رفع تکلیف ....
.....خدایا چه شده من که به خاطر دعای کمیل تا یک یا دو نیمه شب زار می نگریسم حالا در دعای یک سرعت، آن هم سر شب با وجود دعا خوانی چون شیخ حسین انصاریان طاقت نمی آورم، عینهو آهو، فراری یا به اجبار خود را نگه داشته ام ....
..... خدایا چه کردم به من بفهمان که خنده همیشه بر لب دارم، اما از گریه دلم غافلم ....
الهی به معرفت و عزتت که خوارم نکن.
یا مهدی(عج) ، یا ابوالفضل، یا علی اصغر شیرخوار، یا حسین مظلوم ....
..... الهی من خواهان نیکی ها و خواهان خوبی ها و دون همت تنها چشم به درگاه تو می دوزم، کمکم کن به احترام و مقام بانوی پهلو شکسته زهرا.
والسلام علی عبدالله الصالحین
التماس دعا.
15 ارديبهشت 1403 / 25 شوال 1445 / 2024-May-04