Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با همسایه شهید ناصر فولادی (خانم حکیمه جعفری)
راوي :
همسايه شهيد
- در رابطه با دوران نوجوانی سردار شهید ناصر فولادی اگر خاطره ای به یاد دارید بفرمائید؟
بسم الله الرحمن الرحیم... "انَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ." در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به اين كه بهشت براى آنان باشد خريده است همان كسانى كه در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند به عنوان وعده حقى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست و چه كسى از خدا به عهد خويش وفادارتر است پس به اين معامله اى كه با او كرده ايد شادمان باشيد و اين همان كاميابى بزرگ است.
ما با این شهید عزیز همسایه بودیم من از زمان کودکی و نوجوانی این عزیز را می شناختم و به قول معروف تماس با این عزیز داشتیم، به واسطه تماس هایی که رابطه خانوادگی ما با هم داشتیم.
در زمان نوجوانیش من به ذهنم می آید که زمانی که راهنمایی را ایشان درس می خواند و مدرسه علوی می رفت دقیقا روحیات عجیبی را داشت، یعنی از همان ابتدا نبوغ و استعداد شایسته ای را از خودش نشان می داد از همان ابتدا درک و فهم و شعور بالا نسبت به مسایل سیاسی داشت که آن زمان دقیقا قبل از انقلاب بود و زمان دیکتاتوری شاه بود که این عزیز آن مطالب را واقعا درک می کرد، انگار که خودش عجین شده بود با این مسایل طوری که بعضی وقت ها ما بعضی مطالب را از زبانش می شنیدیم، متوجه می شدیم که این واقعا درک می کند یعنی با تمام وجودش وضعیت آن موقع را به قول معروف احساس می کرد.
* یک روز در خانواده همین جور که صحبت بود ناصر می گفت که حدود یک جوان سیزده و چهارده ساله ای بود و همین حدود، شایدم سنش کمتر از این بود که برگشت به خانواده یعنی خطاب به خانواده گفت: که این شاه کسی است که نفت ما را دارد به غارت می برد این دارد همه سرمایه مملکت ما را به باد می برد و از این سری مسائل را این نوجوان عزیز تو آن سن کودکی تو آن سن نوجوانی مطرح می کرد، بعد که دیگه خب انقلاب پیروز شد، یعنی رسیدیم به زمان انقلاب و تو آن کشمکش های انقلاب بود که او دقیقا با تمام وجودش وجود حضرت امام را و مسائلی را که آن موقع گذشت، با تمام وجودش درک می کرد.
یعنی انسان احساس می کرد که واقعا حضرت امام فرموده بودند، وقتی که می خواستند تبعیدشان کنند و آن دشمن ها آمده بودند که به حضرت امام یک کنایه بزنند و به حضرت امام بگویند که یاورانی که داری، یاران تو کجا هستند؟ امام فرمودند: یاران من کسانی هستند که در گهواره ها خوابیدند دقیقا این ها همان ها بودند. یعنی حضرت امام درست این مسأله را درک کرده بودند یعنی سال ۴۲ وقتی از حضرت امام پرسیدند یاران شما کیا هستند؟ حضرت امام فرمودند: یاران من در گهواره هستند یا کودکانی هستند که الان مشغول بازی هستند و این ها دقیقا همان عزیزانی بودند که حضرت امام بهشان امید بسته بودند و امید داشتند به آن ها، این ها رسیده بودند به حالت جوانی و انقلاب در شرف پیروزی بود و حضرت امام این اعلامیه ها را می دادند به آن ها ، یادم می آید که این عزیز با چه هیجانی و با چه شوق و ذوقی این علامیه ها را شب تا صبح بیدار بودند و این ها را می نوشتند با دست و توزیع شان می کردند.
بعد که انقلاب پیروز شد، زمان جنگ بود از همان اوایل جنگ این عزیز، مرتب صحنه های جبهه را ترک نمی کرد، دقیقا در کردستان آن جا مرتب حضور پیدا می کردند و من یادم می آید که وقتی شهید فولادی با آن دوستان خودش که حدود ده یازده نفر بودند که از جمله یکی از برادران، سردار عزیز شهید محمود اخلاقی بود که باید نام این عزیز هم در صفحات زرین تاریخ واقعا به عنوان یکی از شهدای بسیار نام آور و بسیار بزرگ نام برده شود که من یادم از آن وقتی که ناصر با آن عزیز آشنا شده بود، یعنی وقتی از آن جا برگشت که دیگه محمود اخلاقی شهید شده بود ولی عجیب در درون ناصر تحولی عجیب ایجاد کرده بود طوری بود که کلامش، عملش، تمامش شده بود محمود اخلاقی.
یعنی بعد از برگشتنش از منطقه من یادم هست که یک حالت سکوت خاصی را پیدا کرده بود یعنی یک حالت فرورفتگی در خودش، ظاهرا این جوری بود. مثلا آدم وقتی ناصر را می دید احساس می کرد در این دنیا دیگر سیر نمی کند واقعا وجودش یک حالت خاص دیگری را پیدا کرده بود و همین جور که می گفتم خدمتتان خیلی سکوت می کرد، آن هم سکوت معنی دار یعنی با سکوت خودش خیلی مطالب را می فهماند.
* از ایشان پرسیدم: ناصر آقا! دیگه چه خبر و از روحیات محمود اخلاقی برایمان صحبت بکند، خیلی عجیب مطالبی از سردار شهید محمود اخلاقی عنوان می کرد و مرتب می گفتش که کسی بود که نماز شبش ترک نمی شد، زیارت عاشورایش ترک نمی شد، نماز اول وقتش ترک نمی شد و در رابطه با غیبت مطلبی را می گفت که ما جرأت نداشتیم همه دوستان در مقابل محمود کوچکترین حرفی و کوچکترین سخنی را بزنیم و طوری بود که آن ملکات اخلاقی، محمود اخلاقی را که واقعا فامیل آن هم زیبنده اش هست در درون این عزیز ما هم جا گرفته بود و واقعا ناصر هم خودش یک بچه ای بود که ساخته شده بود اما از آن زمان که با محمود اخلاقی به نظر من آشنا شده بود، نکات خیلی زیادی را با همراهی محمود اخلاقی کسب کرده بود.
من یادم می آید که وقتی برمی گشت از طرفی که ما ارتباط خانوادگی داشتیم، نمازهایی را که ناصر می خواند نمازهایش خیلی طولانی شده بود دیگر یعنی یک حالتی شده بود که انسان احساس پروازش را در نماز می کرد، قنوتش واقعا قنوت عادی نبود یعنی حالتی را داشت دیگه واقعا با تمام وجودش خدا را طلب می کرد و با تمام وجودش نماز می خواند.
وقتی که به نماز می ایستاد کلمات مبارکه سوره حمد را که بر زبانش جاری می کرد وقتی به آیاتی چون ایاک نعبد و ایاک نستعین می رسید یا اهدنا صراط المستقیم با تمام وجودش خدا را طلب می کرد، با تمام وجودش از خدا می خواست که در مسیر هدایت خودش آن را قرار بده، یعنی به نظر من نمازش حالت سازندگی خاصی را در اطرافیان ایجاد می کرد.
ایشان واقعا از قیود دنیا بریده بود و هیچ علاقه ای و احساس در وجودش نسبت به دنیا نمی کرد آن چیزی که در وجودش راسخ تر می شد و آن چیزی که در وجودش جایگزین تر می شد خدا بود و آن حقایقی را که واقعا کشف می کرد هر دفعه که از جبهه برمی گشت آن حقایق بیشتر برای انسان باز می شد. این مطلبی که حضرت امام فرمود: این جوانان ما ره صدساله را یک شبه طی می کنند واقعا این جوری بود.
این ها کلاس های عرفان، درس های اخلاق مبانی را که شاید افرادی سالیان سال توی این کلاس ها باید بنشینند و این حقایق را خلاصه درک کنند با کلام و زبان ما این ها یک جوری بودند با تمام وجودشان می رفتند در آن دانشگاه و در آن سرزمینی که همه پاک بودند همه بریده بودند همه به خدا پیوسته بودند وقتی همرزمان و هم کیش ها و هم مسلک های خودشان را می دیدند، احساس پرواز بیشتری می کردند واقعا این جوری می شد.
ناصر یعنی هر وقت که برمی گشت ما بخصوص خودم این را احساس می کردم که با نامحرم که می خواست صحبت کند با تمام وجودش، انسان تقوای چشمش را می دید. آن به قول معروف برخوردهایی رو که سعی می کرد یعنی رعایت بکند واقعا آن مسائلی را که از جهت شرعی است، آن تعبد، آن عبودیت، آن وابستگی به مسائل شرعی را در سطح بالا رعایت می کرد.
* او وقتی در جیرفت بخشدار بود وقتی با ماشین اداره برمی گشت از سر کار، ماشین را پشت منزلشان پارک می کرد و کسی حق استفاده از این را نداشت تا این که مجددا به سرکار برمی گشت. حتی یکی دو مرتبه چون خیلی نزدیک بودیم با این عزیز، مادرم برگشته بود و گفته بود: ناصر مرا تا این مسیر ببر، به مادرم گفته بودند که من حق استفاده از این ماشین را ندارم این ماشین، ماشین بیت المال است، من باید وقتی از این ماشین استفاده کنم که دارم کاری را برای اسلام و انقلاب انجام می دهم.
- بفرمایید اگر خاطراتی در جنبه های اخلاقی این شهید بزرگوار به یاد دارید ذکر بفرمایید؟
* از ابتدای همان مثلا جوانی، بچه وارسته ای بود یعنی کلا بچه خیلی آرام و با شخصیت و این جوری از همان زمان بچگی اش بود. از زمان انقلاب هر چه می گذشت این بچه ها و این هایی که زمینه هم مخصوصا داشتند، پخته تر می شدند یعنی بهتر و بهتر می شدند.
کلام امام این ها را عجیب متحول می کرد مخصوصا این ها را که به قول معروف می گویند مثل یک نهالی بودند که در یک زمین مستعدی که وقتی آبیاریش بکنی خوب پرورش پیدا می کند به این درخت می گویند استعداد بالقوه دارد وقتی که خوب در محیط مناسبی قرار بگیرد در یک جای مناسبی قرار بگیرد خب این استعدادهای خودش را بروز می کند این هم از همان جوان هایی بود که به قول معروف با صحبت امام، با کلام امام، با درک وجود حضرت امام این ها شخصیت خودشان را به مرحله ظهور رساندند و توانستند آن استعدادهای درونی خودشان را به مرحله ظاهر بکشانند.
* در یک سفری که ایشان برگشته بود از جبهه، پدرشان به ایشان گفتند که ناصر من پیر شدم، حالا سنی از من گذشته، حالا باید این جا هم کمک من بکنی. اگر مثلا این جا هم تو باشی و مثلا دستگیری از پدرت هم بکنی این هم اجر زیادی دارد، این جا بمان، منم پیر هستم و این ها، گفت: (پدرش را به عنوان آقاجون مطرح می کرد) آقاجون شما یک عمر زندگی کردید، چند سال عمر کردید، شما یک عمر صبح از خواب بلند شدید، رختخوابتان را جمع کردید و شب رختخوابتان را پهن کردید یک عمر شما این کار را کردید خوب بالاخره چی؟! ... می خواست با این کلام خودش بگوید که هدف از این که انسان پا به عرصه وجود گذاشته چیه؟ آیا واقعا این است که بخور و بخواب و همین زندگی عادی است و یا این که یک چیز دیگری است. رمزی در خلقت انسان وجود دارد یعنی خدا یک چیز دیگری تو وجود انسان قرار داده این با همین جمله به قول معروف مبتدی خودش همین جمله ای که گفت رختخوابتون را جمع کردی، شب پهن کردی، می خواست بگوید که آیه قرآن که می فرماید ما شما را بیهوده نیافریدیم، ما هدفی از خلقت شما داشتیم آن چیزی را که ما دنبال این بودیم یعنی انسان در حقیقت سرآمد تمام موجودات است.
حتی یک آیه قرآن دیگر داریم که خداوند می فرماید: یک امانتی را بر زمین و آسمان و کوه ها ارائه کرد همه این ها این امانت را نپذیرفتند و این صریح آیه قرآن است پس دیگر از این واضح تر است که می فرماید کوه با آن عظمتش، آسمان با آن عظمتش و کل هستی به قول معروف با آن عظمت این امانت الهی را نپذیرفتند، نتوانستند و گفتند ما معذوریم که این امانت را بپذیریم و تنها کسی که صریح آیه قرآن مطرح می کند که حامل این امانت شد انسان بود می فرماید که ما عرضه داشتیم این امانت، آن چیز، آن بار سنگینی را که کوه ها و همه موجودات دیگر ابا کردند تنها کسی که این امانت را پذیرا شد انسان بود که این امانت و این مسئولیت را به دوشش گرفت و در جای دیگر داریم که خداوند می فرماید: ما انسان را تکریم کردیم و کرمة یعنی ما انسان را به قول معروف بالا بردیم می خواهیم که از انسان یک موجودی نام ببریم که سرآمد همه موجودات است.
* پدرشان نقل می کردند که می گفتند من دیدم ناصر چرا نصفه های شب از خواب بیدار می شود و چرا این قدر گریه می کند؟! من نمی فهمیدم این جوان چه گناهی کرده مثلا همه عمرش به قول معروف می گویم تا شهادت ۲۱ ساله بود، گفت: یک جوانی که واقعا این همه پاکی، این همه قداست، این همه تقوا، این همه رعایت در مسائلش داشت این واقعا چه بود؟! واقعا این چه گناهی مثلا داشته این همه گریه می کرده؟!
وقتی انسان صحیفه سجادیه را مطالعه می کند می بینید امام تا آخر اشک می ریزد وقتی آقا امام سجاد دارند وضو می گیرند وضو گرفتنشان طوری بوده که آب مطلق با آب چشمشان مخلوط می شده و مضاف می شده که مجددا آقا باید وضو می گرفتند، حالا این ها چی رو ثابت می کند؟! آیا واقعا معصومین گناهی انجام می دادند؟! یعنی اصلا فکر گناه را نداشتند آن ها در حقیقت به ما می خواهند بگویند چیزهایی را تفهیم کنند و این بچه ها هم به همین ترتیب. قول معروف رسیده بودند به این بچه ها آن روزها به انسانیت رسیده بودند.
این طور بود که پدر ایشان عنوان می کرد و می گفتند: می دیدم که ناصر نماز شبش ظاهرا ترک نمی شد واقعا بعد از آن که از جبهه برمی گشت مرتب اهل نماز شب و تهجد و این ها بود. خطاب می کرد به مادر من (بی بی می گفت) می گفت: بی بی بروید همسایه ها را صدا بزنید برای مسجد یعنی تقیدش فقط به نماز اول وقت بود این ها چیزهایی هستش که ماها باید در زندگی های خودمان پیاده کنیم یعنی خودمان را مقید به نماز اول وقت بکنیم. این ها طوری شده بود که واقعا منتظر اذان بودند، یعنی منتظر بودند که کی وقت اذان می شود. وقتی می گفت برویم نماز اول وقت را در مسجد بخوانیم بقیه را اطلاع بدهید یعنی بقیه را بکشید با خود، نه تنها خودمان برویم بلکه دیگران را هم دستشون را بگیریم در این مسیر قرار بدهیم.
* شاید دفعات اولی بود که ایشان از جبهه برمی گشت و مادر ایشان به خاطر علاقه زیادی که به این عزیز داشت خب بالاخره آدم همه بچه ها را دوست دارد و بالاخره بچه ای که به قول معروف مسائل تقوایی را رعایت می کرد و هم نسبت به پدر و مادرش احترام بیشتری می گذارد هم طوری است که در خانواده محبوب می شود یعنی همه بهش علاقه مند می شدند، گوسفند برایش گرفته بودند و دم در می خواستن گوسفند را بکشند مادر ایشان نگذاشت و گفت: او اول بیاد تو. بعد یک دور دورش چرخید و بعد به یک حالت خاصی به ایشان نگاه کرد. شهید برگشت به مادرش گفت: مامان من فهمیدم چرا شهید نمی شوم، شما این کارها را می کنید و به قول معروف گوسفند نذر می کنید! یعنی با این کارها شهادتشان به تاخیر می افتد. از این که این ها نمی توانستند درک فیض عظمای این مقام را بکنند و شهادت ایشان به تاخیر می افتاد واقعا احساس دلتنگی می کردند، آدم این احساس دلتنگی را در وجود این عزیزان احساس می کرد.
* یکی از دوستانش که همین آقای اخلاقی بود، شهید شده بود و مثل این که ظاهرا در یک سنگر با هم بودند و شربت شهادت نوشیده بود، جنازه آن را ناصر آورده بود کرمان، بعد برگشت به مادرش گفت: مامان این قدر دعا کردی من شهید نشدم.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
13 ارديبهشت 1403 / 23 شوال 1445 / 2024-May-02
شهدای امروز
علي رضا(سيدمجيد) شمسي پور
سيدمحمد هاشمي ثالثي
جمشيد شفيعي ليالستاني
عبدالمتين مسعودي
ابراهيم وارثيان
ابوالفضل نبئي قهرودي
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll