Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
خاطرات دوست و همکلاسی شهید ناصر فولادی(آقای موذن زاده)
راوي :
دوست شهيد
من دانشگاه صنعتی شریف بودم و به هر حال جز افرادی بودم که در مورد بعضی مسائل در کارها تصمیم گیری هایی می کردم و ماموریت هایی به من محول می شد. یکی از ماموریت های که در مجموعه دانشجویی تصمیم گرفته بودیم و به من محول شد این بود که قرار شد یک روز برای اولین بار عکس هایی از شاه که به در و دیوار دانشگاه نصب شده بود را پائین بیاوریم و از بین ببریم.
در مسائل انقلاب و حرکت های دانشجوئی، پیشتازترین دانشگاه، دانشگاه صنعتی شریف بود و اولین بار بود که در کشوری می خواست این کار انجام بشود و از یک محل رسمی عکس های شاه پایین آورده شود و از بین برود. به هر حال کار بزرگی بود و تا به حال در هیچ مکانی همچین اتفاقی نیفتاده بود. طبیعتا باید منتظر حساسیت ها و عکس العمل های جدی رژیم راجع به این مسئله می شدیم و این کار به من محول شد. من نیز برای این که ساوکی ها نشناسند و بتوانم اوضاع را کنترل کنم دنبال بچه های سال اول می گشتم که چهره های آن ها ناآشنا باشد. چهره هایی مثل ما که ۴-۵ سال در دانشگاه بودیم به هر حال انگشت نما بودیم و ما را می شناختند، دیده بودند و کنترل کرده بودند.
این کار باید به بچه های سال اول واگذار می شد. من در بین بچه های کرمان دنبال بچه های سال اول می گشتم که شهید فولادی را یکی از برادران نمی دانم چه کسی ایشان را به من معرفی کرد که گفت از بچه های انقلابی خوب کرمان است، اگر کاری داشته باشید می تواند انجام دهد. من با ایشان صحبت کردم و به ایشان گفتم: تظاهرات که شروع شد و بچه ها شروع کردن به شعار دادن، آن ها را می کشانیم به طرف رستوران دانشگاه و گفتم آن جا شما آمادگی داشته باشید که عکس ها را به سرعت از بالا پرت کنید پایین و بعد بیاورید جلوی ساختمان مجتهدین، ساختمان اصلی دانشگاه و در جاهای دیگر نیز همین طور تحصن می کنیم و می دانستیم این کار انجام می شود.
محض این که شروع به تظاهرات کردیم و راه افتادیم و حرکت شروع شد، من متوجه شدم ناصر خیلی به سرعت کارش را انجام داده، به هر حال عکس ها را آوردند جاهای دیگر نیاز شد وقتی حرکت شروع می شد همه متوجه می شدند و بچه ها می دیدند و بقیه هم کار خودشان را انجام می دادند و نیازی به بحث نبود. حرکت از یک محل شروع شد و همه متوجه شدند و سریعا به همه جا منتقل شد که امروز عکس ها را می خواهیم بیاوریم پایین و بالاخره عکس ها را پایین کشیده شدند و آوردند جلوی ساختمان مجتهدین.
یکی دیگر از بچه ها را من مسئول گذاشته بودم که عکس ها را به آتش بکشند و از قبل بنزین آماده کرده بودند. نفهمیدیم چه اتفاقی افتاد، توقفی پیش آمد که من محبور شدم خودم بنزین را پرت کنم روی عکس ها و بچه ها شروع کردند به آتش زدن عکس ها و این شروعی بود که در تمام کشورها عکس ها را بکشند پایین و از بین ببرند و سر و صدای آن ها در کشورها پیچید. این آشنایی اولی من با ناصر شد.
بعد از انقلاب کماکان یک سری جلسات وجود داشت که در آن ها شرکت می کرد. در این فاصله حقیقتا یادم نیست چه کارهای انجام داد تا زمانی که ناصر به کردستان رفت. در کردستان مطلع بودم که به کامیاران رفته بود و در آن جا مستقر شده بود تا زمانی که جنگ شروع شده بود. وقتی جنگ شروع شد با برادرمان علی ماهانی و اکبر محمدحسینی رفتند به جبهه سومار تا روز عاشورای همان سال که یکی دو ماه بعد از جنگ آبان ماه آن عملیات بر علیه دشمن بعثی را در سومار سازمان داده بودند که ناصر نیز در این عملیات با رشادت شرکت کرده بود.
شنیدم که در آن عملیات ناصر به صورت جنگ تن به تن سخت در مقابل دشمن ایستاده بودند و دشمن را عقب رانده بودند و ناصر بعد از عملیات برگشت کرمان و رفت در کارهای اداری در جبال بارز که در سمت بخشداری منصوب شده بود. من وقتی یک بار آن جا رفتم، چون می خواستم برم بندرعباس، مخصوصا از آن مسیر رفتم که ناصر را ببینم، دیدم که خیلی از کارش در آن جا راضی نبود. خیلی کارها برای مردم انجام داده بود و روحیه ضدخانی نیز داشت، آن روحیه نیز به او کمک کرده بود تا به مردم خیلی کمک کند و مردم به ایشان علاقه مند بودند.
واقعا برای مردم کار می کرد اوایلی که جهاد تشکیل شد دقیقا یادم نیست که چه مدتی کمک کرد ولی کمک هایی نیز در این زمینه کرد. جنگ شروع شد ما رفتیم مهاباد و ناصر هم رفته بود جبهه سومار و برگشته بود. حرکت های سیاسی قبل از جبهه رفتن سال ۵۹ بود. ناصر نیز یک سفر آمد مهاباد، دقیقا زمانی مهاباد آمد که یک درگیری هایی در مهاباد صورت گرفت. شرایط بسیار سخت شده بود و امکان کارکردن وجود نداشت من تصمیم گرفتم که از آن جا برگردم و از فرماندهی آن جا دست بردارم.
به هر حال آمدم و یک روز سختی بود، ستون نظامی می آمد من تصمیم گرفتم با استاندار صحبت کنم. اواخر سال ۱۳۵۹ ناصر یه من گفت من هم با شما می آیم اوضاع طوری شده بود که دموکرات ها آمدند توی شهر و درگیری های زیادی بوجود آوردند. ما هم امکانات نداشتیم و آن وقت فرماندهی کل قوا با بنی صدر بود و امکانات هم در اختیار سپاه نمی گذاشتند و به هر حال تعداد زیادی تلفات در شهر داده بودیم و امکانات شهری وجود نداشت واقعا احساس کردم کار خاصی نمی توانم انجام دهم ما باید برگردیم، ستون نظامی هم می خواست برگردد، (از درون شهر می خواستیم بیاییم).
نیروها را به خط کردیم، تیراندازی و درگیری نیروها خودشان را به درون شهر رساندند. یادم است همان روز یکی از برادران خیری شهید شد ۴-۵ برادر بودند که یکی پس از دیگری شهید و اسیر شدند. ۲ تا از آن ها را ضد انقلاب به شهادت رساند. ما از شهر بیرون آمدیم توی راه نیز درگیری شد تا رسیدیم ارومیه. به هر حال من تصمیم گرفتم به تهران بیایم، ناصر هم همراه ما بود.
شب از تبریز با پژو بیرون آمدیم که ماشین پنچر شد. هوا هم به قدری سرد بود که تصمیم گرفتیم که هر نفری می بایست یک دور آچار چرخ را بچرخاند. خلاصه آن اتفاقات تمام شد.
ناصر در کرمان بود همان طور با او در ارتباط بودم تا مسائل جبهه پیش آمد که بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس بود. من رئیس ستاد تیپ ثارالله بودم. ناصر آمد آن جا، تازه هم ازدواج کرده بود.
روحیه ناصر روحیه عجیبی بود. من دیدم آمده است برای شهادت، قطعا هیچ کس جلودارش نبود برای این که سرش را گرم کنم و نگذارم خیلی وارد معرکه شود به او گفتم باید تو مسئول تبلیغات بشوی! راضی نمی شد، قبول نمی کرد و مقاومت می کرد. گفتم به هر حال این هم وظیفه است. خیلی توضیح دادم و استدلال آوردم تا بالاخره قبول کرد. خیلی اصرار داشت که حتما به او اجازه داده شود که به خط مقدم برود. تعبیرش این بود که اگر وارد تبلیغات شوم نمی شود که بروم بجنگم. خلاصه به علت دوستی، محبت و لطفی که داشت قبول کرد که مسئول تبلیغات شود.
بالاخره مسئول تبلیغات شد و عملیات اول شروع شد. مرحله اول در جبهه کرخه بود که بعد از یک هفته با موفقیت انجام گرفت دشمن تا هور عقب نشینی کرد و تا مرز باشگاه طلایی و پادگان حمید عقب نشینی کرد و منطقه وسیعی آزاد شد و به تصرف ما در آمد. مراحل دیگر عملیات گذشت تا شب تصرف خرمشهر رسید. آن شب قرار بود که نیروها روی خرمشهر عمل کنند (یکی از قرارگاه ها روی خرمشهر عمل کند) و ما هم قرار بود که عملیات تک فریب بر علیه عراقی ها انجام بدهیم. تک فریب در منطقه کوشک انجام می شد.
تیپ ثارالله با تیپ ۵۸ ذوالفقار با هم ادغام شدند که یک تیپ سپاه با یک تیپ ارتش ادغام شدند. هر دو مرحله اول نیز همین طور شد. روی لشکر ۶ عراق عمل کردیم و توانستیم به آن ضربه بزنیم. عملیات موفقیت آمیزی بود فردا صبح نیز پشت دژ عراق را بستیم. قرارگاه ما در ضلع غربی جاده اهواز- خرمشهر بود و قرارگاه هایی که عراقی ها در آن بودند در منطقه کوشک بود. کارمان را در آن جا انجام دادیم.
قبل از ظهر ساعت ۱۰-۱۱ بود که ناصر با یک چهره برافروخته ای آمد پیش ما و گفت قرارگاه گفته است بیایید بروید خرمشهر تبلیغ کنید، عراقی ها اسیر شدند. به او گفتم: ناصر پس فقط می روی و کارت را انجام می دهی! از او اصرار از من انکار. گفتم: تیراندازی نکنی فقط کاری که قرارگاه گفته انجام می دهی! گفت: باشه. فراموش نمی کنم قیافه اش را در جلوی سنگر ایستاده بود ملتهب و برافروخته شده بود و حاضر نبود بایستد و تامل کند. با این شرط قبول کرد و گفتم باشه برو.
ناصر رفت در جبهه خرمشهر که بعدازظهر ساعت ۴ همان روز خرمشهر سقوط کرد. ۳ خرداد بود مصادف با تولد امام حسین (علیه السلام)که خرمشهر آزاد شد. خبرها که رسید ما چون نزدیک جبهه بودیم راه افتادیم و رفتیم به طرف خرمشهر همان موقع یک هلی کوپتر عراق سقوط کرد. وضعیت عجیب و غریبی بود همین طور اسرای عراق ۱۶-۱۷ نفر بدون محافظ به پشت جبهه فرستاده می شد، ولوله عجیبی شده بود. شب شد ما نیروها را سازمان دادیم و فردا صبح برگشتیم اهواز. من که رئیس ستاد تیپ بودم باید به مسائل رسیدگی می کردم. آمدم اهواز گفتم لیست شهدا را بیاورید. برادرمان بنی اسدی لیست را که آورد، دیدم بالای لیست اسم ناصر فولادی بود فکر کردم اسیر شده است ولی دیدم نوشته است شهید ناصر فولادی.
فکر نمی کردم شهید بشود چون به ایشان خیلی تذکر داده بودم ولی کارش را انجام داده بود. نمی دانم چه اتفاقی افتاده بود، به هر حال رفت و شهید شد. چون دلش می خواست شهید شود و روحیه شهادت طلبی داشت، دنیا جای خوبی برایش نبود. در دنیا بند نمی شد و این که چون تازه هم ازدواج کرده بود (همه به هر حال انتظار داشتند) جوانی بود که دانشگاه صنعتی شریف قبول شد که از بهترین شاگردها و افراد این کشور به این دانشگاه راه می یافتند.
ناصر یک انتخاب بهینه ای کرد به عنوان یک عنصر خیلی انقلابی و خیلی فعال، مسائل سیاسی را می فهمید. بهره هوشی کافی داشت. روحیه عرفانی و روحیه ضد ظلم در او بود. با ناله و گریه می گفت: هنوز خان ها مردم را به چوب می بندند. خیلی زود جذبه انقلاب ایشان را گرفت. اولین دفعه ای که من پیشنهاد کردم آن کار را انجام دهد نه نگفت و نگفت که تو چه کسی هستی؟
از کارهایی که انجام داد عملیات سومار، عملیات سوسنگرد نیز بود. بعد از مهاباد اواخر سال ۱۳۵۹ با برادران ایرانمنش، ارجمندی، و فتحعلی شاهی و برادرمان ناصر آمدند خانه ما و گفتند می خواهیم برویم جبهه. شب خانه ما بودند، با اصرار گفتند که در عملیات غرب سوسنگرد شرکت کنند که برادرمان ناصر فولادی آرپیچی زن بوده است در آن عملیات و برادرمان فتحعلی شاهی در آن عملیات شهید شد.
ناصر بود که به هر حال دیدیم نیرویی بسیار انقلابی و با قدرتی است که واقعا می شود از او استفاده کرد.
بعد از مدت ها نزدیک انقلاب دانشگاه تعطیل شد و ناصر به کرمان آمد. ارتباط من از طریق شهید ایرانمنش بود. رابط من با کرمان از طریق شهید ایرانمنش بود. بدلیل حساسیت ها و مسائلی که وجود داشته و مخفی کاری های که لازم بود انجام شود سیستم را پخش نکرده بودم ایشان رابط بود و با بچه ها کار می کرد یکی از جلوه های دیگر هم ناصر بود که با بچه ها همکاری کرد. من کرمات رفت و آمد می کردن و نیز جلساتی نیز داشتم که یکی از پایه های ثابت جلسه که می آمد و شرکت می کرد ناصر بود. جلسات قرآن و نهج البلاغه سیاسی بود که ناصر خدا رحمتش کند در این جلسات شرکت می کرد. حرکت های انقلابی و مسائل انقلابی بحث می شود در مسائل انقلابی ناصر جزء فعالترین ها بود که خبرهای آزاد داشتیم که برادرمان ایرانمنش هماهنگ کننده این کارها به کرمان از طرف من بود و این کارها را انجام می داد اعلامیه می آوردیم، پخش کرد، اسلحه و مهمات جمع می کرد، سازماندهی می کرد شعارنویسی روی دیوارها را انجام می داد، در تظاهرات شرکت می کرد و این ارتباطات را ایشان انجام می داد.
برادرمان ناصر نیز در این مسائل به عنوان یک نیروی انقلابی خیلی قوی حضور داشت و تا پیروزی انقلاب فعالیت می کردند و در جلسات نیز شرکت داشت. جلساتی که ترتیب دهنده آنها نیز شهید ایرانمنش بود این مسأله مربوط به قبل از انقلاب است و کار شاخصی که من به ناصر محول کردم خیلی به خوبی انجام داد در بقیه کارهای دانشگاه نیز من خیلی از کارها را نیز به ناصر ارجاع می دادم که به خوبی آنها را انجام داد. آنجا یک سیستم خبری بود که اطلاع رسانی به بچه ها می کرد یکی از آنها ناصر بود. بعد از انقلاب گفتند.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
08 ارديبهشت 1403 / 18 شوال 1445 / 2024-Apr-27
شهدای امروز
احمد فتح آبادي
جواد نيكويي
جهانگير پناهنده
عزيزالله بيات سرمدي
احمد عابدي
سيداحمد شجاعيان
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll