همزمان با سالروز میلاد با سعادت منجی عالم بشریت حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله(ص) و فرزند بزرگوار ایشان حضرت صادق (ع) روز 26 تیر ماه 1344 هجری شمسی در خانه ای محقر و روستایی واقع در افخرآباد به عرصه وجود قدم نهاد که متناسب با روز ولادتش نام او را ابوالقاسم نهادند. پس از طی دوران کودکی و پشت سر گذاشتن مراحل تحصیلی ابتدایی و راهنمایی جهت ادامه تحصیل در سال 58 وارد دبیرستان شهید رفیعی ازنا شدند. در خلال مطالب درسی و خارج از چارچوب کلاس مطالعاتی در زمینه های اعتقادی و سیاسی داشتند. در زمینه های اخلاقی مخصوصاً سلسله دروس اخلاق آیت الله مظاهری اهمیت خاصی می دادند. فعالیت های شهید در دوران متوسطه بر کسی پوشیده نیست از اعضای فعال و در واقع از مؤسسین انجمن اسلامی دبیرستان شهید رفیعی ازنا به شمار می رفت و در زمینه ساختن تشکل برادران اعضای انجمن بسیار احساس مسئولیت می کردند. دی ماه سال 61 رهسپار میادین نبرد با کفار بعثی می گردد در عملیات مقدماتی والفجر از ناحیه دست به شدت مجروح شد و در بیمارستان تحت مداوا قرار می گیرد. در این عملیات محمود برادر بزرگ تر شهید، مظلومانه مفقودالاثر می گردد. همزمان در اوج مبارزات علیه بنی صدر و شهادت عزیزانی همچون شهدای محراب و شهدای هفت تیر و شهید رجایی و باهنر ایشان با حرکتی آگاهانه و در خط امام و اسلام علیه این حرکت منافقین کوردل به مبارزه می پردازد. در سال های تحصیلی دوران دبیرستان همواره در دو سنگر درس و جبهه جنگ با کفار حضور داشتند. در مورخه دی ماه 62 با نیروهای طرح "لبیک با امام" عازم میادین نبرد می گردد. روح بزرگوار شهید لحظه ای آرام نداشت و در قفس تن نمی گنجید و پیوسته در جوش و خروش بود و جهاد با کفار را در رأس مسائل می دانست. سال 62 است و این بار که شهید در جبهه زبیدات می رزمد از ناحیه سر به شدت مجروح شده و در بیمارستان تحت مداوا قرار می گیرد. پس از اخذ مدرک دیپلم مدتی به عنوان مربی امور تربیتی در یکی از دهات ازنا مشغول به تحصیل می شود. در این مدت کوتاه ولی پر برکت فعالیت های چشم گیر شهید در زمینه های گوناگون اخلاقی- فرهنگی- هنری و ... در تربیت شاگردانش نقش مؤثری را ایفا کرده است. فعالیت هایی چون برپایی مراسم ایام الله- برگزاری نمایشگاه- برپایی سرود و تئاتر- کمک شاگردانش و ... که شاگردان آن شهید در این زمینه ها خاطرات زیادی از ایشان دارند. بزرگواری و حسن خلق ایشان آنچنان اثر عمیق در شاگردانش می گذاشت که مجذوبش می شدند و خوشا به حال شاگردانی با چنین استاد و مربی.
سال 64 سال ورودش به سنگر دانشگاه می باشد و به دانشکده زبان های خارجی دانشگاه اصفهان به ادامه تحصیل می پردازد. زیاد بودن حجم دروسش مانع از فعالیت های مذهبی او نمی شد چراکه محیط، محیط دانشگاه است و مسئولیت بسی بزرگتر و به همین خاطر انجمن اسلامی دانشگاه ایشان را به خود می پذیرد و بر اساس ایمان مذهبی و همت بلندش خدمت به اسلام را سرلوحه کارهای خویش قرار می دهد. در این مرحله از عمر گران مایه خویش نیز در دو سنگر دانشگاه و جبهه جنگ حضور داشتند اما در سنگر دانشگاه وضع اسف بار جوانانی که نا آگاهانه و نامغرضانه مبلغ رفتار غربی در جامعه اسلامی بودند چه در محیط دانشگاه و چه خارج آن شهید را آزار می داد و پیوسته به ارشاد آنان می پرداخت و از خداوند متعال هدایت آنان را طلب می کرد بر خلاف عده ای که بعد از ورود به محیط دانشگاه تحت تاثیر مسائلی از قبیل مد لباس و یا کفش و یا آرایش های گوناگون قرار می گرفتند سادگی و بی پیرایگی او حاکی از ایمان راسخ و اعتقاد مذهبی اش بود. اما در جبهه جنگ حماقت عده ای باطل که این چنین به بطالت خویش گذراندند، روح شهید را می آزرد و از این باب نگران عاقبت دشمن است و چه بزرگواری که انسان نگران عاقبت بر دشمن خویش باشد. همراه با کاروان دانشگاه چندین بار رهسپار میادین نبرد شده و در لشکر 14 امام حسین (ع) متشکل از نیروهای استان اصفهان به مبارزه علیه دشمن زبون می پرداخت. در عملیات والفجر 8 شاهد بود که چگونه فاو به حول قوه الهی و به دست پرتوان رزمندگان اسلام فتح می شود. در این عملیات به عنوان امدادگر به نحو احسن تکلیفش را انجام می دهد. و با شهادت جمعی از دوستان خود را از قافله شهدا عقب مانده می بیند و عاجزانه از معبود خویش لقاء او را می طلبد. 25 بهمن ماه 65 آخرین اعزام آن شهید همراه با سپاهیان حضرت مهدی (عج) به جبهه های نبرد است. اینبار مالک اشتر لشکر 57 ابوالفضل(ع) نظاره گر رزم بی امان اوست. در گردان به عنوان مسئول دسته مشغول خدمت می گردد اما وقتی خبر مجروحیت عزیز رزمنده ای به گوشش می رسد سخت ناراحت شده و به بالین عزیز مجروح حاضر می گردد و به پانسمان و یا اقدامات لازم دیگر می پردازد و حتی تا اورژانس او را همراهی می کرد اما وقتی که خود او در اثر اصابت ترکش خمپاره به زمین می افتد غیر از مولایشابا عبدالله الحسین (ع) کسی بر بالینش حاضر نیست. آری سحرگاه روز سه شنبه 19 اسفند ماه 65 ( 9 رجب 1407 ) در آستانه سالروز ولادت جوادالائمه (ع) و همچنین چهارمین سالگرد مفقودالاثر گردیدن برادر بزرگوارش محمود باقری، هنگامی که شهید طبق معمول همیشگی جهت ادای نماز شب از بستر خویش برخاسته بود حاتفی در گوشش آرام زمزمه می کند که«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً؛ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي؛ وَادْخُلِي جَنَّتِي»همچون ضربت خوردن مولایش علی(ع) در سحرگاه 19 رمضان دراثراصابت ترکش خمپاره ابن ملجم صفتان- فزت و رب الکعبه- بر لبانش نقش می بندد و مرغ روحش از قفس تنگ تنش رها و به لقاء دوست نائل می شود. چه زیبا ولادتی و نیز شهادتی.
13 آذر 1403 / 1 جماديالثاني 1446 / 2024-Dec-03