در 30 مرداد ماه 1339 ناصر دادرس چشم به جهان گشود. در پنج سالگی جهت آموزش قرآن و آشنایی با کلام خدا به مکتب فرستاده شد و در زمان کوتاهی قرائت قرآن را به طور کامل فرا گرفت. ناصر تحصیلات ابتدایی را در دبستان و مدرسه راهنمایی ادب به پایان آورد و دوران متوسطه را با تحصیل در هنرستان صنعتی یزد در رشته مکانیک به اتمام رسانید. در این دوران ناصر نیمی از روز را به تحصیل و نیم دیگر را به کار کردن می گذارند. ناصر در همان دوران تحصیل در هنرستان علاوه بر تحصیل و کار فعالیت هایی بر علیه دستگاه خودکامه ستمشاهی انجام می داد. اغلب نوارها و اعلامیه های امام را تکثیر و توزیع می کرد. محرم سال 56 یادآور دکلمه ها و سخنرانی های پرشور ناصر در مجالس و مجامع بود. سعی او در آن زمان این بود که مردم را هر چه بیشتر آگاه نماید. در همان ایام ناصر به همراهی چند تن از دوستانش موفق به خرید یک دستگاه تکثیر گردید و هر روز آن را جایی قرار می داد و اعلامیه های امام را پخش می کرد. در حادثه زلزله طبس و کرمان و سیل ایرانشهر به یاری هموطنان خود شتافت . درسال 57 به دانشگاه راه یافت و در همان اوج انقلاب در دفتر تحکیم وحدت و انجمن اسلامی دانشگاه همگام با دانشجویان پیرو خط امام به پرداخت. او یکی از عواملی بود که حماسه عظیم دهم فروردین یزد را به وجود آورد. ناصر با پخش اعلامیه های امام مناطق جنوبی کشور را تحت پوشش درآورده بود و گاهی برای تقدیم گزارش ها به ایرانشهر که تبعیدگاه آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی بود، می رفت. وی علاوه بر این ها فعالیت های نظامی هم داشت و در زمان شاه با کمک چند از دوستانش مراکز حساسی را منفجر کردند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی دانشگاه علم وصنعت به فعالیت های اسلامی و سیاسی ادامه داد و در واحد کتاب فعالیت های گسترده ای شروع نمود. پس از تشکیل حزب جمهوری اسلامی به عنوان اولین سرپرست و خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی یزد استان یزد برگزیده شد. درسال 1359 در جریان انقلاب فرهنگی به عضویت کمیته مرکزی انقلاب اسلامی درآمد و به تدریس تاریخ صد ساله اخیر پرداخت و با خلوص نیت و ارادت به ساحت مقدس امام امت مسولیت های گوناگونی را عهده دار شد و در دستگری خائنین، کودتاگران و سرمایه داران وابسته در تهران و یزد تلاش نمود. در تابستان همان سال به سمت مسول کارگزینی کمیته مرکزی انقلاب اسلامی انتخاب و موفق شد با تلاش شبانه روزی واحد مذکور را شکل داده عناصر غیر صالح را مورد تصفیه قرار دهد. او به راستی شیر روز و زاهد شب بود. به طوری که نمازهای ناصر زبانزد دوستانش بود. وی وجود خود را برای خدمت به سلام وقف کرده بود و دیگران را هم به این خدمت مخلصانه ترغیب و تشویق می کرد. شهادت در راه خدا را آرزو می کرد و همیشه می گفت اگرشهادت نصیب من شود امیدوارم فقط برای خدا باشد. جنگ تحمیلی عراق هم آزمایش دیگری برای سنجش ایمان او از طرف خدا بود. ناصر به همراه گروهی از پاسدران کمیته مستقر در ایستگاه 7 آبادان را بر عهده گرفت. وی پس از 5 ماه مبارزه به دستور کمیته مرکز در مرداد سال 60 به تهران بازگشت و به عنوان مسئول کار گزینی کمیته به کار خود ادامه داد. در طول جنگ بارها جهت هماهنگی بین کمیته تهران و پاسداران مستقر آبادان به جبهه رفت.
سرانجام در روز 28 مهر سال 60 برای آخرین بار راهی سفر شهادت به مقصد آبادان شد. پس از روز مبارزه غروب و روز جمعه دوم آبان ماه سال 60 در رسید. در صحنه مرگبار جنگ، خون بمانند جویباری به راه افتاده بود و در لوله های تمام اسلحه ها آتش مهیب تنوره می کشید. ناصر برای کشتن و کشته شدن بی قراری می کرد. چهره خصم را می دید فریاد می کشید و بی درنگ آتشی از لوله اسلحه اش بر افروخته می شد و با چهره ای و یا برتافته از شادی با لحنی گرفه از لذت و لبخندی سیراب از ستایش معبود کلام یا مهدی ادرکنی از لبانش قطع نمی گشت. سپاه خصم در برابرش به مانند شاخه های گندم های رسیده به روی هم می خوابید و در سیمای به خون نشسته ناصر گوئی تمام شگفتی های تاریخ جمع شده بود آنگاه پر کشید خمپاره دشمن صدامی و مزدور دست راست او را قطع نمود و خاطره سردار در کربلای ایران عاشقانه به سوی معبود پرکشید و پس از چند روز پیکر خونبارش بر دست های پرتوان حزب الله در یزد به سوی خلد برین به حرکت درآمد و در آنجا به خاک سپرده شد تا سند دلکش ترین به گل نشست ها باشد.
26 دي 1403 / 15 رجب 1446 / 2025-Jan-15