شهید مهدی خداپرست در سال 1335 در شهر تهران در خانواده ای مومن و دین دار به دنیا آمد. او فرزند ششم خانواده بود و دوران تحصیل خود را از ابتدا تا سال دوم دبیرستان در تهران گذراند و دو سال آخر دبیرستان را به شهر قم رفت. او بنا بر موقعیت مذهبی خانواده و محیط شهر خون و قیام، با تعلیمات دینی و مذهبی الفتی دیرینه یافت و در جلسات و مراسم مذهبی فعالانه شرکت می نمود. به علت این روحیه مذهبی هنگامی که در کنکور پزشکی ارتش رژیم ستم شاهی پذیرفته شد، از رفتن به دانشگاه خودداری نمود و یک سال بعد در رشته فیزیوتراپی در دانشکده توانبخشی مشغول به تحصیل شد. مهدی در دانشگاه با شرکت در اعتصاب های دانشجویی مبارزه خود را علیه رژیم طاغوت شروع کرد و به دلیل این فعالیت های ضد رژیم یک ترم از تحصیل محروم شد. سال آخر تحصیل او در دانشکده، مصادف با سال اول انقلاب بود و او با دوستان خود در برپایی تظاهرات و راهپیمایی ها و سازماندهی این نوع مراسم تلاش بسیار نمود، او در پخش اعلامیه ها و پیام های حضرت امام خمینی(ره) سر از پا نمی شناخت و در تظاهرات روز 17 شهریور در میدان شهدا حضور فعال داشت و در روز 22 بهمن 1357 در خیابان تهران نو با تانک ها و نیروهای سرکوب گر رژیم، مسلحانه به مبارزه پرداخت. شهید مهدی خداپرست بعد از پیروزی انقلاب مقدس اسلامی در برپایی سخنرانی های مذهبی، نمایشگاه های عکس و کلاس های عقیدتی در دانشکده و دبیرستان های تهران بسیار تلاش نمود. او هرچند درآمد چندانی نداشت از کمک به انقلاب و نیازمندان دریغ نمی کرد. مهدی با عده ای از دوستان خود بارها به استان محروم کردستان سفر نمود و در آن جا به کارهای فرهنگی پرداخت. او مدتی مسئوولیت بسیج مسجد الهادی را به عهده داشت و بعد از آن به عضویت سپاه درآمد و به سمت معاونت طرح و برنامه ریزی منصوب شد. او با توجه به تخصصی که در امور پزشکی داشت در بیمارستان شهید مصطفی خمینی به معالجه جانبازان انقلاب پرداخت و در ساعت غیر اداری نیز به طوری افتخاری در آسایشگاهی در نزدیکی شهرری به این عزیزان کمک می کرد و این در حالی بود که مهدی در کودکی دو کلیه خود را از دست داده بود و با یک کلیه که برادر شهیدش به او اهدا کرده بود به زندگی خود ادامه می داد. به علت این فداکاری ها، شهید خداپرست به عنوان پدر جانبازان معروف شده بود. ایشان در همان رشته خود در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تربیت مدرس ادامه تحصیل داد. مهدی مدتی نیز از طرف سپاه پاسداران در وزارت خارجه مشغول به خدمت شد و در سال 1360 برای انجام امور سیاسی و فرهنگی به زیمباوه و تانزانیا اعزام شد. او در همین سال ازدواج نمود و ثمره ازدواج او یک فرزند پسر بود که بعد از شهادت پدر چشم به جهان گشود. او در سال 1361 مدتی مسئول امور جانبازان سپاه شد و بارها برای کمک و خدمت به مجروحان به جبهه حق علیه باطل رفت و در اعزام عزیزان مجروح برای درمان به خارج از کشور تلاش زیادی نمود. شهید خداپرست در ششم اسفند ماه 1362 در منطقه جفیر در آستانه ی عملیات پیروزمندانه خیبر برای کمک به مجروحان به جبهه شتافت و در حالی که با پزشکان دیگر در صف نماز جماعت صبح مشغول نماز بودند، بوسیله ی موشک هواپیماهای دشمن به شهادت رسید. او چند روز قبل از شهادت به مادرش می گوید: «مادر دیشب خواب دیدم که پلاکاردی بر سر دیوار منزلمان نصب شده بود و نام من بروی آن نوشته شده بود و روی دیوارها عکس خود را در کنار عکس برادرم هادی دیدم و در راهرو منزلمان اعلامیه ای بود که روی آن نوشته بود: «شهید مهدی خداپرست» من می دانم که به شهادت می رسم.» شهید مهدی خداپرست از نظر اخلاقی و تقوا نمونه بود و شهادتش حادثه ای ناگوار برای خانواده محسوب می شد. با توجه به این که هنوز سالگرد شهادت برادرش فرا نرسیده بود، مسئولین سپاه نمی دانستند چگونه خبر شهادت مهدی را به خانواده اش بدهند. اما مادر مهدی بعد از شنیدن خبر شهادت دومین فرزند خود با صبری و خویشتن داری تمام، به معراج شهدا رفت. در کنار پیکر مطهر فرزند خود نشست و صلوات فرستاد و با شهید خود نجوا کرد و دعا نمود. اشک نریخت و ضجه نزد. او شهید خود را تقدیم خدا نمود. جنازه ی مطهر شهید بر دوش دوستان جانبازش در حالی که اشک از دیدگان آن ها روان بود تشییع شد و در بهشت زهرا قطعه ی 26 به خاک سپرده شد.
18 تير 1403 / 1 محرم 1446 / 2024-Jul-08