Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
محسن وزوايي
نام پدر :
حسين
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
شيمي
مكان تولد :
تهران (تهران بزرگ)
تاريخ تولد :
1339/05/05
تاريخ شهادت :
1361/02/10
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با مادر شهيد محسن وزوايي
راوي :
مادر شهيد
* خودتان را معرفی کنید؟
- بسم الله الرحمن الرحیم. درود بر رهبر انقلاب امام خمینی و درود به روان پاک شهیدان راه راست و پیروز اسلام. من مادر شهید محسن وزوایی افتخار می کنم که یک همچین بچه ای را تحویل جامعه دادم و الحمدالله بادست خودم آن طور که دوست داشتم بخاک سپردم. از خداوند متعال تقاضا می کنم که بقیۀ بچه هایم که نه تا بودند و یکی از آنان رفت، هشت تای دیگر همینطور با ایمان و با خدا تحویل جامعه دهم و سلامتی کلیۀ رزمندگان را از درگاه احدیت خواستارم .
محسن خصوصیات زیادی داشت . این بچه از اول با خدا و با تربیت و مودب بود. حتی در خانه با هم بودیم. هر وقت از منزل می خواستیم بیرون برویم کنار می ایستاد، من اول می رفتم در ماشین را باز می کرد. دست پشت من می گذاشت که اول من
سوار ماشین بشوم، حتی این مرتبۀ آخر یک شب ساعت یک نیمه شب بود که به منزل آمد ناراحت شده بودو عذرخواهی می کرد که ببخشید که من بی موقع آمدم، بچه ها باعث شدند و مرا به منزل فرستادند. حالا می بینم که دوستانش می گویند در محل شناسائی شده بود و گفته بود که خیلی دردآور است برای من که انسان بایستد در مقابل دشمن و بجنگد و بعد بیاید اینجا و از پشت سر به دست این بزدلان، مفت کشته شود. روی این اصل هم لباس شخصی می پوشید و هم اینکه به ما نمی گفت که من شناسائی شده ام . زمستانها می دیدم که دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفت، حتی این اواخر که آمده بود که دستش را برق بگذارد می دیدم که هر روز روزه است، گفتم که من در یکسره اش کردی. گفت روزه قرضی هایی است که من در جبهه نگرفتم، می خواهم بگیرم. این مرتبه آمد خندیدم و گفتم که دیگر روزه نمی گیری. گفت نه دیگر روزه هایم تمام شد.
خیلی مومن بود. بچه های دیگرم هم هستند تمامشان با خدا و نماز و با ایمان هستند، ولی این دیگر از همه لحاظ مافوق همه شان بود، حتی این مرتبه صبح بود که داشت قرآن می خواند.ما نشسته بودیم صبحانه می خوردیم و صحبت می کردیم. قرآن که تمام شد ناراحت شد. گفت وقتی قرآن کسی می خواند و در مقابل معبودش باید با احترام بنشیند و صحبت نکنید گناه می کنید شما.
چند روز بعد که خبرآوردند شهید شده دیدیم که همانطور او مؤدب ودست به سینه در مقابل معبودش پاهایش را هم جفت کرده، هر چند از خدا می خواست همان الحمدالله نصیبش شد.یک روز چند تا مجروح آورده بود، می گفت: آدم اگر می خواهد شهید شود باید در جا شهید شود، حمل شود پشت جبهه اگر یک وقت خدای ناکرده ناله کند ویا اگر حرفی از دهانش در بیاید این دیگر اجرش می رود، او این طور دوست داشت ما هم رضائیم به رضای خدا الهی به حق امام زمان هر چه زودتر پیروز شویم که جوانان دیگر همه بعه سلامتی به آغوش خانواده هایشان برگردند وافتخار کنند.
من هم هیچ ناراحت نیستم ، چون این راهی بود که خودش دوست داشت ،چه ما می گفتیم وچه نمی گفتیم می رفت، حتی این مرتبه آخری را هم که گفتم: محسن دو مرتبه دوتا خطر بزرگ از تو سر زده این مرتبه من دلم شکسته که تو می خواهی بروی،او بنا کرد به بوسیدن من که ناراحت نباش و هیچ چیز نیست دیگه الان آخرهایش است و تمام می شود و عروس کوچکم برگشت گفت که محسن مادرت راضی نیست نمی خواهد بروی، بعد من به آقایش گفتم که بیا و با هم دست به یکی کنیم ونگذاریم برود ومن خیلی ناراحتم واین هم که مجروح است وبنیه ندارد، اما محسن مقاومت کرد وگفت من با خدای خودم عهد کردم وعهد شکنی نمی کنم واین تقاضا را از من نکنید، اما اگر حرف دیگری دارید بگوئید من اجرا می کنم،من هم دیگر گفتم به امید خدا وسپردم او را به خدا ، بعد هم که جنازه را آوردند من بطور نا شناس جلوی جنازه می رفتم چون همیشه این بچه دوست داشت سرمن باشد، چون خیلی مؤدب بود تمام فامیل می گفتند که ما تا به حال ندیده بودیم که کسی پسری به این تقوی ومؤدبی داشته باشد. در جلو و کنار جنازه بطور ناشناس حرکت می کردم ودعا می خواندم ،به او فوت می کردم،گریه نمی کردم، با خود می گفتم که این بچه که همه چیزش درست وکامل است،بگذار که این اشک مادر هم که خوب نیست برایش توشه راه نشود،آنجا هم خودم خاک ریختم توی قبرش روی خودش ریختم وگفتم خدایا این هدیه نا قابل را از ما قبول کن. این هدیه نا قابل بود،امانتی بود که دست ما سپردی، صحیح وسالم هم برگرداندیم. به خودش هم گفتم محسن جان تو یک وقت ناراحت نباشی که آن روز گفتم نرو وگفتم الهی شکر که به عهد خودت وفا کردی و من هم با دست خودم خاک می ریزم رویت وبدان که من مادرتم واز ته دل از تورضایت دارم.
* مادر ممکن است بفرمایید پیام شما به دیگرمادران شهدا چیست؟
- مادران دیگر هم باید هر جور خدا می خواهد راضی باشند،ما یک انگشت آنها را نمی توانیم درست کنیم،آنها باید رضا باشندبه رضای خدا وهر چند خدا بخواهد آن دفعه در فتح المبینی محسن گفت رسیدیم نزدیک کربلا،گفتم محسن جان اگر راه کربلا باز نشود یکسره از آنجا می روی،گفت نه میایم شما را می برم .این بار گفتم محسن من دلم آب نمی خوره که تو کربلا را ببینی، گفت مادر من کربلارا برای خودم نمی خواهم بلکه برای نسل بعدی می خواهم، مابرای خودمان این فعالیت هارا نمی کنیم .برای هفت وهشت سال دیگر ان شاالله بهه جدت درست می شود وبرای نسل های بعدی درست می شود وافتخار حاصل می شود ماراحتی را نباید برای خودمان بخواهیم، برای دیگران باید بخواهیم.
* شما پدر جان آیا پیامی برای مردم ایران دارید؟
- قابل نیستم که پیامی عرض کنم، فقط در خواست می کنم از تمام امت شهید پرور ایران که راه اسلام که همانا خط امام است پیروی کنند وجوانانشان را چنانچه خودشان مایلند که درجبهه ها بروند ویادر هر سنگری دیگر فعالیت برای اسلام داشته باشند با آنان همکاری داشته باشند وکمکشان بکنند واز خط امام وخط اسلام حمایت کامل کنند تا ان شاالله به پیروزی کامل برسیم واسلام بتواند جهانگیر بشود وآن روز موعود و آن مدینه فاضله که ایده آل همگان است به دست بیابد.ان شاالله.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
07 ارديبهشت 1403 / 17 شوال 1445 / 2024-Apr-26
شهدای امروز
سيداحمد آردي تفتي
علي اكبر محمدي ثاني
علي مقدس پور
جليل ملك پور
عبدالله ماهر
مهدي بيات
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll