محمدرضا چمنی در اولین روز فروردین ماه سال1336، در شهرستان نیشابور دیده به جهان گشود. او کودکی آرام و باهوش بود. خانواده، دوستان و آشنایان از او به عنوان الگو و سرمشق و چهرهای محبوب و مورد احترام یاد میکردند، چرا که در اعمال و برخوردهایش بسیار متواضع و فروتن بود. محمد در سن 6 سالگی راهی دبستان شد و به علت استعداد فوقالعادهای که داشت همیشه از دانشآموزان ممتاز مدرسه محسوب میشد. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، به تحصیلش در دبیرستان در رشتهی ریاضی ادامه داد. در دوران دبیرستان نیز همواره به عنوان شاگردی زیرک و منظم شناخته میشد. محمدرضا بعد از گرفتن دیپلم ریاضیات، به عنوان معلم پیمانی، به مدت یک سال در آموزش و پرورش مشغول به کار شد. در همین سال ضمن تدریس در یکی از روستاهای محروم این شهرستان، دروس رشتهی طبیعی را نیز به صورت آزاد مطالعه و دیپلم آن را نیز کسب کرد و در ضمن در آزمون سراسری کنکور هم شرکت کرد و در رشتهی مهندسی راه و ساختمان قبول شد ولی به خاطر علاقه نداشتن به این رشته، وارد دانشگاه نشد و در دانشسرای راهنمایی-تحصیلی مشغول تحصیل شد. او از همان سالها فعالیت سیاسی خود را شروع کرده بود و با وجود خفقان شدید، مسئولیت خود را در قبال اسلام به صورتهای گوناگون از جمله با پخش اعلامیهها انجام میداد. از آن جایی که محمدرضا از کودکی علاقهی زیادی به دین داشت، حتی قبل از بلوغ فرایض دینی را انجام میداد و همیشه در عزاداریهایی که به مناسبت شهادت ائمهی معصومین، به خصوص سرور شهیدان اباعبداللهالحسین(ع) برگزار میشد شرکت فعالی داشت. او در دوران جوانی نیز یکی از پیروان راستین رهبر انقلاب بود و همواره نوارهای امام و کتابهای مذهبی بسیاری را که داشتن آن ها جرم بود به طور مخفیانه مطالعه و توزیع میکرد. محمد پس از پایان دورهی دانشسرا، دوباره در کنکور شرکت کرد و با رتبهی خوبی در رشتهی مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف قبول شد. او همراه با تحصیل در دانشگاه، دروس رشتهی ادبی را نیز به صورت آزاد مطالعه کرد و دیپلم ادبی را هم گرفت. سال57، سال اول تحصیلش در دانشگاه و سال اوجگیری انقلاب بود و محمد در محیط دانشگاه خیلی راحتتر به فعالیت سیاسی خود ادامه داد و در ضمنِ این مبارزات، دربارهی همهی گروهها و سازمانهای سیاسی تحقیق کرده و به راحتی گروههای التقاطی و ضدمذهبی را به دوستان و خانوداهاش میشناساند. او سپس با سایر همرزمان دانشجویش لانهی فساد و جاسوسی آمریکا را تسخیر کردند و به دنبال آن به عنوان نمایندهی دانشگاه صنعتی شریف در لانهی جاسوسی به افشاگری خود ادامه داد. بعداز ماجرای تسخیر لانهی جاسوسی، محمد همراه با گروهی از برادران جهاد دانشگاهی به سیستان و بلوچستان رفت و مشغول خدمت به مردم محروم شد و خدمات ارزندهای به آن ها نمود. در همین زمان کورهی آجرپزی را ایجاد نمود که سوختش نفت سیاه، مازوت گازوئیل و روغن سوخته بود و ظرفیت هر کوره حدود 3000 آجر! بعد از اختراع این کوره از کلیهی شهرهای کشور گروههایی به آن جا رفتند و طرز کار کوره را یاد گرفتند و در اکثر نقاط کشور این کوره را ایجاد نمودند. او که از معتقدان به اسلام اصیل و امام بود با تلاش پیگیر خود جهت تحقق اهداف انقلاب فعالیت میکرد و شبها را به عبادت خداوند سپری میکرد، به رهنمودهای امام عمل میکرد و برطبق آن همیشه روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه داشت. از جمله برنامههای عبادی که برای خود داشت هر روز صبح قبل از اذان با دوچرخه به کوههای اطراف روستای صومعه، که حدود دو کیلومتر با شهر فاصله داشت، میرفت و در آن جا مشغول عبادت میشد و پس از طلوع آفتاب دوباره به شهر باز میگشت. جریانهای سیاسی داخلی و خارجی را با تسلط و قدرت بینظیر تحلیل میکرد و در مقابل استدلالهای متین او در زمینههای سیاسی و عقیدتی، کمتر کسی توان مقاومت داشت. محمدرضا در صلابت و استواری بینظیر بود و فشارهایی که در راه تحقق اهداف انقلاب بر او وارد میشد تحمل میکرد و میگفت هرچه رنج و مشقت بیش تری را تحمل کنیم اجر آن بیش تر میشود. برخورد اسلامی و قدرت جذبهی محمد روی افرادی که با آن ها در تماس بود تاثیر فراوان داشت و چه بسیار جوانانی که با سخنان او از دام گروهکهای منافق و منحرف رستند و به جبههی نیروهای خط امام پیوستند. اخلاق اسلامی محمد، عشق پاکش به امام و علاقه و دلسوزیاش نسبت به محرومان، تواضع و پارسائیش، تلاش گسترده و تعطیل ناپذیرش در انجام فعالیتهای انقلابی و سیاسی و صراحت و قاطعیتش همه برای یاران امام و حزبالله نمونه و الگویی جاودانه است. پس از آغاز جنگ تحمیلی از طرف رژیم جنایت کار عراق، او که از دلباختگان مکتب امام حسین(ع) بود همیشه میگفت: "ما که زیارت عاشورا میخوانیم و همیشه آرزو میکنیم که ای کاش در روز عاشورا در صحنهی عاشورا بودیم و امام حسین را یاری میکردیم، اینک این گوی و این میدان، جبهه کربلاست و امام و رهبر ما نیز پیرو امام حسین است، پس باید به جبهه برویم و امام زمانمان را یاری کنیم. امروز است که پیروان واقعی امام حسین(ع) شناخته میشوند. امروز روز آزمایش ما مسلمانهاست تا صداقت و ایمانمان را نشان دهیم." محمد جنگ را مهم ترین مسئله برای کشور میدانست و عقیده داشت تا زمانی که جنگ باشد وظیفهی اصلی ما حضور در جبههی نبرد است و هنگامی که از جانب دوستانش به وی پیشنهاد میشد که شما اگر به دانشگاه برگردید بهتر میتوانید به اسلام و مسلمین خدمت کنید! میگفت: "تا زمانی که جنگ باشد، ما هرچه در پشت جبهه کار کنیم تمام رشتههای ما پنیه میشود!" با توجه به این نظراتی که داشت در همان اوایل جنگ به جبهههای نبرد جنوب شتافت. محمدرضا مدت 7ماه در گروه شهید چمران به مبارزه علیه کافران بعثی پرداخت و دوباره به دانشگاه برگشت. در آن زمان که اوج فعالیت گروهکها در دانشگاه بود، ضمن فعالیت در جهاددانشگاهی، به مبارزه علیه گروهکهای ضدانقلاب پرداخت. با آغاز انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، مدتی از طرف جهاددانشگاهی در جهاد شهرستان مشغول خدمت به محرومین بود. او در تابستان سال60 دوباره عازم جبهههای نبرد شد و اینبار راهی کردستان شد تا علیه گروهکهای ضدانقلاب که جنگ داخلی راه انداخته بودند مبارزه کند. هنگامی که جمعی از دوستانش برای بدرقهاش رفته بودند به یکی از آن ها گفت: "صبح، موقعی که میخواستم از خانه بیرون بیایم قرآن را باز کردم، خداوند به من وعدهی بهشت داد." مدتی در جبههی مبارزه با ضدانقلابیون بود تا این که یک روز برای ماموریتی که به آن ها داده شد به منطقه رفتند که به کمین نیروهای ضدانقلاب از گروهک خبات برخورد کردند. محمد با فرماندهی گروهشان صحبت کرد و نتیجه این شد که او روی تپه نیروهای دشمن را سرگرم کند تا بچهها از منطقهی درگیری دور شوند. در حین درگیری تیری به پای محمد اصابت میکند و زمینگیرش میکند اما او به کمرهی تپه میآید و پایش را به سنگی بالاتر از جایی که نشسته بود تکیه میدهد تا کمتر خونریزی کند و بتواند به مقاومت ادامه دهد. گروه ضدانقلاب که حدود 70نفر بودند به دو گروه تقسیم میشوند و از بالای تپه محمد را محاصره میکنند. همین که محمد متوجه میشود، برمیگردد تا به نیروهای بالای تپه نیز شلیک کند اما به خاطر ناهموار بودن مکانی که نشسته بود و مجروح بودن پایش، به طرف پایین تپه سُر میخورد و بعد از اصابت سرش به سنگ از هوش میرود. وقتی به هوش میآید خود را اسیر نیروهای ضدانقلاب میبیند. محمد اسیر نیروهای دشمن میشود و در مدت اسارت شکنجههای روحی و جسمی زیادی را تحمل میکند. او یکبار موفق به فرار میشود ولی در حین فرار به دست نیروهای دمکرات میافتد که تا مرز اعدام پیش میرود اما گروهک خبات که متوجه اسارت او به دست دمکراتها میشود تقاضای استردادش را میکنند. محمد به زندان قبل بازمیگردد و منتظر حکم اعدامش میشود اما قبل از فرار کاغذی را که مطالبی روی آن نوشته بود و در آن از آیات قرآن نیز استفاده کرده بود برای مسئولین گروهک به خصوص ماموستای آنان، جلال حسینی، میگذارد که آن نوشته در او اثر کرده و باعث میشود که شیخ حکم اعدام محمد را لغو کند و با او وارد بحثهای دینی شود اما محمد در هر بحثی پیروز میشود و در نتیجه بین مردم کردستان محبوب! حالا دیگر شیخ نمیتوانست حکم اعدام برای او بنویسد زیرا همهی مردم به دنبال دلیل برای این کار بودند. شیخ جلال حسینی که از حرفهای محمد خسته میشود به دنبال راه فرار از دست او میگردد، گویی گروهک خبات اسیر محمد بود و نه محمد اسیر گروهک!! محمد بعداز تحمل 27ماه اسارت آزاد میشود. وی پس ار اسارت با زادگاهش بازگشت اما هنوز چند ماه نگذشته برای سومین بار عازم جبه گردید و این بار آن قدر حضور خویش را در کربلای عشق ادامه داد تا سرانجام در تاریخ 1363/7/29 در منطقهی میمک زندگی 27 سالهی خود را جاودانه میکند.
این شهید بزرگوار در زمینه های فنی، نقاشی، طراحی، مقاله نویسی و عکاسی تخصص داشت.
21 اسفند 1403 / 11 رمضان 1446 / 2025-Mar-11