شهيد غلامرضا داورزني مقدم در سال 1341در شهر سبزوار و در خانواده اي متعهد و مذهبي پا به عرصه وجود نهاد. تحصيلات عمومي را در سبزوار به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم از دبيرستان ايوب محمدي شد و براي ادامه ي تحصيل درمركز تربيت معلم سبزوار و در رشته ي ادبيات پذيرفته شد. روحيه ي خوبي داشت و از نظر اعتقادي بسيار قوي بود و به ولايت و رهبري بسيار عشق مي ورزيد. از هفت سالگي به نماز خواندن روي آورد و اين روحيه را هيچ گاه ترك نكرد. در رابطه با دفاع مقدس اعتقاد داشت بايد به مبارزه برخيزند و اعلام مي كرد كه اگر من نروم چه كساني بايد بروند و هنگامي كه به او گفته مي شد تو خدمت خود را انجام داده اي مي گفت: من بايد بروم آنجاي صحراي محشر و كربلاست. و هميشه از خدا شهادت را مي خواست و مي گفت: جنگيدن واجب است. او در كنار درس فعاليت هاي هنري نظير: سرودن شعر وخطاطي، مداحي و طراحي را انجام مي داد .در خانواده نيز رابطه اش با خواهران و برادرانش در نهايت مهرباني و صميميت بود. با همه با احترام برخورد مي كرد و كاري نمي كرد كه خانواده و دوستان از او دلخور و ناراحت شوند چرا كه با دوستان و خانواده خيلي خوش اخلاق بود و روحيه ي بسيار بانشاطي داشت. وي در اين دوران نوجواني و جواني به حدي پرهيزكار بود كه والدين او اعلام كردند: ما لياقت چنين فرزندي را نداريم چرا كه بارزترين ويژگي او عشق و علاقه ي وافر به نماز اول وقت بود و در تمام مدت سعي مي كرد با وضو باشد و به واسته ي اين اخلاق و خوي معنوي خود دوستان زيادي داشته است. اوقات فراغت به كارهايي از جمله طناب بافي و شيشه بري مشغول بود. ايشان در رابطه با انقلاب مي گفت: انقلاب كردن مهم نيست بلكه انقلاب را نگه داشتن مهم است، لذا وي تحصيل را رها كرد و به بهانه ي رفتن به مشهد به جبهه رفت. مسئوليت هايش در جبهه پيك گردان و فرمانده دسته بود. او به طور متناوب 5سال در جبهه حضور داشت. آخرين اعزام در سال1365 وشركت در كربلاي 10 كه در همين عمليات به علت اصابت تركش به پيشاني به مقام رفيع شهادت نايل آمد.
شهيد در آن لحظه دست را روي سينه ي خود گذاشت و سلامي به اباعبدالله عرض كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود و در حقيقت به آرزوي ديرينه ي خود رسيد.
14 ارديبهشت 1403 / 24 شوال 1445 / 2024-May-03