Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
ناصر فولادي
نام پدر :
ماشاءالله
دانشگاه :
صنعتي شريف
مقطع تحصيلي :
كارشناسي
رشته تحصيلي :
مهندسي متالوژي
مكان تولد :
كرمان (كرمان)
تاريخ تولد :
1338/10/7
تاريخ شهادت :
1361/03/03
سمت :
مسئول تبليغات جنگ
مكان شهادت :
خرمشهر
عمليات :
آزادسازي خرمشهر(الي بيت المقدس)
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با خواهران شهیدناصر فولادی
راوي :
خواهر شهيد
- در رابطه با وضعیت مالی خانواده شهید قبل از تولد و زمان تولد توضیح بفرمایید.
* البته سن من کوچکتر از ناصر است. دقیقا به این سوال شما که قبل از تولد ناصر وضعیت مالی خانواده چگونه بوده نمی توانم پاسخ بگویم، ولی چون از جهت مالی تغییر زیادی نکرد وضعیت خانواده قبل از تولد و بعد از تولد و همین طور در زمان تحصیل، می توانم بگویم که وضعیت مالی خانواده در یک سطح متوسط بوده که از جهت وسایل رفاهی در یک سطح معمول که به هر صورت گذران زندگی می شد ولی از یک وضعیت سطح بالا و خوب از جهت وسایل رفاهی خانواده برخوردار نبود.
- رابطه ای که خانواده شما با اقوام و همسایگان داشتند در چه سطحی بود، فعالیت های اجتماعی، مذهبی که خانواده داشت را توضیح دهید.
* رابطه خانواده با اقوام، خویشان، همسایگان کلا بر اساس رابطه عاطفی، انسان دوستانه و با در نظر گرفتن خیلی از مسائل و شرایط خاص هر خانواده ای بود که می توانم مثال بزنم در مورد همسایگان هیچ زمان و هیچ موقع ما مسااله ای خاص نداشتیم که مثلا باعث نگرانی و ناراحتی همسایگان شود و باعث دلخوری شود. همیشه رابطه ای صمیمی، دلسوزانه، خوب و در خور آن چیزی که در مذهب و دین ماست. آن چیزی که واقعا مطرح است خانواده رابطه ای که با اقوام و خویشان داشتند،خیلی جهات پیش می آمد که گلایه و صحبت هایی می شد از جانب آن ها ولی من یادم هست که پدر و مادرم هیچ گاه راضی نمی شدند که بخواهند جبران کنند و بخواهند جواب دهند، می گفتند اشکالی نداره؛ بر طرف میشه، خدا بزرگه، خدا مهربونه، خلاصه بر اساس یک رابطه عمیق عاطفی و انسان دوستانه واقعا بود. در رابطه با فعالیت های مذهبی - اجتماعی، آن طور که پدرم نقل می کردند که قبل از این که ما در کرمان زندگی کنیم پدر و مادرم (قبل از تولد ناصر) در یکی روستاهای اطراف کرمان زندگی می کردند. آن جا خصوصا در ماه رمضان مراسم روضه خوانی داشتند و هر شب به اهالی روستا افطاری می دادند.
- در رابطه با روابط اعضای خانواده چگونه رابطه ای بین اعضای خانواده حاکم بود؟
* روابط اعضای خانواده با هم بر اساس مهر و محبت بود و هم چنین رابطه فرزندان با پدر و مادرم نیز به همین صورت بود. پدر من یک فرد عاطفی و مهربان و دلسوز بودند. به مسائل بچه ها می پرداختند، البته در خانواده ما بیشتر مادرم محور بودند و امور مربوط به خانه و بچه ها را به عهده داشتند. روابط خواهرها و برادرها خیلی خوب، عاطفی و خودم تا به حال یاد نمی دهم که هیچ زمان بحث داشته باشیم یا خدای نکرده دعوایی باشد. هیچ زمان در مورد مسائلی که بعضی خانواده ها با هم بحث دارند،ما بحث و دعوا نداشته ایم. هر چه که بوده رابطه عاطفی، دوست داشتنی و عشق بیش از حد اعضای خانواده نسبت به هم و هم چنین نسبت به پدر و مادر بوده است.
- تا چه حد اعضای خانواده به واجبات (مثل نماز، روزه و ...) پای بند بودند؟
* پرداختن به واجبات دین در حد معقول و در حد وظیفه هر مسلمان (خواندن نماز، روزه، دادن خمس، زکات و ...) انجام می دادند. پدرم در این زمینه ها اعتقاداتشان بیش تر بود. کمتر زمانی را من یاد دارم که پدرم در حال نماز خواندن نباشد. اکثر اوقات بیکاری در حال نماز بودند و می گفتند هر وقت من به مشکلی برخورد می کردم، همیشه به وسیله نماز خواندن و دعا کردن، خواسته ام را از خدا طلب می کردم و همیشه خدا پشتیبان من بوده است.
- موردی را با یاد دارید که اقوام و خویشان برای رفع مشکل به خانه شما آمده باشند؟
* مورد خاصی را به ذهن نمی آورم ولی چون پدر من بزرگ فامیل بودند معمولا مخصوصا خواهرها، اگر مشکلی با همسران شان پیش می آمد یا با فرزندان شان مساله ای پیش می آمد، خانه ما پایگاهی بود و پدر من با راهنمایی ها و محبت، موضوع را حل می کردند و همین طور صحبتی که با طرف دعوا داشتند موضوع حل می شد.
- آیا مراسم خاصی در دوران بارداری و زایمان در منزل شما انجام می گرفت؟
* چون من تقریبا جزو فرزندان آخری خانواده هستم در این زمینه نمی توانم کمک کنم ولی خب، بعدا که هر کدام از فامیل یا خواهرها و برادرها صاحب فرزند می شدند، پدرم در گوش بچه تکبیر می گفتند، ولی در مورد خواهرها و برادرهای خودم چیزی به خاطر ندارم.
- تا چه میزان در مراسم های مذهبی مثل تاسوعا، عاشورا، نماز جماعت و .... خانواده شما شرکت داشتند؟
* در این مراسم ها مثل تاسوعا - عاشورا، مخصوصا این قضیه در افراد قدیمی تر خانواده ها و کلا افراد مسن تر جامعه رنگ و بوی دیگری دارد و بیشتر آن ها علاقه مند به این مساله بودند، شرکت در مراسم عزاداری تاسوعا و عاشورا خیلی زیاد بوده و خیلی قوی بوده و تقریبا می شود گفت: در عزاداری، زندگی و کارهای مربوط به زندگی تعطیل می شد و به عزاداری می پرداختند. شرکت در نماز جماعت و نماز اعیاد نیز به همین صورت بود که مقید بودند که شرکت کنند.
- در رابطه با نوع بازی ها و فعالیت هایی که در کودکی و نوجوانی شهید فولادی انجام می دادند توضیح می دهید. چه امکاناتی در اختیار ایشان قرار می گرفت؟
* البته قبلا گفتم من سه سال کوچکتر از ناصر بودم، نمی توانم دوران کودکی را به یاد بیاورم. وقتی 5 - 6 ساله بود یا در دوران دبستان (چهارم - پنجم) وسایل بازی ایشان بسیار ساده ای که هر بچه در آن زمان داشت برخوردار بودند و در دوران تحصیل در تابستان ها بیشتر به فراگیری قرآن می پرداختند و امکانات بازی خاصی نداشتند. همین بازی های ساده و وسایل ساده ای که هر کودکی در آن زمان در اختیار داشت.
- از هم بازی های آن شهید والامقام اگر کسی را به خاطر دارید ذکر نمایید و بفرمایید در حال حاضر آن ها به چه کاری مشغول هستند؟
* از هم بازی های دوران کودکی و زمان ابتدایی، همان افرادی که حول محور خانواده بودند، پسران همسایگان که الان من حضور ذهن چندانی ندارم که بدانم هر کدام چه حرفه ای دارند ولی چند تایی از آن ها را می شناسم، کارهای معمولی و مشاغل معمولی مشغول اند. یکی از دوستان آن ها، قبل از شهادت ایشان فوت کردند (ازهم بازی ها).
- کدام یک از اعضای خانواده به شهید فولادی نزدیک تر بودند و ایشان به کدام یک بیشتر علاقه مند بودند؟
* رابطه افراد خانواده ما بسیار صمیمی بود، ولی ناصر به مادرم از همه نزدیک تر بود و شاید آن احساس خاصی که مادرم نسبت به ایشان داشتند باعث این علاقه شده بود، ولی کلا ایشان به مادرم از همه نزدیک تر بودند.
- در دوران کودکی ایشان چه تعلیماتی دیدند از قبیل قرآن خوانی، نماز و ...؟
* تعلیماتی که ایشان در کودکی دیدند آموزش قرآن بود که معمولا این آموزش ها آن وقت در خانه ها بود و خواندن نماز، چون خانواده ما مذهبی بود و پدر ما بیشتر اوقات مشغول نماز خواندن بود، نماز را از ایشان یاد گرفتند و همین طور نماز اول وقت خواندن و مسجد رفتن را در کنار ایشان آموختند.
- در زمان کودکی ایشان از لحاظ روحیه آرام و ساکت بودند یا فعال و پر جنب و جوش؟
* حقیقتا چیز خاصی به یاد ندارم ولی از زبان مادرم، از نوزادی تا به سن 2-3 سالگی کودک آرام و خوبی بوده اند، مادرم می گوید من هیچ مشکل خاصی در مورد ایشان نداشتم و طبعا این روحیه بعدا تقویت پیدا کرد. ایشان فردی آرام و مهربان بود و خب آن جنب و جوش های مربوط به دوران کودکی را داشته اند.
- در رابطه با دوران دبستان تا چه حد به مدرسه علاقه داشته اند؟ وضعیت درسی ایشان به چه صورت بوده است؟ و میزان رضایت اولیای مدرسه درد چه حد بوده است؟
* ناصر دوران ابتدایی را در دبستان جیحون که در نزدیکی منزل ما واقع شده بود گذراند، و آن طور که گفته می شود، دانش آموز پشت کار گیر، سخت کوش و با تلاشی بوده است. به طوری که در کلاس های چهارم و پنجم ابتدایی دانش آموزان در دوران ابتدایی مطرح می شوند وضعیت بسیار عالی و در تمام ثلث ها و تمام سال ها شاگرد اول کلاس بودند ولی خاطره ای که من به یاد دارم و از زبان مادرم گفته می شود و شنیدم ناصر در سال پنجم ابتدایی چون دانش آموز بسیار درس خوانی بود و در درسش تلاش می کرد و شاگرد اول کلاس بود، معلم مربوطه به ایشان و یکی از دانش آموزان استثنای زیادی قائل می شدند با این که ناصر از نظر درسی بهتر بود و شاگرد اول کلاس بود ولی باز معلم ایشان اصرار می کردند آن دانش آموز را به عنوان شاگرد اول انتخاب کنند که ناصر بارها و بارها می آمد و این مساله را برای خانواده مطرح می کرده مخصوصا مادر، و مادرم می گفتند: اگر شما به این صورت تلاش کنید در امتحانات نهایی اگر شما شاگرد اول بشوید معلم شما نمی تواند او را شاگرد اول انتخاب کند و خواه ناخواه حق به حق دار داده می شود و مشخص می شود و همین طور هم شد و در امتحانات نهایی پایه پنجم شاگرد اول کلاس و مدرسه و منطقه شد و زمانی که پدرم برای گرفتن نتیجه و مدارکش برای ثبت نام در راهنمایی به مدرسه مراجعه می کند از طرف اولیاء و مدیر مدرسه بسیار مورد تشویق قرار می گیرد و تحسین می گویند به درس و اخلاق ناصر.
- در رابطه با وضعیت سلامت افراد خانواده در مقاطع مختلف سنی در ذهنتان است بفرمایید به چه صورت بوده؟
* در رابطه با وضعیت خانواده ما از هر جهت در سلامت و صحت کامل به سر می بردند. البته گاهی اوقات مریضی هایی برای خانواده ها پیش می آید مثل سرماخوردگی برای ما هم پیش می آمد، اما مریضی خاصی پیش نیامده بود، فقط دو تا از افراد خانواده ما قبل از تولد من و ناصر که یک برادر و یکی از خواهرانم قبل از تولد شهید که یکی در سن چهار یا پنج ماهگی و برادرم در سن دو سالگی فوت می کنند به خاطر نبود امکانات و چون خانواده ام در روستا زندگی می کردند به دلایل ناشناخته ای این دو فرزند فوت می کنند.
- در دورانی که شهید فولادی در مقطع راهنمایی و دبیرستان تحصیل می کرد، برای آینده شان چه آرزوهایی داشتند؟
* در دوران راهنمایی که شهید در راهنمایی علوی تحصیل می کرد چون جو راهنمایی یک جو صد در صد مذهبی انقلابی قبل از انقلاب بود، بنابراین روحیه و افکار و ذهن ایشان بر اساس اولیاء مدرسه شناخته شده بود. البته یک بعدی نبودند. در تمام طول سه سال مدرسه رقابت شدید تحصیلی بین دانش آموزان مدرسه بود و امتحانات ماهانه برگزار می شد و دانش آموزان را تشویق می کردند به هر چه بهتر درس خواندن و کامل کردن خودشان از جهت تخصص و علم و البته چیزی که به خاطر می آورم ناصر زمانی که دوران راهنمایی را طی می کرد پیش می آمد که چیزهایی که در مدرسه می شنید، در خانه مطرح می کرد. این حرف ها برای آن زمان برای خانواده و شنیدنش برای مادرم سخت بود. مثلا ایشان مطرح می کردند که وضعیتی که داریم وضعیت خوبی نیست، حکومت ما حکومت عادلانه ای نیست، سرمایه های مملکت بر باد می رود، نفت ما را می برند و یک سری حرف های دیگر که از طرف مادرم برخورد می شد و می گفت: این حرف ها را می زنید ممکنه به گوش افراد رژیم برسد و مشکل حادی برای شما پیش بیاید که ایشان می گفتند: هر موقع زمانش برسد و من بخواهم علنا کاری را صورت بدهم طوری برخورد می کنم که مشکلی برای خانواده ام پیش نیاید، خب البته می توانم بگویم با توجه به طرز فکر و آموزش هایی که آن زمان دیده بود خواه ناخواه رسیدن به یک مملکت خوب و یا یک سری اهدافی که ما بعدا به آن رسیدیم در این زمان فکر می کنم آرزویش در این حد بود ولی در زمان دبیرستان، ناصر سه سال دبیرستان را در دبیرستان شریعتی تحصیل کرد، ولی در سال چهارم ایشان در دبیرستان خرد درس می خواندند، که این دبیرستان نیز همان خط مشی و راه و روش راهنمایی را در پیش گرفتند و همان جو را داشتند و به همان صورت افکار، عقاید، حالات و روحیات ناصر قوت گرفت و می توانم بگویم پایه های مبارزاتی و کارهایی که ناصر بعدا انجام داد در رابطه با پیروزی انقلاب، راه پیمایی ها و تسخیر لانه جاسوسی و جنگ و ... بیشتر پایه هایش در زمان راهنمایی و سال آخر دبیرستان ریخته شد. باز آرزویش در دبیرستان این بود که درس حوزه و طلبگی را ادامه دهد و مشغول تحصیل در این رشته بشود ولی چون مادرم به تحصیل ایشان در رشته های مهندسی علاقه داشتند و می دیدند که در قدرت ایشان هست و می تواند ادامه بدهد، به خاطر علاقه مادرم و صد در صد معتقد بودند که مادر و پدر صلاح بچه ها را می خواهند حرف مادرم را گوش کردند و گفتند: من فقط به خاطر شما در این رشته ای که شما دوست دارید درس می خوانم و ادامه تحصیل من در این رشته به خاطر خواست قلبی شما بود وگرنه علاقه من به تحصیل در رشته های حوزوی و مذهبی است.
- در دوره راهنمایی و دبیرستان شهید فولادی چه آموزش هایی دیگری می دیدند و اگر در مورد فعالیت های مذهبی و ورزش و ... ایشان خاطره ای دارید ذکر بفرمایید.
* در دوران راهنمایی چون مدرسه ای که درس می خواندند یک جو صد در صد مذهبی و مسلما در کنار آموزش های علِمی، آموزش های احکام و یادگیری قرآن و نهج البلاغه و از همه مهم تر تهذیب نفسی که ایشان در آن دوران دیدند و شروع کرده بودند و دبیرستان هم به غیر از فعالیت های درسی فعالیت های دیگر شرکت در کلاس های تفسیر قرآن، یادگیری قرآن و نهج البلاغه و کلاس های ورزشی و تمریناتی که در رابطه قوی تر کردن خودشان بود انجام می دادند.
- در این دوران نسبت به فعالیت های مذهبی و دینی و ورزشی تا چه حد علاقه نشان می دادند؟
* در زمان راهنمایی که فعالیت خاصی انجام نمی شد، بیشتر فعالیت ها ساختن این جوانان و آماده کردن این نوجوانان و افراد برای زمان بعد که زمان دبیرستان و در زمانی که می دانستند انقلابی در پیش هست ایشان را آماده می کردند برای آن زمان ولی در زمان دو سال آخر دبیرستان فعالیت های مذهبی و دینی که ایشان داشتند راجع به آماده سازی و فراهم کردن اولیه شروع انقلاب بیشتر گوش کردن به نوارهای مذهبی و گوش کردن سخنرانی هایی که معمول بود، سخنرانی دکتر علی شریعتی که بیشتر جوانان در آن زمان با سخنرانی ها و کتاب های ایشان آشنا بودند، خواندن کتاب های مختلف و کم و بیش خواندن اطلاعیه هایی که از طرف امام به ایران می رسید و هم چنین پخش و تکثیر این ها.
به شهرستان برای شرکت در تظاهرات و فعالیت ها برمی گردند. بعد از شهادت ایشان متوجه شدند فعالیت های زیادی در شکل گیری و راه اندازی تظاهرات ایشان داشتند. ساخت مواد آتش زا و شیشه های آب تازا که آن زمان استفاده می شد برای مقابله با عوامل رژیم شاه که به طور صد در صد مخفیانه این فعالیت ها را انجام می دادند و شرکت می کردند در تظاهرات و راهپیمایی ها که در این زمینه من یک خاطره به یاد می آورم. در یکی از روزهایی که راهپیمایی در شهر بود و جمعیت زیادی هم شرکت کرده بودند. این زمان نزدیکی های ظهر بود که راهپیمایان می رسند به محلی که سربازان رژیم جلوی افراد تظاهر کننده را گرفته بودند که ایشان در بالای یک ماشین قرار می گیرند و سینه خود را در مقابل اسلحه سرباز سپر می کنند و با صدای بلند و خشمگین می گویند اگر واقعا معتقد هستید و مرد هستید سینه من آماده است برای اینکه گلوله تو به آن بخورد که بعد از افراد دیگر کسانی که آشنا بودند و نزدیک این صحنه بودند، شنیدیم که آن روز این عمل و کار ناصر مورد تعجب و تشویق بسیاری از افراد قرار می گیرد و باعث می شود تعداد زیادی از جوانان تشویق شوند و دلگرم برای شرکت در راهپیمایی ها و پشتیبانی از انقلاب.
- میزان کمک به والدین در انجام کارها چقدر بوده؟
* در امور خانه ناصر صد در صد البته در اوقات فراغت و وقت آزاد داشتند در کارها به پدر و مادرم کمک می کردند. در این مورد من یک خاطره در ذهن دارم که از حالتی که ناصر نسبت به خانواده داشتند، در یک عصر زمستان هنگامی که ناصر از مدرسه برمی گردند ناصر روی حیاط چون امکاناتی که الان وجود دارد، برای شستن لباس ها نبود شستن لباس ها برای مادر کار سختی بود. مخصوصا برای مادر من که سنی از ایشان گذشته بود و پیر بودند، یک روز عصر از مدرسه برگشتم دیدیم ناصر در آن هوای سرد به کمک مادرم لباس ها را می شوید و زمانی که نوبت به آب کشیدن لباس ها می رسد اجازه به مادرم نمی دهد و تنهایی این کار را انجام می دادند که این کار به دفعات انجام می شد و این کار در خانه ما یک کار عادی شده بود. همین طور از طرف پدرم اگر کاری به عهده ایشان گذاشته می شد انجام می دادند و یکی از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان این بود که هیچ زمان از طرف ایشان کلمه نمی توانم، انجام نمی دهم یا وقت ندارم را نمی شنیدیم حتی اگر جزیی ترین کار به ایشان واگذار می شد، در سخت ترین شرایط کاری به ایشان محول می شد هیچ موقع نمی گفتند و با اشتیاق کار را انجام می دادند.
- نحوه رفتار والدین، میزان حرف شنوی و اطاعت و احترام چگونه بود؟
* رفتار ایشان با والدین و افراد خانواده صد در صد بر اساس رابطه شدید عاطفی و اخلاقی بود و نسبت به پدر و مادر احترام و ارزش بسیار زیادی قائل می شدند، میزان حرف شنوی ایشان از خانواده و والدین بسیار زیاد بود و صد در صد حتی در کاری که علاقه خاصی داشتند، اگر از طرف مادرم مخالفت می شد همان کاری را انجام می دادند که از طرف مادرم و خانواده ام مورد علاقه نشان داده می شد، حتی در زمانی که در زمان دبیرستان می خواست رشته تحصیلی را انتخاب کند خودش بیشتر علاقه به رشته های تجربی داشت ولی مادر من علاقه زیادی به رشته ریاضی داشتند که به خواسته مادرم این رشته را انتخاب می کنند. همین طور در فعالیت های هنری و فوق برنامه که در مدرسه انجام می شد و یا از طرف دوستان ایشان پیشنهادی می شد.
- لطف بفرمایید از خاطراتی که در دوران حیات کوتاه این شهید والامقام به خاطر دارید برای ما صحبت بکنید؟
* در زمینه خصوصیات اخلاقی ناصر که واقعا در رفتار او بارز بود و همیشه مشخص و دیده می شد این بود که اهمیت زیادی به بیت المال می داد. نمونه بارز آن زمانی که بخشدار جیرفت بود و از جیرفت که با ماشین بخشداری می آمد کرمان، ماشین را که پارک می کرد در خانه دیگر برای مهمترین مسئله ای محال بود که دیگر ماشین را روشن بکند و حرکت بدهد و خودش یک موتوری داشت برای کارهایش دیگر با آن موتور حرکت می کرد و کارهایش را انجام می داد.
مسئله روحی که در ناصر بود و خیلی مهم است اهمیت دادن زیاد به لباس سپاه بود و واقعا لباس سپاه را لباسی مقدسی می شمارد و حتی برای خواندن نماز از لباس سپاه استفاده می کرد و لباس سپاه اش را می پوشید و نماز می خواندند.
* در این زمینه از اهمیت لباس سپاه از ایشان دارم این که بعد از مراسم عقدشان که برگزار شده بود با همسرشان تصمیم گرفته بودند که بروند جبهه و شب این را در منزل مطرح کردند و خواستند که بروند منزل عیالشون و آن جا هم مطرح بکنند و فردا بروند جبهه و همگی ماها با این قضیه خیلی مخالفت کردیم و ناراحت شدیم که یازده شب هم بود و ایشون با خشم بسیار زیادی و با عصبانیت واقعا زیاد، لباس سپاه هم که تنشان بود و به همه پرخاش کردند و گفتند که من در مقابل این لباسی که پوشیدم و به تنم است و تعهدی که در قبال این لباس دارم خیلی زیاد است و همین جوری برای شکل این لباس را نپوشیدم و از منزل خارج شد و رفتن به طرف منزل عیالشان که آن جا مطرح کنند که فردا عازم جبهه هستند ولی خب آن شب موفق نشده بودند به دلیل این که پاسی از شب گذشته بود و عیال ایشان دیگر چراغ های خانه شان خاموش بود و برگشتن و فردا مطرح کردند و به سمت جبهه حرکت کردند.
از صفات دیگر ناصر اهمیت زیادی برای مقام زن قائل بود. توی این زمینه خاطره ایی که داریم بعد از ازدواج شان یک شب که با همسرشون خانه مادرشان مهمان بودند و ما هم آن جا بودیم، موقع خداحافظی مادر ناصر به عیال ایشان گفتند که فردا ناصر می رود اداره اگر شما تنهایی بیا این جا پیش من. ناصر آمدند دم درب به مامان گفتن که شما یک چنین دعوتی نکنید به دلیل این که شاید ایشان در معذورت قرار بگیرد و قرار باشد و دوست داشته باشند فردا بروند جای دیگری یا بروند پهلوی مادر خودشان و یا جای دیگری دوست داشته باشند بروند و شما که از ایشان دعوت می کنید. ایشان ممکن است در معذوریت قرار بگیرند و به خاطر شما جواب بدهند.
با کسی نبودند و دلیلش هم همیشه این را مطرح می کردند که چون لباس سپاه تنم است ممکن است که صحبتی با آن فرد بکنم و شاید که به این لباس بی حرمتی بشود.
از ماه رمضان ده روز نوحه خوانی داشتند و افطاری می دادند و جمعیت خیلی زیادی افطاری می دادند و از این روضه خوانی های هفتگی هم معمولا خانواده ها داشتن و رفتن به روضه ها و چیزهایی که در آن زمان مرسوم بود و حتی زیارتگاه های که در اطراف کرمان بود از جمله چوپار، بی بی حیات، این ها بودند. گاها آن زمان که مثل حالا امکانات رفاهی مثل ماشین و این ها نبود و بسیار سخت بود رفتن اما ایشان آن قدر معتقد بودند که برای زیارت گاه ها حرکت می کردند و حتی ناگفته نماند که پدربزرگم معروف بود در این زمینه کارهایش که برای زیارت امام حسین (علیه السلام) چندین سفر حتی پای پیاده رفت که من فکر می کنم خونی هم که باشد این ها هم به ناصر منتقل شده و همه آن ها هم مراسم های روضه و افطار دادن و این ها هم در خانواده داشتند.
- در رابطه با روابط اعضای خانواده با یکدیگر توضیحانی را برای ما بفرمائید؟
* رفتار خانواده ناصر چه قبل از متولد شدن ناصر و چه بعد از تولد ناصر و چه در بزرگی ناصر هیچ تغییری نکرده و همیشه افراد خانواده ناصر را فردی بسیار منسجم و بسیار معتقد و بسیار مهربان و عاطفی می دیدند و به معنای واقعی می توانم بگویم که نادر می شود پیدا کرد روابط خواهران و برادران تا این حد صمیمی و دلسوزانه و محرم راز همدیگر بودن و در غم های هم دیگر بیشتر شریک بودند تا در شادی های هم.
و این یک چیزی نیست که بخواهی ریا کنی یعنی در خون و قلب و عروق آن ها کاملا می جوشید و به معنای واقعی اصلا شاید می توانم بگویم که حتی خواهران ناصر و یا برادران ناصر این قدر که نسبت به زندگی یکدیگر دلسوزی می کنند این قدر به زندگی خودشون دلسوزی نمی کنند.
و شرح حال خود من می توانم مثال بزنم که اگر من مطلع باشم که شاید خواهرم راحت تر از من است و مشکلی ندارد به مراتب به من بیشتر خوش می گذرد تا این که خودم خوش باشم و ناصر هم که خب بین ماها دیگر سرآمد بود و شاید ما واقعا خیلی چیزها را از ناصر درس می گرفتیم و با آن که من خواهر بزرگ ناصر هستم ولی در خیلی از قسمت های زندگی ام همیشه احساس می کردم که ناصر یک معلم است برای من و هر موقع که من راه می روم و زندگی ام در طول روز را مرور می کنم احساس می کنم که بهترین معلم خودم را از دست دادم.
- در رابطه با مسئله ازدواج ایشان و خاطراتی که در این زمینه دارید و به چه صورت شما همسر ایشان را انتخاب کردید توضیحاتی بفرمائید؟
* ازدواج ناصر یک ازدواجی بود که اصلا غیر قابل وصف است چون که ناصر تنها به خاطر این ازدواج کرد که به گفته خودش که جهاد اولش را انجام داده باشد و بعد به جبهه برود و هیچ وقت به خاطر هوای نفسش و لذت دنیایی ازدواج نکرد و همین ازدواج حنظله وار او بود که ناصر را از دیگر شهدا متمایز می کرد.
من چون در آن زمان محصل بودم و در مدرسه ملاصدرا درس می خواندم، همسر ناصر را ما در همان جا انتخاب کردیم و من در کلاس اول درس می خواندم و همسر ناصر در کلاس چهارم بود و در انجمن مدرسه با هم فعالیت زیادی داشتیم و خواهر بزرگتر من قبل از من در این مدرسه بود و ایشان را شناسایی کرده بودیم چون ناصر قبلا به ما گفته بود که من قصد ازدواج دارم و به فکر من باشید، خب ایشان چون از همه لحاظ مورد تأیید همه بودن ما ایشان را در نظر گرفتیم و به ناصر معرفی کردیم.
یادم می آید اولین جلسه ای که ناصر با رویا ملاقات داشتند در جلسه قرآنی که از طرف انجمن مدرسه تشکیل شد در خانه ما بود که خود ناصر و مهندس مؤذن زاده حضور داشتند و چند تن از بچه های انجمن اسلامی بودند که برای تفسیر قرآن می آمدند و ناصر در همان جا بود که ایشان را ملاقات کردند و دورادور ایشان را دیدند و بعد که ما از ناصر پرسیدیم که آیا مورد پسندت هست یا نیست؟ ایشان گفتند که بله! بعد من سوال برایم پیش آمد و از ایشان پرسیدم که با یک نظر و یک لحظه چه جوری ایشان را پسندیدی؟! گفتند که من ایشان را تایید کردم و آن را که می خواهم همین هست.
از شرایط ایشان این بود که من به جبهه می روم مشخص نیست چقدر در جبهه باشم و حتی مسئله حنظله را ایشان مطرح کردند که من شاید حنظله وار باشم و صبح بعد از ازدواج به جبهه بروم و مشخص هم نیست چقدر در جبهه باشم. خلاصه ما قرار خواستگاری را در منزل ایشان گذاشتیم و قبل از این که به آن جا برویم ناصر تاکید فراوان داشت که در آن جا هیچ چیزی مطرح نشود و فقط بگوئید من یک پاسدار ساده هستم و همین! در صورتی که ناصر در آن زمان در دانشگاه صنعتی شریف تهران در رشته متالوژی درس می خواند و همین طور بخشدار جبال بارز جیرفت هم بود اما به ما تاکید داشت که هیچ کدام از این ها را آن جا مطرح نکنید و نگوئید که من چه کاره هستم.
- نحوه رفتار با خواهر و برادرها چگونه بوده است؟
* رفتار ایشان با خواهر و برادرها رفتاری بر اساس مهر و علاقه و عواطف شدید بود و این که من تاکید زیادی روی این قضیه دارم چون واقعا رفتار جمع خانوادگی ما با پدر و مادر و همدیگر برخورد شدید عاطفی بود و تأکید من به واسطه آن است که شاید این یک ارزش است که من این رابطه را در کمتر خانواده ای و کمتر برادر و خواهری می بینم و یا با برادران به همین صورت یک رفتار صد در صد عاطفی داشت و دو برادرم با این که از او بزرگتر بودند ولی ناصر بر اساس رشد فکری که داشت درست مثل یک معلم برای برادرانش عمل می کرد.
با خواهران نیز به همین صورت. خواهر بزرگتر من که در آن زمان ازدواح کرده بود هر مشکلی که در رابطه با خانه و همسر و فرزندانش داشت تنها با ناصر مشورت می کرد و از او کمک می طلبید. جالب این جاست حرف هایی که ناصر به ایشان می زد در زندگی ایشان تاثیر داشت و کمک قابل ملاحظه ای به ایشان می کرد.
- شما به چه میزان نظرات شهید فولادی را در تصمیم گیری هاتون اهمیت می دادید؟
* البته تصمیم گیری خاصی در آن زمان نبود که تصمیم بگیرم و بخواهم با ایشان مشورت کنم و از ایشان کم بگیرم ولی زمانی که انقلاب شروع شده بود و کمابیش راهپیمایی ها انجام می شد و مدارس رو به تعطیلی بود زمانی که من از اتفاقات مدرسه با او و خانواده صحبت می کردم که فلان دوستم این طوری است، اما جو خانواده این طوری، وضع مالی این طوری، ماشینی که ما با آن به خانه آمدیم این طوری بوده، دیدم یکی از دانش آموزان با فلان ماشین دنبال او آماده بودند و این مسائل که من تعریف می کردم ناصر از این فرصت ها استفاده می کرد و ذهن من را آماده می کرد برای این که در انقلاب فعالیت بیشتری داشته باشم و طرفداری بیشتری از انقلاب داشته باشیم.
بعد از این که دوران تحصیل به اتمام رسید من تصمیم گرفتم که از طرف بسیج به کردستان اعزام شوم برای این که فعالیت های فرهنگی در منطقه کردستان انجام بدهیم و در این زمان تنها کمک ناصر بود که هم از نظر روحی و معنوی مرا آماده کند و هم از جهت کارها و مقدماتی که برای سفر لازم بود البته نه بطور مستقیم حتی زمانی که من با مشکل اداری مواجه شده بودم یک روز که من به خانه برگشتم و گفتم این چه وضعی است، حالا که ما می خواهیم برویم چرا سنگ جلوی پای ما می اندازند.
- ایشان آیا در تصمیم گیری با شما مشورت می کردند؟
البته باز متذکر می شوم از جهت این که سن من از ایشان کوچک تر بود زیاد در این مورد چیزی به خاطر نمی آورم ولی در مورد مسائل بعد از انقلاب زمانی که تصمیم به ازدواج گرفتند تقریبا می توانم بگویم در جریان همسر و ازدواجشان با من مشورت کردند در این زمینه می توانم بگویم کمک بزرگی به ایشان کردم.
- با چه کسانی مثل عمو، دایی، خاله، عمه، رابطه صمیمانه تری داشتند و از کدام تاثیر بیشتری می پذیرفتند؟
* البته ما عمو نداشتیم ولی با خاله و دایی، عمه یک رابطه خویشاوندی و صله ارحام بود، ولی در مورد تصمیم گیری بیشتر در جمع خانواده انجام می شد.
- فکر می کنید چه خصوصیاتی ایشان را از خواهر و برادران و همسالان متمایز کرده است؟
* مهمترین خصوصیتی که او را از بقیه متمایز کرد شجاعت و از خود گذشتگی ایشان بود حتی این مسئله بر می گردد به اوان کودکی و نوزادی ایشان زمانی که شیرخوار بودند. بارها و بارها از زبان مادرم شنیدم، گاهی اوقات حتی با گریه دست هم سن و سالانش را می گرفت و با گریه اصرار می کرد مادرم به آن ها هم شیر بدهد.
حتی کمک و یاری و از خودگذشتگی نسبت به دوستانش در دوران مدرسه نیز داشت. در رابطه با شرکت تعاونی مدرسه شان ایشان زحمت حمل بار را و راه اندازی شرکت تعاونی را متحمل می شدند. هر روز صبح مقداری جنس را با قیمت پایین می گرفتند و می بردند در شرکت تا به فروش برسد و به سود یکی دیگر از دوستانشان و زمانی که مادرشان می گفتند: حالا که شما زحمت کشیدید مقداری در سهم پول شریک باش. با شنیدن این حرف ناراحت می شدند و می گفتند: من اگر کاری می کنم، به خاطر خداست. چون دوست من به این پول احتیاج بیشتری دارد من از خودم می گذرم و بیشتر مایلم این سود به او برسد.
همین طور در رابطه با زندگی، ابعاد این خصوصیت اخلاقی نمود زیادی داشت و یک خصوصیت اخلاقی دیگر این بود که فرد بسیار مهربان و با عطوفتی بود که اگر دو نفر با هم دعوا می کردند، تحمل دیدن آن را نداشت و به شدت از دعوا متنفر بود و گاهی اوقات ابراز می کرد که من می ترسم از این که دو نفر می خواهند دعوا کنند و دوست داشت روابط بیشتر صمیمی باشد.
- از چه زمانی احساس کردید که رفتارهای ایشان در حال دگرگونی است و چه رفتارهایی موجب ایجاد نگرش در شما شد؟
* ناصر از دوران راهنمایی به تدریج متحول شد و کاملا متمایز بود از هم سن و سال های خودش. ولی بین دوران راهنمایی و سال آخر دبیرستان یه سه سالی فاصله افتاد و مجددا در سال چهارم بود که ما کاملا متوجه تغییر روحیه و خصوصیت اخلاقی ایشان شده بودیم.
یک مدتی ناصر در رابطه با انجام واجبات دینی خود کوتاهی داشت که از طرف پدر خانواده و مادرم مورد سوال قرار گرفتند که چرا این طور شده، گفت که همه یکسری افرادی هستیم که مسلمان بودن مان را از مادرمان به ارث بردیم و مسلمان شناسنامه ای هستیم و من می خواهم که اگر مسلمان هستم و اگر می خواهم این افتخار مسلمان بودن را داشته باشم دوست دارم خودم تحقیق کنم و به نتیجه برسم و اگر به نتیجه رسیدم دیگر آن زمان است که با اعتقاد کامل و صد در صد دنبال آن هستم.
وقتی ناصر تحقیق کرد که اسلام بهترین و کامل ترین دین است به آن پایبند شد و آن قدر سریع اعتقادات و درجه تکامل ایشان رو به پیشرفت بود که زمانی که ناصر در سن ۲۲ سالگی به شهادت می رسد، کاملا روحیات بعد عرفانی و اخلاقی و تکامل ایشان به سن او نمی خورد و بیشتر از آن نشان داده می شد.
- در رابطه با فعالیت و مبارزات ایشان قبل و بعد از انقلاب و همچنین راهپیمایی ها قبل و بعد از انقلاب یا در ارتباط با ضد انقلاب و گروهک ها می توانید صحبت هایی داشته باشید و توضیحاتی بدهید؟
* در رابطه با مبارزات قبل از انقلاب و فعالیت هایی که داشت به شکل منسجم و شکل گرفته، چند سال قبل از این که انقلاب علنی شود و مردم در آن شرکت کنند ایشان فعالیت داشتند، به این صورت که در گرفتن اعلامیه های امام و گوش کردن به آن ها و تکثیر و پخش آن ها و همچنین در رابطه با ارشاد و راهنمایی افراد در جلسات مختلف بحث شرکت می کرد و احتمالا افرادی که در حول و حوش ما بودند از فامیل و کسانی که نمی دانستند انقلاب چیست؟ امام کیست؟ ایشان شدیدا در این بحث ها شرکت می کرد و آگاه می کردند تا زمانی که انقلاب علنا شروع شد.
راهپیمایی ها شروع شدند و مثل بقیه آحاد مردم، در راهپیمائی ها و راه اندازی و ارشاد نوجوانان و جوانان نقش عمده ای داشتند در پیروزی انقلاب. بعد از این که دیگر انقلاب روزهای حساس را می گذراند و نزدیک به پیروزی انقلاب بود در رابطه با مبارزات علنی و برخوردهای شدید با سربازان رژیم شاه، درست کردن مواد آتش زا که احتمالا در این تظاهرات نیاز می شد که استفاده شود و یکسری فعالیت ها که جنبه عمومی داشت و همه مردم هم شرکت داشتند و بعد از پیروزی انقلاب ایشان چون در رشته متالوژی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شده بودند، شروع به تحصیل می کنند که باز فعالیت های ایشان مثل قبل ادامه داشت.
آگاه ساختن دانشجویان، اطاعت و پیروی و حمایت از خط رهبری و ولایت فقیه و فعالیت شدید در انجمن اسلامی و به وجود آوردن جو اسلامی، جو نماز خواندن و آن حالاتی که کمتر در جوانان بود در اوائل انقلاب و بعد هم که طرح تسخیر لانه جاسوسی از طرف دانشجویان ریخته شد که ایشان نیز در طرح ریختن این طرح شرکت فعالانه داشتند. بعد هم در این انقلاب به قول امام فقید انقلاب دوم شرکت داشتند، با کمک دیگر دوستان و دانشجویان در این کار شرکت می کنند و این لانه جاسوسی را به اشغال در می آوردند و بعد آن هم در رابطه با نگهداری گروگان ها که به طول می انجامد و بعد که مسئله گروگان های آمریکا از طرف دولت حل می شود، ایشان به شهرشان بر می گردند و ادامه فعالیت می دهند.
در رابطه با کمک به مستضعفین به عنوان بخشدار جبال بارز که فقط عنوان بخشداری را به دوش می کشیدند ولی تنها یک خدمتگزار صادق و شریف بودند برای مردم منطقه که بعد از آن تصمیم به ازدواج می گیرند قبل از این که این تصمیم را بگیرند با همیاری چند تن از دوستانشان در منطقه کردستان با گروههای منافق و ضد انقلاب که آن زمان در کردستان بودند به مبارزه بر می خیزند.
- ایشان چگونه با تفکر انقلابی امام راحل آشنا شدند؟
* از طریق صحبت های که می شد، جلساتی که بطور مخفیانه داشتند. قبل از انقلاب خواندن کتاب ها که مخفیانه بود، گوش کردن نوارها و بعد هم که به صورت اعلامیه هایی که از طریق امام به ایران آورده می شد در رابطه با شکل گیری افکار و خط فکری ایشان تاثیر بسیار شدیدی داشت.
- در رابطه با ویژگی های فردی ایشان بفرمایید اوقات فراغت را صرف چه کارهایی می کردند؟
* ناصر در زمان دبستان معمولا اوقات فراغت را صرف یادگیری قرآن می کرد و بعد کمک کردن به مادر و پدر در خانه و در دوران دبیرستان بیشتر دقت ایشان در رابطه با مسائل درسی بود و چون از طرف خانواده اهمیت زیادی به درس و تحصیل داده می شد بیشتر دنبال درس و تحصیل بودند و آموختن درس یادگیری زبان های دیگر و آماده شدن برای ورود به دانشگاه.
ولی بعد از این که دوران دانش آموزی تمام می شود بیشترین وقت فراغت را به خواندن کتاب، قرآن، نماز، شرکت در برنامه های دسته جمعی رفتن به کوه با دوستان برای تقویت جسم و روح اهمیت بسیار زیادی می داد. به سر زدن به اقوام مخصوصا فامیلی که از نظر مالی در سطح پایینی بودند و یا پیر بودند اهمیت زیادی می داد و اگر خانواده برنامه اش هماهنگ نمی شد خودش به تنهایی این کار را انجام می داد.
- بفرمائید ایشان در جوانی بیشتر وقت ها در منزل بسر می بردند یا بیرون از منزل؟ کجا می رفتند و چکار می کردند؟
* کلا ناصر در زمان نوجوانی و جوانی علیرغم آن چیزی که در جوانان می بینیم که بیشترین وقتشان را در بیرون از خانه صرف می کنند ناصر بیشترین وقتش را در خانه صرف می کرد و مگر گاهی اوقات پیش می آمد برای انجام دادن کاری یا شرکت کردن در برنامه کلاسی بیرون از خانه می رفت، ولی بقیه اوقات را در خانه به سر می برد. برای رسیدن به کارهای خانه و همدلی و هماهنگ سازی کارهای خانه.
- در چه مواردی حساس بودند و عصبانی می شدند و وقتی عصبانی می شدند چه کار می کردند؟
* عصبانیت ناصر را من خودم یکی دو مورد بود. حساسیتی که ایشان در مورد مسائل انقلاب، امام و ارزش ها و ملاک هایی که آن موقع مطرح بود و اگر صحبت ناروایی می شنیدند از طرف کسی، شدیدا عصبانی می شد.
یکی از این عصبانیت ها زمانی بود که ناصر در پست بخشداری مشغول انجام وظیفه بود، زمانی که در منزل خودمان مشغول انجام کارها بود از طرف تلفن زمانی که ایشان شدیدا در حال بررسی اوضاع مردم بودند و تنها به فکر کمک به مردم بودند وقتی از طرف مقابل برخورد سردی می شنوند یا جواب منفی، نمی دانم چون تماس تلفنی بود و ما صحبت های طرف مقابل را نمی شنیدیم از آن طرف چه برخوردی شد آن چنان شهید بزرگوار ناراحت می شود که گوشی تلفن را به حدی محکم روی اسکله تلفن می زند که اسکله تلفن شکاف برمی دارد و زمانی که مادرم علت قضیه را می پرسد، می گویند: زمانی که من می بینم چقدر مردم محروم هستند، چقدر نیاز دارند، حتی عده ای از مردم محروم هستند نیاز حیاتی به اولین مایحتاج و چیزهایی برای زندگی نیاز دارند این طوری از طرف افراد رسیدگی نمی شود و توجهی به قضیه نمی کنند و با کمال بی میلی و خونسردی برخورد می کنند نمی توانم زجر و فقر مردم فقیر را بیش از این تحمل کنم .
- در چه امور خیری شرکت داشتند؟
* ناصر خیلی دوست داشت تمام کارهایی که انجام می دهد مخفیانه و به دور از چشم مردم باشد، البته این خاطره ای که تعریف می کنن بعد از شهادت ایشان ما از زبان دوستان و همسایگان و کسی که به او این کمک شده بود، شنیدیم که امثال این کارها و کمک های ناصر بسیار زیاد بود چه بسا خیلی از آن ها ناگفته ماند.
این جریان برای یکی از همسایگان دور ما بود که ایشان یک خانم تنها و مریض و از نظر مادی در وضعیت بدی بسر می بردند و شهید بارها به خانه ایشان مراجعه می کنند و به تنهایی ایشان را به دکتر می بردند و دوا و درمان می کردند و همچنین به خانه ایشان می رفتند و کارهای ایشان را انجام می دادند. ولی ما هیچ اطلاعی در این زمینه نداشتیم که بعد از شهادت ایشان آن فرد آمدند و این خاطرات را برای ما تعریف کردند.
- شخصیت های دینی، سیاسی، هنری که مورد توجه ایشان بودند چه کسانی بودند، چند مورد را نام ببرید؟
* در رأس همه این ها امام رحمة الله علیه بودند و زمانی از امام یاد می کردند با کمال احترام و با یک مهر و علاقه خاصی نام ایشان را می آوردند و آن طور در رابطه با امام صحبت می کردند که همه را مجذوب ایشان می کردند.
حتی زمانی که یکی از دوستان ایشان به شهادت رسیدند زمانی که در جلسه شهادت ایشان صحبت می کند آن طور از امام صحبت می کردند که بعد از این که انقلاب به پیروزی رسیده بود و جنگ شروع شده بود تازه ما می فهمیدیم که امام چه کسی است و به قول شهید وقتی می گوییم خمینی یعنی چه کسی.
در روابط با شخصیت های دیگر در آن زمان علاقه زیادی به شهید والامقام شهید بهشتی داشتند. حتی من یادم هست چند ماه قبل از شهادت شهید بهشتی یک شب مصاحبه ای با شهید بهشتی از تلویزیون پخش می شد این شهید بزرگوار با دقت و حوصله مصاحبه را گوش می دادند. بعد از مصاحبه نظرشان در مورد شهید بهشتی این بود که ایشان از ابرار هستند و ما نمی توانیم ایشان را درک کنیم و نمی دانیم در چه مرحله و درجه ای از تکامل و عرفان هستند و بقیه افرادی که مطرح بودند امثال: شهید رجایی، باهنر، که ناصر بسیار از این شهدا یاد می کردند و همین طور از افراد دیگر که الان در حال خدمت و کمک به مردم جامعه و محرومان هستند.
- در رابطه با یکی از خصلت های ایشان اگر می توانید مصداقی بیاورید؟
* البته ناصر خیلی از خصوصیات یک فرد مسلمان را داشت مانند: امانتداری، نظم، خویشتن داری، شجاعت، ایثار، فداکاری، تواضع و خیلی چیزهای دیگر البته یکی از این مصداق ها را می توانم برای شما مثال بزنم زمانی که ناصر تصمیم به ازدواج گرفت فردی بود که هم در یکی از بهترین رشته های دانشگاهی تحصیل می کرد و هم در رابطه با فعالیت های اجتماعی و دینی در زمان انقلاب فعالیت شدید و چشمگیری داشت و یکی از دانشجویان فعال لانه جاسوسی بود، بخشدار شهرستان جبال بارز جیرفت بود و ... و زمانی که تصمیم به خواستگاری می گیرد، می گفت اگر می خواهید در مورد من چیزی بگوئید مخصوصا به پدرشان می گوئید من یک پاسدار ساده هستم، با ماهانه آن درآمد مشخص که داشت و چیزی بیش از این نگوئید! ما همه می دانستیم ناصر خیلی بیش تر از جهت مالی و ارزش هایی که ملاک یک جوان برای ازدواج بود را داشت ولی تنها به همین اکتفا می کند و حاضر به این که بیشتر از آن را بگوید نیست و این تواضع این شهید والامقام را می رساند.
- آداب ایشان را در زمینه خواب و خوراک و پوشاک توضیح دهید؟
* آداب ناصر در زمینه خوراک و پوشاک به این صورت بود که یک انسان مسلمان نباید زیاد اهل این باشد که توجه زیادی به وضعیت خوراک و پوشاک داشته باشد و این خاص جوان های فداکار بود و به یک غذای ساده قناعت می کرد و در مورد پوشاک ناصر بسیار ساده بود و هیچ موقع خانواده را تحت فشار برای لباس بهتر قرار نمی داد و در مورد خواب و استراحت هم زیاد اهل خواب و استراحت نبود ولی در حد معمول به این مهم می پرداخت.
در زمینه خواب این خاطره را بیان می کنم که زمانی که ناصر از تسخیر لانه جاسوسی به شهرمان برمی گردد، شب متوجه می شویم ناصر بدون این که بالاپوش تنش باشد و این که بخواهد زیرانداز و یا تشکی بیندازد به همان صورت روی زمین می خوابد و هنگامی که مادرم می پرسد که چرا این کار را می کنی؟ می گویند: زمانی که جوانان ما در کردستان دارند با اشرار و منافقان می جنگند، در سخت ترین شرایط و هیچ خواب و استراحتی ندارند چگونه ما راضی شویم در یک جای گرم و نرم و با خیال راحت استراحت کنیم.
- در خصوص معرفت و ارادت به اهل بیت و توسل ایشان به ائمه اگر توضیحاتی دارید بفرمائید؟ ارادت ناصر به اهل بیت و ائمه بسیار زیاد بود و بیش از حد، گاهی اوقات مورد تعجب و سوال اطرافیان قرار می گرفت. در رابطه با اخلاص ناصر و توجه به خدا ما بسیار نادر در افراد می بینیم که در سن و سال ناصر بودند.
و باز خاطره ای که به یاد دارم این که ناصر در یکی از شب ها زمانی که مشغول خواندن نماز شب بود و با اشک و ناله استغاثه به درگاه خداوند می کرد زمانی که پدرم بیدار می شوند و سوال می کنند: چه می کنی و چرا آن قدر گریه و زاری می کنی؟ مگر تو چه کار کردی؟! مگر چقدر از عمر تو گذشته است؟! که می گویند: سر تا سر عمر ما انسان ها گناهان کبیره و صغیره است که شاید من از خیلی از آن ها بی خبر باشم و اگر من استغاثه می کنم و پیامبران را واسطه قرار می دهم این است که خداوند از گناهان نادانسته ما بگذرد و ما را به درجات بیشتر تکامل و عرفان برساند.
- علاقمندی ایشان به مسائل جبهه و جنگ چقدر بود؟
* میزان علاقه ناصر به جبهه و جنگ به حدی زیاد
بود که گاهی اوقات که دوستان نزدیک او شهید می شدند، به خانواده ایشان می گفت که شاید در وجود من یک نقص و کاستی وجود دارد، خداوند مرا لایق نمی داند که من به شهادت برسم!
باز در رابطه با مسائل جنگ در زمانی که جنگ ما در منطقه کردستان بود و گروه های مختلف رژیم و حکومت جنگ داشت و مبارزه می کرد ناصر فعالانه در منطقه کردستان حضور داشت و با آن ها مبارزه می کرد و به شدت با آن ها مخالف بود و زمانی که برای مرخصی به منزل می آمدند این قدر از بدی های آن ها یاد می کرد که به حد تنفر بود و بعد هم که جنگ در مناطق جنوبی به اوج خود رسید ناصر در آن جا فعالیت می کرد.
- در رابطه با تحصیلات عالیه ایشان، آیا بعد از دیپلم تحصیلشان را ادامه دادند؟ در چه رشته ای و در کدام موسسه آموزش عالی؟ سال ورودشان و پایان تحصیلاتشان و در مورد دوستانی که در آن زمان با ایشان بودند و چه مشترکاتی با شهید والامقام داشتند؟
* ناصر بعد از اتمام دوره دبیرستان وارد دانشگاه می شوند و در رشته متالوژی دانشگاه صنعتی شریف فکر می کنم سال ۵۷ زمان پیروزی انقلاب بود وارد دانشگاه می شوند و از دوستانی که ایشان در دانشگاه داشتند یکی دو نفر از آن ها از دوستانی بودند که در دوران دبیرستان با ایشان بودند ولی الان من اطلاعی ندارم که در کجا هستند و به چه کاری مشغولند. البته سوال شد آیا ناصر ترک تحصیل داشته یا نه البته یک مدتی به علت فعالیت در لانه جاسوسی تحصیل ایشان به تاخیر می افتد اما وقتی که تسخیر لانه جاسوسی به اتمام می رسد و ایشان تصمیم می گیرند برگردند به تحصیل، انقلاب فرهنگی می شود و کلا دانشگاه ها تعطیل می شوند.
- دوستان ایشان در حال حاضر کجا هستند و چه کار می کنند؟
* تعدادی از دوستان ناصر که مثل ایشان تحصیلات عالیه داشتند، بعد از پیروزی انقلاب و بعد از جنگ مشغول خدمت در ادارات و پست های مختلف دولت هستند که همگی در خط امام و انقلاب هستند و مشغول خدمت هستند.
- در رابطه با ازدواج و تشکیل خانواده بفرمایید ایشان در چه سنی به فکر ازدواج افتادند و ازدواج کردند و آیا همسر ایشان نسبتی با ایشان داشتند یا نه؟
* ناصر بعد از این که تصمیم آخر خود را می گیرد بودن در دنیا و ادامه زندگی در دنیا و پستی های دنیایی مقدور نمی باشد و معتقد بود هر مرد با ازدواجش دینش کامل می شود، تصمیم می گیرد حتما ازدواج کند، بعد به جبهه برود برای ادامه جنگ و در این زمان چون من از نظر سنی در حول و حوش سن ایشان بودم و دوستان من از جهت شرایط سنی به سن ایشان می خوردند از من کمک خواستند و پیشنهاد به من کردند اگر در بین دوستان مدرسه ای و کسانی که آن ها را می شناسی فردی هست که شرایطی را که من می خواهم در ایشان وجود دارد به من معرفی کنید که تصمیم به ازدواج گرفتم.
که من همسر ایشان را که یکی از دوستان دوران تحصیل من بود، را به ایشان معرفی می کنم و چون خودم برای فعالیت های فرهنگی و تربیتی به منطقه کردستان اعزام شدم در جریان بقیه مراسم خواستگاری و مراسم قبل از ازدواج نبودم تا زمانی که بر می گردم مقدمات ازدواج را فراهم کرده بودند و همسر ایشان هیچ نسبت خویشاوندی با ایشان نداشتند.
- مراسم خواستگاری و عقد ایشان چگونه برگزار شد و مهریه ایشان چقدر بود؟
* مراسم خواستگاری ایشان از طرف خانواده ناصر انجام شد و طی یک مراسم بسیار ساده انجام شد چون اصرار بیش از حد ایشان بود و خواسته قلبی ایشان بود که من می خواهم به دور از مسائل دنیایی و ریا باشد و حتی حاضر نشدند در مراسم خواستگاری که از نظر خانواده دختر مهم است که بدانند دامادشان در چه وضعیت تحصیلی، شغلی، مقامی، مالی هستند آن چیزی که دارند بیان کنند و گفتند: من یک پاسدار ساده هستم، با شرایطی که دارم.
شرایط ناصر برای ازدواج قبل از مراسم رسمی ازدواج انجام شد که در خواستگاری شرایطی را در طی یک صحبتی که با همسرشان داشتند گفته بودند که من دانشجو هستم و در چه شرایطی هستم و ممکن است بعد از ازدواج برای ادامه تحصیل با مشکلاتی مواجه شوم و دچار یک سری مشکلات اقتصادی و دیگری بشوم بعد بیان کرده بودند تصمیم به این دارم زمانی که ازدواج کردم حتما به جبهه بروم و ان شاء الله شما مانعی نیستید برای رفتن من به جبهه.
و بعد حتی در این گفتگو به ایشان گفته بودند جریان حنظله که شما می دانید صحابه پیامبر چه کسی بودند و تمام شرایط و طبق خواسته های خود فراهم کرده بودند و مراسم کاملا ساده و فقط یک حالت رسمی داشت و تمام شرایط را ناصر قبلا گفته بود و مراسم عقد نیز در ۱۲ فروردین به میمنت به تصویب رسیدن نظام جمهوری اسلامی به تصویب رسیده بود، انجام شد. مراسم عقد ایشان صددرصد ساده و بی ریا انجام شد.
یکی از خاطرات و مسائل مهمی که در این زمینه باید متذکر شوم این که ناصر قبل از مراسم عقد یک سری از آیات که در مورد جنگ، شهادت و انفاق مال و جان در راه خدا بود همه این ها را به صورت نوشته هایی بر روی مقواهایی آماده کرده بود که تزئین اتاق با این آیات و احادیث بود و کادویی که به همسرشان می دهند، یک جلد قرآن کوچک بود که قبل از مراسم عقد آماده کرده بودند و در پشت این قرآن کوچک یادداشتی برای ایشان نوشته بودند که به ایشان خطاب می کنند: تقدیم به همسر شهید پرورم!
این را از این جهت گفتم که فکر ناصر از ازدواج برای رسیدن به لذائذ مادی نبود بلکه برای کامل شدن دینش بود و کادوهایی که از طرف خانواده آماده شده بود از مادر خواهش می کنند شما بدهید و من همان قرآن را که آماده کرده ام به ایشان می دهم.
- شما بفرمایید نظر ایشان در مورد جبهه و جنگ چه بود و هنگامی که به جبهه اعزام شدند چه
فعالیت هایی داشتند؟
* تمام عشق و علاقه و فکر ایشان جبهه و جنگ بود و به فیض شهادت نائل آمدن و چگونه فعالیت هایی انجام می دادند منم دقیقا ریز فعالیت ها را نمی دانم زیرا ناصر پرهیز می کرد از گفتن فعالیت ها که مبادا ریا شود.
اما چیزهایی را که ما از گوشه و اطراف شنیدیم یا نوشته هایی که بعدا دیدیم زمانی در منطقه کردستان بودند و همزمان با این که جنگ می کردند یک مدت قضاوت مردم را به عهده داشتند و چون به زبان عربی مسلط بودند بیشتر با زبان عربی تبلیغ می کردند که شاید سربازان عراقی اسلحه را زمین بگذارند و تسلیم شوند.
- چه صحبت ها و توصیه هایی به شما و بستگان و دیگران می کردند؟
* توصیه هایی که ناصر در رابطه با ما و بستگان می کردند، این که پشت جبهه را باید نگه دارید و ما در وضعیتی هستیم که شباهت زیادی به زمان پیغمبر و حضرت علی دارد که همیشه مسلمانان واقعی عاشق و عاشقان واقعی می گفتند: کاش ما در آن زمان بودیم و به پیامبر و حضرت علی کمک می کردیم و در این زمان امام در این حکمند و شما پشت جبهه را داشته باشید و ما باید به توصیه ها و نصایح امام گوش دهیم و نباید لحظه ای از خط امام به دور باشیم.
- هنگام رفتن به جبهه آیا توصیه های خاصی می کردند و در مدتی که در جبهه بودند آیا به شما نامه می نوشتند و مکالمه تلفنی داشتند یا نه؟
* قبل از این که ناصر در آخرین سفرش به جبهه اعزام شود در دفعات قبل تماس تلفنی نداشتند ولی یکی دو بار در تماس نامه ای به برادرشان نامه می نوشتند و چون مادرم علاقه زیادی به ناصر داشت، توصیه می کردند اگر صحبتی می کنم و یک اتفاقی می افتد، مادرمان را کمتر در جریان اخبار و وقایع قرار دهید که کمتر ناراحت شوند. آخرین بار که به جبهه می روند مدت زیادی طول نمی کشد و فکر می کنم 8-7 روز بیشتر نمی شود از زمانی که ایشان به جبهه می روند که به شهادت می رسند.
- با چه کسانی دوست صمیمی بودند در جبهه جنگ و این افراد الان کجا هستند و چه کار می کنند؟
* از دوستان صمیمی ناصر که الان در خیل شهدا هستند سرداران شهید علی ماهانی، محمد علی ایرانمنش، محمد حسین نامدار محمدی، محمد حسین فتحعلی شاهی، محمد حسینی، منصور توکلی که همگی در خیل شهدا هستند.
یکی دیگر از دوستان بسیار صمیمی و نزدیک ایشان سردار محمود اخلاقی بود که اولین شهید کرمان بودند. از دوستانی که در قید حیات هستد و در حال حاضر وظیفه و فعالیت دارند، برادر ساوه هستند که اوایل در پست معلم و مدیر دوران راهنمایی بودند.
- هنگام رفتن به جبهه آیا توصیه های خاصی این شهید والا مقام برای افراد خانواده داشتند ؟ * توصیه های ایشان، از همه مهمتر به مادرم توصیه می کردند که اگر شهید شدم یا اتفاقی برایم افتاد شما خود و افراد دیگر را ناراحت نکنید چون ایشان از علاقه زیاد مادرم به خودشان واقف بودند و به خانواده توصیه می کردند ان شاء الله صبر داشته باشید و معتقد بودند شما ۶ فرزند دارید چه بهتر یکی را در راه خدا بدهید و امانت خدا را به خدا برگردانید.
به خواهر بزرگشان توصیه می کردند که ان شاء الله صبر داشته باشید بر مصائب و از همه مهمتر توصیه ای به همسرشان کردند در لحظه خداحافظی. بسیار توصیه ایشان کم بود اما به گفته همسرشان، شهید، شب قبل از این که بخواهند اعزام شوند توصیه می کنند شما صبر کنید اگر من شهید شدم، افتخار کنید زیرا من می توانم روز قیامت شفیع شما باشم. شما الگو باشید برای دیگر خواهران و یک سری توصیه های دیگر که فکر می کنم همسر ناصر بهتر می تواند بازگو کند.
توصیه هایی به خواهر و برادران که ان شاء الله خط امام را ادامه دهید و سعی کنید در اعتقادات خود پایدار باشید. نماز اول وقت را ترک نکنید و به خواهران سفارش کردند حجاب خود را رعایت کنند و ان شاء الله که بتوانیم با این کارها و توصیه های من، پیرو واقعی خط امام و نگهبان خط امام باشید.
- به خاطر دارید بعد از برگشتن از جبهه چه یادگاری هایی با خود می آوردند و بعد از برگشتن از جبهه به چه فعالیت هایی می پرداختند؟
* البته ناصر زمانی که به جبهه اعزام می شد خیلی کم برای مرخصی برمی گشت و چیز خاصی نمی آوردند دست ما بماند و اگر هدیه یا یادبود و یا امانتی از یکی از دوستان شهیدشان بود دست خودشان می ماند.
زمانی که از جبهه برمی گشتند اولین کاری که می کردند، می رفتند سر می زدن به خانه دوستانشان که شهید شده بودند مثل خانواده شهید اخلاقی که علاقه شدیدی ناصر به این شهید داشت. هر موقع برمی گشت پای صحبت مادر شهید می نشستند و به حرف های ایشان گوش می کردند و ایشان را دلداری می دادند و به کارهایشان رسیدگی می کرد و همین طور بقیه مادران شهدا که ناصر به آن ها سر می زد و دلجویی می کرد و کارهای دیگر این که به دیدن اقوام و خویشان می رفت و حال ایشان را جویا می شد و بقیه اوقات در منزل بودند و همان طور که گفتم ایشان خیلی کم برای مرخصی می آمدند.
- آیا قبل از شهادت هیچ موردی مجروحیتی داشتند و اگر داشتند به چه صورت بود و چه توصیه هایی داشتند؟
* ایشان هیچ گونه مجروحیتی نداشتند و مسئله و مورد خاصی را در این زمینه نمی توانم بگویم.
- بفرمایید شما به چه صورت از شهادت ایشان اطلاع پیدا کردید؟
* زمانی که عصر سوم شعیان روز ولادت امام حسین علیه السلام بود و روز پاسدار که همسرشان برای مانور در مزار شهدا رفته بودند در مزار شهدا همسرشان مطلع می شوند ناصر شهید شده و مادرمان توسط یکی از دوستانشان به نام آقای ساوه که در زمان جبهه و جنگ در جبهه بودند، مطلع می شوند و بقیه خانواده از زبان همسر و مادرمان مطلع می شوند .
خود من که برای اعزام مجدد به کردستان به تهران رفته بودم در خانه عمه ی بزرگم بودم که تلفن می کنند ناصر مجروح شده بهتر است برای عیادت بیائید که خود من یقین داشتم که ناصر به شهادت رسیده و فردا هنگامی که می رسیم مراسم رو به اتمام بود و این توفیق را خداوند به من داد که برای آخرین بار قبل از خاک سپاری، ناصر را زیارت کنم.
- حالات خود را هنگامی که برادر عزیزتان شهید شدند بیان کنید؟
* حالتی که من آن لحظه داشتم حالت قابل ذکر نیست که آن اوج غم و اندوه بود اما لحظه ای که در مزار شهدا با جنازه خندان او روبرو شدم به من آرامش عجیبی دست داد. حتی من که طاقت این صحنه را نداشتم تصور نمی کردم که روزی ناصر را ببینم که روح در بدن ندارد و بی توان خوابیده و این نیرو را در خود دیدم و نزدیک ناصر شدم و دست به صورتش کشیدم و مدام پیش ناصر تقاضا می کردم و به او یادآوری می کردم تو که به آرزوی خودت رسیدی از تو می خواهم ما را از یاد نبری و تنها چیزی که می خواهم ما را در آن دنیا شفاعت کنی. ولی آن غم و اندوهی که در دل و قلب من وجود داشت که هنوزم هم هست وصف نشدنی است و قابل گفتن نیست.
- در رابطه با نحوه شهید شدن، بفرمایید به چه صورت بوده و قبل از شهادت چه گفتند و چکار کردند؟
* ناصر در روز پیروزی عملیات آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسیده. در ظهر آن روز وضو می گیرد و در مسجد جامع خرمشهر نماز می خواند و عزم را جزم می کند برای رفتن به خط مقدم و این که فعالیت را ادامه بدهد برای پیروزی نهایی.
البته دقیقا نمی توانم بگویم چه ساعتی اما فکر کنم حول و حوش ساعت ۳ بعدازظهر بوده که ناصر آن قدر نزدیک می شود به بعثیان و آن قدر جلو می رود که از فاصله نزدیک به ناصر تیر می خورد و عامل شهید شدن ایشان تیری بوده که به قلب ایشان می خورد.
جالب این جاست ناصر با دو تا از برادران دیگر حرکت می کنند که ناصر دو تا از برادران را برای کمک گرفتن و برای کاری به عقب می فرستد و زمانی که آن ها می روند خودش به تنهایی حرکت می کند به طرف جلو و مداوم با زبان عربی سربازان دشمن را تشویق می کرد که اسلحه را بیندازند و تسلیم بشوند تا زمانی که صدا قطع شد. ناصر هنوز شهید نشده بود و مقداری رمق در بدن داشته که بلافاصله ناصر را به یکی از بیمارستان های صحرایی بردند و تمام مدت می گفتند ناصر ذکر بر زبان داشتند و کلمه یا حجة ابن الحسن العسکری را بر زبان بیان می کردند و در حال گفتن همان ذکر، ایشان شهید می شوند.
- در رابطه با نحوه برخورد دوستان و آشنایان با شما بعد از شهادت ایشان و افرادی که در مراسم های ایشان بودند، می توانید ذکر بفرمائید؟
* در رابطه با برخورد دوستان و آشنایان هر کس از این خبر مطلع می شد به معنای واقعی ناراحت می شد و به خانه ما می آمدند برای بزرگداشت شهید. همه با حالت بسیار نگران کننده و سراسیمه و هیچ کس نمی توانست قبول کند که ناصر نیست و به شهادت رسیده.
دوستان ناصر نیز همین طور. روزها، هفته ها و سال ها بعد از شهادت ناصر که دوستان می آمدند و خاطراتشان را می گفتند برای مادر ، تمام مدت اشک می ریختند و نمی توانستند خاطراتشان را بیان کنند و این به واسطه رابطه نزدیکی بود که ناصر با همه افراد داشت.
چه فامیل و اقوام هیچ کس نبود که بی تفاوت باشد در مقابل شهادت ناصر. خود من در این زمینه به خاطر دارم که ماه ها از شهادت او گذشته بود و تنها سر مزار او نشسته بودم و خیلی ساده با او صحبت می کردم دیدم یکی از دوستان قدیمی که ما او را در مراسم ها ندیده بودیم ایستادن و گریه می کند و ایشان از خاطرات ناصر برای من گفت و این ها به خاطر این بود که ناصر اذیتش به هیچ کس نرسید و هر کس که ناصر را می شناخت برای او دل می سوزاند و واقعا از شهادت او متاثر شد.
- این شهید والامقام به چه اشیاء و آثاری علاقمند بودند و آن ها را نگهداری می کردند؟
* مورد خاصی به خاطر ندارم که شی خاصی مورد علاقه ایشان باشد و از آن نگهداری کند.
- نحوه شهادت ایشان به چه صورت بوده و در کجا دفن شدند؟
* ناصر در عصر آزادسازی خرمشهر در ۳ خرداد بعدازظهر آن روز به شهادت می رسند که چندین جای بدن ایشان مورد اصابت گلوله قرار می گیرد که باعث می شود ناصر به شهادت برسد و ناصر در مزار شهدا کرمان در جوار بقیه شهدا به خاک سپرده شدند.
- شهادت ناصر چه تاثیری بر خانواده و بستگان گذاشت؟
* شهادت ناصر در روحیه و زندگی بسیاری از افراد خانواده و فامیل و دوستان تاثیر گذاشت. در خود من تاثیری که گذاشت که فکر می کنن هنوز این روحیه در من باقی است و فکر می کنم تا زمانی که جان در بدن دارم این روحیه را از دست ندهم این بود که دل کندن و وابسته نبودن به مادیات آن چیزی که ناصر به آن رسید و از آن دست کشید در اوج، این که ناصر همه چیز داشت و با سن کم از همه چیز دست کشید و به جبهه رفت این بزرگترین درسی بود که به من داد که دنیا با تمام وابستگی ها و علایق و زیبائی هایش ارزش دل بستن ندارد و حیف است انسان سرمایه عمر را صرف دل بستن به دنیا بکند.
- آیا در مورد شهادت شهید به شما یا خود ایشان الهاماتی شده بود؟
* قبل از این که مطلع شویم از شهادت ناصر، یکی دو روز قبل، مراسم نذری بود که نذر کرده بودند ایشان به سلامتی بروند و برگردند و ظهر همان روز خواهرم خواب دیده بودند که در منزل پدرمان مراسمی برپاست و عده ای جمعند و تعبیر خواب را این طور کردند که حتما اتفاقی برای ناصر افتاده و من که خواهر دوم ناصر بودم من با این خواب مطمئنم و به قلب من الهام شده برای ناصر اتفاقی افتاده.
همچنین قبل از این که ناصر به جبهه برود همسر ایشان خواب می بینند که در منزل پدر ناصر مراسم جشنی برگزار هست و همه مشغول پذیرایی و شربت و شیرینی هستند و این را که برای ناصر تعریف می کنند و بعد به یکی از دوستانشان می گویند این خوابی را که همسر من دیدند به وقوع خواهد پیوست و من مزدی را از خداوند در این سفر خواهم گرفت.
- هر خاطره ایی که از دوران شهادت ایشون به خاطر دارید بفرمائید؟
* بهترین و مهم ترین خاطره ای که من از این دوران دارم در شب اولی که مراسم تشیع جنازه ناصر به اتمام رسیده بود و ناصر به خاک شده بود، شب زمانی که برای بار دوم ما با افراد خانواده با بقیه خواهر و برادرها در سر قبر ناصر بودیم بعد که به منزل مراجعه می کنیم، من با برادر دوم خودم که در حیاط بودیم و مشغول صحبت بودیم یاد ناصر می کردیم و یاد صحبت ها و خاطرات ایشون می کردیم، یک دفعه هم زمان نظر من و برادرم متوجه آسمان شد که با یک حالت عجیب و با یک سرعت بسیار زیاد انگار که تمام ستاره هایی که در آسمان بودند و تمام اجسام نورانی که در آسمان بودند همه با هم حرکت می کردند و همه به یک صف می رفتن و از طرفی رنگ آسمان قرمز شده بود و یک غباری در آسمان بود که من خودم در آن لحظه به این صورت تعبیر کردم و به برادرم گفتم که ببین که آسمان هم از شهادت ناصر خون گریه می کند و آسمان و ستاره ها هم از شهادت ناصر ناراحت هستند و گریه می کنند.
بقیه مراسم شهادت ناصر و بقیه مراسمی که ما در منزل داشتیم هم از آن که یادآوری آن روزها می کنیم همه اش خاطره است. سیل جمعیتی که هر ساعت در خانه شهید جمع می شد و خالی می شد و مجددا جمع می شدند و هر کسی که می شنید و متوجه می شد که ناصر شهید شده هم برای عرض تسلیت و عرض تبریک به خانه می آمدند.
همسر ناصر که آن زمان دختر خانمی با سن و سال کم بودند و محور تمام عزاداری ها و محور تمام ناراحتی ها و زمانی که ایشان از خاطرات چند روزه زندگی شان با ناصر می گفتن همه را ناراحت می کردند و همه را به گریه می انداختند.
مراسم هفتم ناصر با شکوه بسیار زیادی در منزل و در گلزار شهدا برگزار شد و یکی دیگر از چیزهایی که خوبه این جا بگویم و فکر می کنم که جالب باشد برای شما این که فیلمی که ما در دوربین گذاشته بودیم برای تهیه عکس از مراسم عقد و ازدواج ناصر این فیلم به نصف ها رسیده بود و تمام نشده بود که بقیه فیلم ها را ما از مراسم تشیع جنازه و از پیکر شهید فیلم گرفتیم که یک فیلم شد با دو خاطره، یکی خاطره عقد و ازدواج و یکی دیگر از زمان شهادت و تشیع جنازه.
یکی دیگر از مسائلی که مرا خیلی تحت تاثیر قرار داده بود این بود که همسر شهید در مراسم شهادت ایشان و مراسمی که این چند روز در منزل شهید برگزار شد تمام مدت آن لباس را که برای مراسم عقدشون تهیه شده بود به تن داشتن و آن را پوشیده بودند و می گفتن که احساس می کنم که این مراسم، مراسم ازدواج ناصر است و مراسم جشن و پای کوبی برای ناصر است. زمانی که همسرشون پلاکارت هایی را و آن کارت هایی را که برای تشیع جنازه و برای مراسم ختم ایشان که شهید شده بود به محل دبیرستان می برند با یک حالت عجیبی به همه می گفتند که من کارت عروسی برایتان آوردم و این دعوت من است از شما برای عروسی و شرکت در جشن عروسی است.
- اگر شما خاطره خاصی در رابطه با زندگی شهید در این مدت کوتاه حیات دنیوی دارید که فکر می کنید که از زحمات ایشون صحبت بشود و تلاش هایی که داشتن و این خاطره را به عنوان یک مسئله بیاد ماندنی باشد برای ما توضیح بفرمائید؟
* تمام زندگی ناصر از آن زمانی که من به یاد دارم تمام زندگی و تمامی لحظه های زندگی ناصر خاطره است ولی هدف من این جا بازگویی خاطرات شهید است و بیان احساساتی است که بیان احساسات شخصی خود من نیست بلکه هدف من این است که گوشه ایی از فداکاری ها و از خودگذشتگی ها و فعالیت های که ناصر داشت را برای شما بگویم بلکه بتوانم گوشه ایی از بار مسئولیتم را انجام داده باشم.
زمانی که ناصر به عنوان بخشدار جبال بارز انتخاب می شود و به منطقه می رود مشغول به انجام فعالیت می شود و فعالیت های زیادی می کند. بعد از شهادت ایشان از زبان یکی از همکاران و اهالی منطقه موردی شنیدیم که تازه متوجه شدیم که ناصر در این پست و مقام که داشت تنها و تنها هدفش خدمت به محرومین بود و از این پست به عنوان یک وسیله ای استفاده می کرد.
روزی ناصر با یکی از همکارانش در منطقه مشغول گشت زنی بود و مشغول سر کشی به اوضاع مردم که از منطقه ایی رد می شود و متوجه می شود که اتوبوسی از مردم که در آن جمع بوده اند و در حال حرکت بوده اند، آب سیل منطقه را فرا می گیرد و آب سیل می رسد به یک اتوبوس به حدی که تمام کسانی که در اتوبوس بودند در خطر غرق شدن بودند و هیچ کس هیچ کاری نمی توانست بکند، ناصر تصمیم می گیرد به تنهایی مردم را از این مهلکه نجات بدهد ولی بعد هم خودش و هم همکارش متوجه می شوند که این کار نشدنی است و امکانش نیست.
آن دوستش بیان می کند یک دفعه دیدم که ناصر وضو می گیرد و رو به قبله می ایستد و مشغول نماز خواندن می شود و سر به سجده می گذارد و آن قدر سجده را طول می دهد و آن قدر گریه و زاری می کند و التماس به درگاه خدا می کند که خدایا در توان من نیست که مردم را نجات بدهم از تو تقاضا می کنم که این ها را نجات بدهی که دوستش می گوید که یک دفعه دیدم به طور معجزه آسایی آب آن رودخانه و آب آن جایی که سیل بوده فروکش می کند و از اطراف اتوبوس دور می شود و مردم به طور معجزه آسایی نجات پیدا می کنند و این را وقتی برای خانواده می گفت، بیان می کرد که به عنوان یک معجزه می توان آن را دید و می گفت که من ناصر را در یک حالت عادی در آن جا ندیده ام.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
07 ارديبهشت 1403 / 17 شوال 1445 / 2024-Apr-26
شهدای امروز
سيداحمد آردي تفتي
علي اكبر محمدي ثاني
علي مقدس پور
جليل ملك پور
عبدالله ماهر
مهدي بيات
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll