نزدیک عید نوروز بود و عباسعلی وآمنه مثل همه اهالی روستای ملاباشی به خانه تکانی می پرداختند تا به استقبال بهار بروند .عباسعلی با کار بساز بفروشی مخارج خانواده را تامین می کرد وآمنه نیز در کار نگهداری فرزندان وغبارروبی منزل مشغول بود وبا اینکه فرزندی در بطن داشت ، لحظه ای از کار وفعالیت دست نمی کشید. آمنه از وقتی که باردار شده بود حال معنوی عجیبی پیدا کرده بود بطوری که از همان ، ابتدای بارداری شور وشوق تلاوت قرآن ، تمام وجودش را پر کرده بود واکثر اوقاتش را با صدای دلنشین قران سپری می کرد .تا اینکه اول فروردین سال 43 یعنی روز موعود فرا رسید همزمان با عید نوروزسومین فرزند عباسعلی وآمنه چشم به جهان گشود واولین روزهای آغازین زندگی اش رادر فصل بهار آغاز کرد .بعد از تولد نوزاد ، همه خانواده گرد هم آمدند تا اسمی برایش انتخاب کنند واسم جاوید را برای نوزادشان برگزیدند وبه حرمت نام حضرت علی او را خطاب کردند تا علی وار بزرگ شود . جاوید در گذر لحظه ها رشد می کرد وبا هوش زیادی که داشت همراه مادر به تلاوت قرآن می پرداخت وهر وقت مادر در خواندن قرآن ، اشتباهی می کرد جاوید سریعاً آنرا تصحیح می کرد .با حضور جاوید، کانون خانواده از هر لحاظ رونق گرفته بود بطوری که از لحاظ مالی نیز رونق خاصی گرفته بودند،تا اینکه قدم در7 سالگی گذاشت وباید به مدرسه می رفت وبرا ی همین در مدرسه ابتدائی شاه عباس ثبت نام کرد .روز اول مدرسه پرچم ایران را بدست گرفت وراهی مدرسه شد وبا زبان شیرین کودکانه اش رو به مادر گفت : مادر جان ؛ من همیشه این پرچم را بدست خواهم گرفت وبا همان شورواشتیاق وصف ناپذیر وارد مدرسه شد .معلم وقتی حال او را دید رو به همه گفت: اگر خدا بخواهد با اشتیاقی که این بچه دارد در آینده ای نزدیک به موفقیتی بزرگ می رسد .روزهای مدرسه به سرعت می گذشت وجاوید با هوش وذکاوتی که داشت هر روز به یادگیری مطلب جدیدی مشغول می شد .بالاخره دوران ابتدائی جاوید به پایان رسید ودر مدرسه راهنمایی شاه اسماعیل به ادامه تحصیل مشغول شد .روز به روز وضع درسی اش بهتر می شد طوری که شاگرد اول مدرسه وهمه ی اهالی مدرسه وخانواده از او راضی وخوشنود بودند واخلاق ورفتار نیک او را می ستودند.مادرش به داشتن چنین فرزندی افتخار میکرد وراضی نمی شد تا در کارها به او کمک کند و فقط از او می خواست تا به درس خواندن مشغول باشد .جاوید که پسر مهربانی بود هیچوقت دست رد به سینه ی کسی نمی زد وتا آنجا که می توانست از همه دستگیری می کرد وبطوریکه برای همسایگانشان نفت می خرید،همه ی آشنایان از او راضی بودند وآرزو می کردند که چنین فرزند صالحی داشته باشند . وهمیشه به مادر جاوید می گفتند که چنین پسری به دنیا نیامده ونخواهد آمد .با همه ی مشکلات که در سر راه بود جاوید دوران راهنمایی را نیز سپری ودر مدرسه ی شاه اسماعیل در مقطع متوسطه وارد شد.این دوران کمی با قبل تفاوت داشت چرا که جاوید از لحاظ فکری واعتقادی نیز رشد قابل توجهی کرده بود وعلاقه ی خاصی به دین و وطن و امام خمینی پیدا کرده بود بنحوی که مدام در تلاش بود که وارد ارتش شود.بعد از اتمام دوران دبیرستان واخذ مدرک دیپلم با علاقه ی خاصی که به ارتش داشت وارد دانشکده ی ی افسری در تهران شد.با شوری وصف ناپذیر به تلاش وفعالیت می پرداخت ودر همانجا واز طریقی ارتش خدمت سربازی اش را شروع کرد.جاوید که علاقه ی شدیدی به ورزش داشت که دراکثر ورزشها فعالیت می کرد ولی در موتور سواری شخص قابلی بود به نحوی که رقیب نداشت.او در دوران سربازی وخدمت نیز افسر قابلی بود که که به کار گشت کوهستان مشغول می شد ودفاع از وطن را وظیفه ی شرعی هر مسلمان ایرانی می دانست.در اوج شور وتلاش دوران خدمت سربازی اش را به اتمام رساند و وارد نظام شد تا به فعالیتش ادامه دهد.درهمین حین که در جبهه به فعالیت می پرداخت یکبار از ناحیه ی پا زخمی شد و دراثر همین صدمه مدت پنجاه روز در بیمارستان بستری شد ولی به محض بهبودی به جبهه بازگشت تا لحظه ای از دفاع وطن باز نماند.او در بین همه ی افسران سرآمد بود به نحوی که در تمام گشت زنی های کوهستان پیش قدم می شد وهمه به این شجاعت او غبطه می خورد.روزها با جنگ ونبرد سپری می شد تا اینکه روز 28 خرداد ماه سال 1365 فرا رسید.جاوید در کوههای عین خوش به گشت زنی می پرداخت تا اینکه فرمانده اعلام کرد تا یک نفر از افسران به بالای کوه برود و منطقه را شناسایی کند.و در این بین ، جاوید با شجاعت ، پیش قدم شد تا بالای کوه برود و موقعیت دشمن را شناسایی کند که ناگهان ترکشی به شاهرگ غیرت و همت او اصابت کرد و همان طور که در اولین روز مدرسه نیت کرده بود پرچم به دست به شهادت رسید و دردم جان به جان آفرین تسلیم گفت.جاوید که افسر تلاشگر ارتش بود باهوش و ذکاوت مدرک لیسانس خود را از دانشکده افسری اخذ کرده بود ولی باز خود را در مقابل وطن حقیر و کوچک می شمرد.تا اینکه در اوج تواضع و فروتنی به وصال یار رسید .هنوز خبر شهادت جاوید به خانواده اش نرسیده بود که مادر در خواب دیده که حجله ای زیبا در خانه ی مادرش علم شده است و او روبه مادرپرسید که مادرجان چرا حجله ی پسرم را در خانه ی شما بر پا کرده اند مگر من خودم خانه ندارم و این حرفها را می زد که ناگاه از خواب بیدار شد و مدام به خودش تلقین می کرد که خواب زن برعکس است ولی انگار رویای صادقه ای بوده که به خواب مادر درآمده بود.وقتی خبر شهادت جاوید به مادرش رسید در کمال صبر جمیل ،حجله ای زیبا در دم خانه شان برپا کرد و پیکر پاک فرزندش را روانه ی گلزار شهدا غریبان کردند و در اوج سربلندی ، قطعه ای از خاک گلزار را با وجود جاوید مزین کردند و مادر نیز بر سر خاک فرزندش پرچم ایران را بدست گرفت و روبه آسمان گفت: خدایا فرزندم را که پرچمدار تو بود به جوارت فرستادم تو نیز در حرم امن الهی ات جای ده.
06 تير 1403 / 19 ذيالحجه 1445 / 2024-Jun-26