شهید حسن فرزین در اردیبهشت ماه ۱۳۳۸ در اصفهان در خانواده ای متدین و مذهبی و دردامن پدر و مادری پاک تولد یافت. ازهمان آغاز زندگی به آغوش ابتلاها و پیراسته شدن ها فرو رفت و با رنج و سختی ها دست به گریبان شد. گویا خانواده اراده کرده بود که این بنده پاک خویش را از همان آغاز زندگی به آغوش ابتلاها و پیراسته شدن ها فرورفت و با رنج و سختی ها به دست گریبان شد. گویا خداوند اراده کرده بود که این بنده پاک خویش را از همان آغاز زندگی بدینگونه آماده تزکیه وتعالی وعروج نماید.
نزدیک به یکساله بود که بیماری شدیدی او را فراگرفت و تا چند قدمی مرگ پیش رفت بطوریکه خانواده اش از خوب شدن او ناامید گشته ولی براثر عنایات الهی ودعا و توسل به ائمه سلامتی به او باز می گردد.
گویا اینکه حسن از کودکی باید بیمه شده و با دعا و توسل به ائمه باشد. با این همه بسیار پرجنب و جوش و ستیزنده بود و جالب این که از همان دوران کودکی ویژگی مشخص او استقامت و خم نشدن دربرابر سختی ها و مغرور بودن در برابر دشمن و مطیع خدا بودن بود.
موقعی که در منزل خانم معلمی در سنین کودکی با بچه های دیگر برای درس خواندن می رفت آن معلم از همه بچه ها کار می کشید و آن ها را مأمور به تمیز کردن خانه می کرد ولی از حسن با تهدید و کتک بسیار کم توانست کار بکشد چرا که حسن می گفت ما اینجا می آییم درس بخوانیم نمی آییم که کارهای شما بکنیم.
شهید حسن فرزین از همان کودکی در خانواده با عقیده و دین واسلام و قرآن آشنایی پیدا کرد. او در امر عبادت بخصوص نماز جماعت این هم درسن ۸ سالگی چنان کوشا بود که هر روز صبح در مسجد برای نماز حاضر می شد که روزی امام امام جماعت مسجد برای تشویق او مقداری نبات و یک ریال پول به او داده بود. درشب های احیاء ماه رمضان به مادرش التماس نمود که مرا برای دعا بیدار کنید و باخود به احیاء ببرید و گاهی شب هایی می شد که خود از سرشب د رمسجد به انتظار رسیدن وقت احیاء حاضر می شد . شاید ده ساله بود که پارچه یا چادر به دور سرش به شکل عمامه می پیچید و روی یک بلندی یاچند پشتی می نشست و برای خودش سخنرانی می کرد.
شش ساله بود که وارد محیط علم ودانش یعنی دبستان شد. حسن از همان اوایل دبستان جزء شاگردان ممتاز کلاس بود و هرچه بزرگتر می شد استعداد خارق العاده و فکر بزرگ اوبیشتر آشکارمی شد. از جمله نمودارهای بزرگ او انشاء او را می توان نام برد که درسال سوم دبستان درباره روزه به رشته تحریر درآورده بود که باخواندن آن در کلاس بسیار مورد تشویق قرار می گیرد. ای کاش امروز آن مقاله دردسترس مان می بود تا به امت اسلامی عرضه می شد که در آن مقاله آنچنان فلسفه روزه و روزه داری را بیان کرده بود که به خوبی می توانست مفهوم لعلکم تفلحون که خداوند تبارک وتعالی بعد از فرمان به روزه گرفتن هدف و انگیزه آن را بیان می فرماید٬ برساند.
توانایی نوشتن و سخن گفتن روز به روز در او نمایان تر می شد. بطوریکه در سن ۱۴ سالگی در خانه یکی از همسایگان که روضه می گرفتند حسن بالای منبر می رفت و برای مردم سخنرانی می نمود و آن ها را ارشاد می کرد. هنوز ندای آرام بخش و تسکین دهنده ی قلوب آنروزش درگوش ها طنین انداز است که می گفت :مردم سینما نروید ٬ قمار نکنید ٬ از فحشا و گناه دوری کنید و روبه سوی خدا بیاورید و فقط طاعت و عبادت او را بکنید . در اواخر دوران دبستان بود که شروع به داستان نویسی برای کودکان نمود ودر سفری که با خانواده اش به قم نمود؛ داستان هایی راکه به رشته تحریر درآورده بود پیش یکی از نویسندگان قم رساند و کار خود را ارائه داد وبرای بهتر و عالیتر شدن کار خود رهنمودهایی را دریافت نمود. دراین رابطه داستان معروف کودک سیاه را می توان از آثار او نام برد که متأسفانه امروز در دست نیست.
دوران کودکی ونوجوانی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و عاقبت وارد دبیرستان شد. از همان اوایل دبیرستان بود که حسن وارد جریانات سیاسی شد. درآنروز کتاب های مذهبی٬ سیاسی را که از طرف رژیم خواندن آن ممنوع شده بود می خواند واعلامیه های آن روز امام را رد و بدل می کرد. از آنجا که تحصیل علم را وظیفه خویش می دانست وآن را به نوبه ی خود کمالی به شمار می آورد٬ لذا همواره در امر تحصیل خویش کوشا بود. درکنار تحصیلات دبیرستانی خود هیچ گاه از مطالعه کتب اعتقادی و مذهبی غافل نبود. با شرکت دربرنامه های متنوع و گوناگون مذهبی و سیاسی همواره تلاش می نمود که فکر و اندیشه خویش را هرچه آبدیده تر سازد. درهمین دوران بود که به طور فعال در برنامه های مذهبی و تبلیغی شرکت می کرد و از گردانندگان برنامه مذهبی صبحگاهی مدرسه بود. و در تهیه کنفرانس ها و نشریه های هفتگی درباره مسائل گوناگون بسیار فعال بود. نبوغ سیاسی او در دبیرستان چه در برنامه صبحگاهی وچه در بحث با استادان به خوبی ظاهربود. همزمان با تحصیل در دبیرستان در مساجد محل به فعالیت های تبلیغی و ارشادی و آموزشی مشغول بود و از آنجا که مساجد بهترین سنگر برای مبارزه ه با رژیم جور و ستم شاهنشاهی بود حسن از نیروهای انقلابی و برجسته مسجد شمرده می شد. بطوریکه در جلسات چندین مسجد شرکت داشت و خود به طور جنبی در اداره و رهبری برنامه هیا اسلامی مساجد همکاری می نمود. در این مسیر از مباحثات درسی برادرانی چون شهید علی اکبر اژه ای (که در جریان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید) و شهید جعفرزاده ( فرمانده شهر کرد که در مشهد به دست منافقین مزدور شهید گشت ) استفاده می کرد . به علت نبوغ و استعداد عجیبی که داشت زودتر و بهتر از سایر اعضای جلسات٬ درس قرآن و اخلاق و عبادت را آموخت . او تلاش می نمود که از آغاز٬ شخصیت اجتماعی آینده خویش را پی ریزی نماید و خود را برای پذیرش مسئولیت ها و رسالت هایی بزرگ آماده سازد.
حسن به خاطر اینکه هدفی جز تحقق حاکمیت خداوند تبارک و تعالی در زمین چیز دیگری در اندیشه اش نبود همواره سعی می کرد خود را از مقام امامت و رهبری جدا نسازد. لذا در همین زمان بود که درمبارزه اش سعی می کرد در خط امام باشد. به دنبال آشنایی که از دوران دبستان با حضرت امام خمینی پیدا کرده بود و شناختی که از قیام پانزده خرداد به رهبری امام داشت٬ برای هرچه بیشتر آشناشدن با مواضع فکری امام و جهت صحیح دادن به مبارزاتش با رژیم به رادیو عراق که در آن زمان صحبت ها و اعلامیه های امام را پخش می کرد گوش فرا می داد. بطور کلی خصلت بارز حسن روح عرفانی و معنوی او بود که درمبارزه و حتی در برخوردهایش به وضوح دیده می شد. برای مثال موقعیکه یکی از استادانش در دبیرستان از وضع حقوقی گله می کرد به استادش گفت آقا کارتان را برای رضای خدا بکنید تا از جنبه معنویت آن بهره کامل را ببرید.
پس از طی دوران تحصیل دبیرستان٬ گام در محیطی وسیع تری گذاشت ووارد دانشگاه شد و در رشته اقتصاد دانشگاه اصفهان مشغول تحصیل گردید . با شروع موج پر خروش انقلاب اسلامی٬ شهید حسن فرزین نیز همگام با امت اسلامی در کوران انقلاب قرار گرفت و روح پرخروش وپرخاشگر و تشنه ی خود را از جاری موّاج و سهمگین توفنده انقلاب سیراب ساخت. از آنجا که رژیم توانسته بود بعضی از اعضای مساجد را شناسایی و دستگیر کند جلساتی که شهید فرزین و یارانش در مساجد داشتند حالت مخفی به خود گرفت و از مساجد به منازل انتقال یافت. در دوران انقلاب شهید حسن فرزین د رپخش کتاب و اعلامیه و نوار نقش به سزایی داشت. هنوز خاطره دوچرخه حسن که در شب های تاریک سوار آن می شد و به پخش اعلامیه در منازل و محلات می پرداخت در یادها زنده است.
درتظاهرات و راهپیمایی ها بطور فعال شرکت می کرد. بطوری که چندبار تا چند قدمی مرگ پیش رفت ولی صلاح خدا این نبود که درآن روز شهید شود. درماه محرم طبق هماهنگی امت حزب الله که روی پشت بام ها تکبیر می گفتند حسن نیز با برادرانش روی پشت بام رفته و با برادرانش و سایر بچه ها الله اکبر و مرگ بر شاه می گفتند. صدای آن ها توجه سربازان رژیم را جلب کرده بود؛ سربازها به دستور فرمانده یشان برای خاموش کردن صدا شروع به تیراندازی کردند تا اینکه متوجه شدند صدا از کدام قسمت است٬ به طرف حسن و دوستانش خوابیده و آرام به جلو رفتند. بچه ها که متوجه شده بودند هرکدام از پشت بام پایین پریدند و حسن که جلوتر از همه بود با سربازان تنها ماند. یکی از آن ها به او گفت از جایت تکان نخور وگرنه می کشمت و حسن به قدرت الهی و با کمک خدا توانست از پشت بام ۱۲ متری به خانه همسایه بپرد و برای برای باردوم از مرگ نجات یابد.
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی حسن با توجه به شناخت وآگاهی و دقتی ک درمسائل داشت شروع به افشای منافقین کرد حتی با اینکه بعضی از کادر های سازمان از یاران قبل از انقلاب با او بودند و با اصرار و ظاهر فریبنده می خواستند او را به طرف خودشان جذب کنند ولی حسن آن ها را طرد کرد مخالف اسلام و روحانیت و اسلام دانست و حتی یکبار متعاقب تلفن های مکرری که ا زدفتر منافقین برای عضویت در سازمان به او شد٬ به ستاد آن ها رفت و ضمن بحث مفصل آن ها را محکوم نمود و پیش بینی و ضع خوارج نهروان را برای آن ها نمود.
سال ۵۹ موقع انتخابات مجلس بود که حسن با چند تن از یارانش به استان فارس رفتند. درآنجا مأمور نظارت برصندوق رأی در منطقه یاسوج شدند. ا زآنجا که حسن دارای روحیه ضد فئودالی و ضد خوانین بود به مبارزه با خان های منطقه که همواره مردم را فریب می دادند یا به زور برآن ها حکومت می کردند٬ پرداخت چون درآنجا نیز خوانین می خواستند نماینده خودشان را تحمیل برمردم آن سامان کنند. در این رابطه چند بار تهدید به مرگ شد و حتی ا زطرف تفنگچی های خان نیز به طرف آن ها تیراندازی شد ولی بازهم لطف الهی باعث نجات آن ها از چنگال پلید خوانین و دار و دسته ایشان شد.
شهید حسن فرزین به علت حاکمیت ضوابط غلط و فرهنگ استعماری بر دانشگاه و دانشکده٬ هیچ گاه احساس رضایت ا زدانشکده نکرد چرا که درس ها ومطالبی که تدریس می شدبرای روح بزرگ او قانع کننده و کافی نبود . وی همواره از وابستگی فکری و اقتصادی رنج می برد و روحیه ضد استکباری و ضد استثماری که داشت باعث شد با اینگونه فرهنگ به مقابله برخیزد و در این راه از همان اوایل شروع به افشای پیروان این خط٬ که غرب زدگان و شرق زدگان و لیبرال ها بودند نمود وحتی از همان آغاز دولت بازرگان نسبت به او و برنامه ی دولتش و جبهه ی ملی و سرمایه داران افشاگری می نمود و این همه در زمانی بود که هنوز بسیاری ا زدوستان وی تحمل درک وفکر والای او را نداشتند.
با وجود همه ضعف هایی که دانشگاه داشت٬ شهید فرزین دانشگاه را به عنوان سنگری برای مبارزه ایدئولوژیک انتخاب کرد و همواره تلاش برآن داشتکه ایدئولوژیک پویای اسلام را به خوبی فراگیرد و آنگاه درمتن این پایگاه حساس و مهم جامعه٬ یعنی دانشگاه٬ تجسم بخشد لذا می کوشید که در تشکل و انسجام نیروهای فعال مسلمان گام هایی بردارد تا نیروهای جوان اسلامی٬ بتواند از مواضع سیاسی و عقیدتی خویش در برابر افکار التقاطی و ماتریالیستی دفاع نمایند و محیط دانشگاه را ازورود چنین افکار و ایدئولوژی های انحرافی مصون نگه دارد. درهمین رابطه بود که باچند تن دیگر از یارانش٬ تشکیلات دانشجویان مسلمان پیرو خط امام دانشکده اقتصاد را پایه گذاری کردند تا سدی در برابر گروهک های درون دانشکده باشند. شهید فرزین با مطالعه کتب عقیدتی و استدلالی برآن بود که هر چه بیشتر خود را به سلاح برنده علم ودانش مسلح سازد تا در برابر نیروهای چپ و راست با افکار و اندیشه های شرقی و غربی٬ با سلاح علم و آگاهی از مواضع و سنگرهای ایدئولوژیک خود یعنی اسلام و تشیع سرخ حسینی دفاع نماید و فرهنگ پویای اسلام و اندیشه های محرک و دینامیک قرآن را در مصاف با ایدئولوژی های بیگانه٬ به کرسی حقانیت بیشاند از اینرو همواره در بحث ها٬ گفتگوها و مناظرات با مارکسیست ها٬ التقاطیون و ... شرکت می کرد و سرسختانه و با آگاهی از فرهنگ انقلاب یعنی اسلام دفاع می نمود.
پس ازتعطیلی دانشگاه حسن به تهران مهاجرت کرد وحدود یکسال در مدارس جنوب شهر تهران٬ به تدریس پرداخت درهمین زمان در کلاس های فلسفه اساتیدی چون حسین غفاری و عطاءالله کریمی و آموزش سیاسی٬ بهزاد نبوی و گامی به سوی قرآن٬ محمد رضایی شرکت می کرد. به علاوه با زندگی ساده وبی آلایش خودش ونیز اخلاق اسلامی وایثارگری که داشت نمونه یک مسلمان برای برادران هم اطاق خود بود. وی همیشه سختی و رنج را به خود می خرید و تحمل می کرد تا دیگران احساس راحتی بکنند.
روح پرالتهاب و تشنه ی شهید مان « حسن فرزین» هیچگاه آرام نمی گرفت و هرلحظه آرزوی اوج گرفتن و پرواز کردن داشت.توقف و سکون و جمود و خشکی را هرگز نمی خواست . ماندن و بی حرکت بودن راچیزی جز گندیدن و فنا شدن نمی دانست. چرا که اودر راستای تشیع سرخ حسین (علیه السلام) حرکت آغاز کرده بود و به سوی آرمان ها و اهداف حسین(علیه السلام) گام برمی داشت . او طعم« إنَّ الحَیاةَ عَقیدَةٌ و جِهادٌ » را چشیده بود و عمق این کلام زیبا را وجدان کرده بود او آوای قرآن رابگوش جان شنیده بودکه« إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» آنانکه الله را بر ربوبیت و خدایی بر می گزینند٬ باید براین عقیده ی خویش مردانه و استوار بایستند و استقامت ورزند لذا حسن همواره آرزو می کرد که درمحیطی قرار گیرد که روح تشنه ی خویش را با معنویات و معارف الهی سیراب سازد و خویشتن را از درون بسازد.
اوهمواره تلاش بر آن داشت که قبل انقلاب در برون٬ در درون خویش انقلاب کند و جهاد رانخست از درون نفس خویش آغاز کند و آنگاه پس از پیروزی در جهاد اکبر٬ به صحنه جهاد اصغر بشتابد و پیروزی عقل بر نفس درون را٬ به صورت پیروزی حق بر باطل در صحنه ی اجتماع متجلی سازد.
این آرزو و تشنگی عاقبت او را به قم کشاند٬ کوله بار خویش را بست وبر دوش گرفت تار رسالتی بزرگ را آغاز کند. هجرتی سرنوشت ساز را آغاز کرد. پیونده ها و علائق عاطفی و خانوادگی را گسست چرا که پیوند وارتباط الهی او رابیشتر به خود جلب می کرد آری آنانکه براستی به ایمان رسیده اند٬ آنگاه که محیطی را برای رشد و تکامل خویش مناسب نمی بینند٬ مهاجر می شوند. "الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا".
شهید حسن فرزین نیز هرگز نمی توانست توقف نماید . عشق معشوق او را همواره به طرف خود می کشید. هدف وآرمان خدایی او را از سنگر دیگر فرا می خواند او را از شهری به شهر دیگر و ازدیاری به دیار تازه ای می کشید این بار او قم را برگزید . قم٬ پایگاه شعار و شعور ٬ سنگر علم وعمل٬ وجایگاه عالمان راستین اسلام را انتخاب کرد به حوزه آمد تا عمل خویش را با علم بیامیزد و عنصر« آگاهی » را در رفتار وعقیده و مرام خویش تعبیه کند . چرا که یک انسان مسلمان وانقلابی ناگزیر از این مهم استکه شعار را با شعور بیامیزد و با چراغ «علم و آگاهی» دربستر حرکت تکاملی خویش به پیش رود.
خودش می گفت به قم می روم تا گامی در جهت خودسازی خود بردارم. حجره کوچک او درقم به ابعاد ۵/۲ × ۱ متر شاهد ساعت ها کارو تلاش و مطالعه و عبادت وی در طول روزها و اعماق شب ها بود . پیشرفت درس حسن در قم بسیار محسوس و چشمگیربود به طوریکه خودش اعتقاد پیدا کرده بود که ای کاش زود تر به قم می آمدم. او درقم علاوه بر کار ومطالعه به فکر انقلاب فرهنگی و اصلاح وضع دانشگاه هم بود و پیوسته از یک تحول اساسی وبنیادی د ردانشگاه مخصوصاً در رشته های علوم انسانی می زد و معتقد بود که باید این دروس از زیربنا اسلامی شود. درهمین رابطه چندین بار به دفتر آیة الله منتظری در قم رفته بود و خواهان معرفی یکی از اساتید حوزه علمیه برای انجام امر مهم انقلاب فرهنگی در دانشگاه اصفهان شده بود.
اوحوزه را بهترین محیط برای رشد ملکات انسانی و تقوی و پرهیزکاری یافت و لذا بیشترین تلاش خویش را مصروف این امر می داشتکه باحضور در جلسات درس اخلاق و استفاده از نوارهای اساتید بزرگ حوزه در جبهه درون و درجهاد اکبر با نفس خویش٬ غالب گردد تا خود رابرای جهادی دیگر آماده سازد. اخلالص او درکارها برسر زبان ها بود.همواره برآن بود که فعالیت ها و برنامه هیش برای خدا باشد و انگیزه های نفسانی او را به کاری واندارد . هنوز جملات همیشگی او دریادها زنده است که می گفت: من از شد نفس پناه به خدا می برم و امیدوارم کاری را که انجام می دهم در آن حب نفس نباشد و یا می گفت: کار را برای خدا بکنید حتی به نفع شخصی شما نباشد . درهمین رابطه بسیار کم در کارهای اجرایی شرکت می کرد و می گفت اول باید خودم رابسازم. به او بواسطه مدیریت و فکر خوبی که داشت پیشنهاد کار دروزارت خارجه شد؛ مسئولیت قسمت فرهنگی٬ آسیا یا اروپای شرقی؛ به او پیشنهاد کار در وزارت مسکن شد؛ پیشنهاد کار در دانشگاه؛ پیشنهاد مسئولیت روابطعمومی دانشگاه اصفهان ویا مسئولیت کمیته فرهنگی جهاد دانشگاه اصفهان ولی حسن هیچکدام را قبول نمی کرد . می گفت: هنوز کاملاً خود رانساخته ام و می ترسم این مسئولیت ها راقبول کنم وحب مقام و ریاست مرابگیرد.
در برخورد ها و کارهای روزانه اش٬ آثار تقوی و اخلاص و تزکیه هویدابود . و این خود درسی بزرگ برای هم قطارانش به حساب می آمد تحصیل و در س را با تزکیه همراه ساخته بود٬ چرا که براین عقیده بود که علم بدون تزکیه٬ چون چراغ به دست دزد است که گاه انسان را از مقدماتی پرارج و فضیلت هایی بس بزرگ محروم می سازد. لذا حسن همراه با تلاش و پیشرفت سریع خود درتحصیل علوم حوزه ای٬ سعی وافر داشت که به همان میزان در مسیر خودسازی و تزکیه نفس نیز به پیش رود وعلم را با دانش و عمل را با تقوی عجین سازد.
شهید حسن فرزین امام را اسوه و الگویی بزرگ در عصر خود می دانست درعمق وجودخود عاشق امام بود او امام را عارفی دلسوخته فقیهی آگاه٬ فیلسوفی عظیم٬ سیاستمداری کاردان و بالاخره بنده ای وارسته از بندگان خدا می دانست. این ویژگی ها و خصوصیات الهی در امام امت او را به طرف خود جلب می کرد و از او عاشق پاک باخته ای ساخته بود.
شهید حسن فرزین پس از هجرت اینک خود را جهاد آماده می ساخت. او اینک از مرحله ی هجرت پیروز و موفق بیرون آمده بود او در نردبان تکاملی هجرت٬ جهاد و شهادت گام اول را برداشته بود و می رفت تا این سیر صعودی و حرکت الهی رابه غایت رساند.
عاقبت او عزم سفر کرد. سفری به جبهه٬ گذری بر سنگرهای عبادت و شهادت٬ گذاری بر پایگاه های جهاد و مقاومت و ایثار٬ او کوله باری دگر بست. اینک فارغ وپیروز درهجرت٬ رو به جهاد داشت؛ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا. او از ایمان آغازید و آنگاه در بستر هجرت پرخروش به پیش تاخت تا درنهایت به جهاد رسد و عاقبت شهادت را در آغوش کشد. او از قم به جهاد قیام کرد وبه شوش شتافت تابا شوری وصف ناپذیری شرر بپا کند و در جهاد دیگر بر فتح المبین رسد. او از قم به جبهه شتافت تا با اقامتی استوار٬ قیامت بپا کند و در بزم رزم آوران٬ سرود سرخ فتح را زمزمه کند.
وعاقبت حسن به آخرین پله از نردبان تکامل و عروج خویش رسیده بود او اینک به جبهه آمده بود تا سنگرس را پایگاه معراج گونه ی خود قرار دهد و از خاک تا خدا اوج گیرد٬ آمده بود تا پرش به خلود را بیاغازد و توسن عشق را در راستای حب الهی رها کند و به او رسد.
وقتی که به جبهه رفت دوستانش که از فکر بزرگ و اندیشه ی عمیق وروح بزرگ او آگاهی داشتند مانع از رفتن او به خط مقدم جبهه می شدند. ولی حسن از کاری که در اوایل به او دربیمارستان شوش واگذارشده بود احساس نارضایتی می کرد او و تنی چند دیگر از دوستانش مسئول تخلیه و شناسایی شهدا شده بودند . ولی روح عرفانی و لطیفش به او اجازه نمی داد که به جسد مطهر و تکه پاره شهدا نگاه کند . او می گفت از دیدن اجساد شهدا انسان سنگ و سخت می شود. خوردن و خوابیدن حسن دراین مدت بسیار کم شده بود٬ بیشتر فکر می کرد. او می خواست به هرنحوی که شده به خط مقدم جبهه برود ولی دوستان و یارانش ممانعت می کردند تا اینکه بالاخره حسن به اسم راننده آمبولانس موفق شد به خط مقدم جبهه راه یابد و این آخرین شغل حسن یعنی رانندگی آمبولانس برای همه مجهول ومبهم ماند که حسن چه شد٬ کجا رفت وچگونه شهید شد؟
ولی آنچه مسلم است حسن در اوج ایثارگری و فداکاری بطور مظلومانه ای شهید شد. پیکر پاک و مطهرش چندین روز پس از شهادتش بطور ناشناس مانده بود٬ آنگونه که خود دوست می داشت چرا که او از تظاهر و ریا با تمام وجود متنفربود و حتی نزدیک ترین دوستان وی از برنامه های خودسازی وعبادتش چندان اطلاعی نداشتند٬ بطوریکه پس از شهادتش بوسیله سرپرست مدرسه ای که درقم درآن درس می خواند مشخص شد که حسن طلبه های مدرسه را برای نماز شب و نماز صبح بیدار می کرده است٬ آخر چگونه می شود مسئول شناسایی شهدا خود ناشناس بماند؟
01 دي 1403 / 19 جماديالثاني 1446 / 2024-Dec-21