Menu
صفحه اول
|
اخبار
|
جستجوي شهدا
|
توليدات كنگره
|
درباره ما
|
ارتباط با ما
|
علي باقري
نام پدر :
غلامحسين
دانشگاه :
مركز تربيت معلم جاجرم
مقطع تحصيلي :
كارداني
مكان تولد :
روستاي درق جاجرم (خراسان شمالي)
تاريخ تولد :
1348/01/01
تاريخ شهادت :
1365/10/04
مكان شهادت :
شلمچه
عمليات :
كربلاي 5
زندگي نامه
خاطرات
وصيت نامه
آثار
نامه
اسناد شهيد
عكس
صوت و فيلم
مصاحبه با آقای محمد باقری برادر شهید علی باقری
راوي :
برادر شهيد
در جبهه در زمان جنگ ما چهار برادر با هم هم رزم بودیم و علی در آن زمان با ما بود.
برادر بزرگ ترم که با کامیون اعزام شده بود و من که خودم عضو سپاه بودم و به مدت سه ماه که مأموریت رفتیم نزدیک به سه سال در جبهه بودیم و برادر کوچک ترم و علی که در واحد تخریب لشکر مشغول بود و ما در تیپ بیست و یک امام رضا در زمان عملیات کربلای 4 و 5 که در پست تخریب چی و محور باز کن عملیات بودند. برای باز کردن به خط زده بودند.
عملیات ظاهرأ مقداری لو رفته بود و علی در هنگام باز کردن معبر مجروح شده بود ولی به فعالیت ادامه داده بود به نیت این که راه باز شود و رزمندگان به عملیات ادامه بدهند، که به دلایل مختلف به تأخیر افتاده بود و رزمندگان به دلیل اینکه عملیات لو رفته بود به خط می زنند و از همانجا برگشته بودند و علی هم همانجا می ماند چون مجروح شده بود. در 4/10/65 مجروح شده بود و یک ماه طول کشید تا ما جنازه اش را به خاک سپردم. بعد عملیات کربلای 5 شروع شد و منطقه آزاد شد و جنازه ها را به عقب آوردند که جنازه علی آنجا پیدا شده بود که به اهواز و و مشهد اعزام کردند. بعد هم به درق آوردند.
در مرحله اول پدر و مادر شهید به فرزند شخصیت می دهند. علی از اول کودکی دنبال درس و مدرسه بود و در چهره اش معلوم بود که سر به راه است و دنبال کار مذهبی بود. وقتی بزرگ شد حدود 14-15 سال بعد از این که مدرک سیکل خود را گرفت در دانشگاه جاجرم به عنوان دانشجوی تربیت معلم پذیرفته شد و همان موقع حول و حوش جنگ بود که درس و مدرسه را کنار گذاشت و جبهه را ترجبح داد و به خاطر جنگ که در اولویت بود به گفته ی امام که جبهه از درس واجب تر است، درس را رها کرد و به جبهه رفت. در همان حال از چهره اش معلوم بود. از همه افراد خانواده بهتر بود و نماز شب می خواند در حالی که در آن سن کم گناه کم است، نمازش و نماز شبش ترک نمی شد.
خاطره ای که شهید در دفترش نوشته بود که ما برای درک مطلب آمدیم نه کسب مدرک
در مورد رابطه اش با معلمانش خوب بود و در زمان اوج جنگ بود که درس را رها کرد.
سنش کم بود و کوچک که اعزامش نمی کردند بعد رفته بود شناسنامه اش را دستکاری کرده بود با مداد و فتو گرفته بود و این بود که اعزام شد.
رابطه اش با پدر و مادر خیلی خوب بود. پسر دوست داشتنی بود و در تصمیم گیری هایش خیلی مشورت می کرد.
یک شب که خیلی کوچک بود به خانه مادربزرگش رفته بود و چشمش به ماه افتاده بود و ماه را دنبال کرده بود و تا خانه آمده بود تا جلوی در خانه ... هر چه صدایش کردیم بیا داخل خانه نمی آمد، می گفت: من این ماه را از خانه مادربزرگ دنبال کرده ام حالا می گویید بیا تو ... یا بگویید این ماه بیاید یا منم نمی آیم.
سه ماه تابستان پیش من که در تهران کار می کردم کمک می کرد. در زمان درس ، درس می خواند و اوقات فراغت یا به کمک من می آمد یا پیش پدرم بود.
به ورزش خصوصا به نرمش علاقه داشت. دوست داشت معلم شود و به کارهای فرهنگی علاقه داشت.
به مسجد مرتب می رفت و دیگران نقل می کردند که در مسجد صدای قرآن می آید و می دیدند علی در مسجد تنها نشسته است و قرآن می خواند و یا نماز شب می خواند. شب ها به مهدیه محله مان می رفت. یکی از اقواممان که ساکن تهران است شب شهادت علی در کنار مهدیه می گفت: من خوابیدم، پسرم گفت به علی بیا برویم پشت بام بخوابیم.
صبح پسرم برایم تعریف می کرد تمام شب علی در پشت بام نماز می خواند.
در فعالیت های مذهبی و در مراسم سینه زنی به طور مرتب و فعال شرکت می کرد. به خاطر اهمیت جبهه و پیام امام برای لبیک به گفته امام به جبهه رفت.
پدر و مادرم در اصل با رفتن علی مخالف نبودند ولی چون کوچک بود می گفتند برادرانت هستند تو خیلی کوچکی، کمی که بزرگ شدی برو، ولی علی قانع نشد.
مختصر آموزشی برای جبهه رفتن دیده بود و برای رفتن کمی دچار مانع شد، آن هم برای سنش و این که چند ماه برادر در جبهه بودیم مرحوم پدر می گفت حیف که خودم نمی توانم بروم. خیلی هم با جبهه رفتن و جنگیدن موافق بود.
دو مرتبه به جبهه رفت و در عملیات کربلای 4 و 5 بود. هنگام رفتن به جبهه ما در اهواز بودیم؛ آمد با خوشحالی حتی ما ناراحت شدیم که چرا پدرمان اجازه ی آمدن را به او داده ولی خودش خیلی خوشحال بود. و هر چه به او گفتیم برو گفت: من نیامده ام که بروم آمده ام که بمانم. از جبهه برایمان نامه می نوشت و یکی دو بار مرخصی آمد. در رابطه با جنگ و جبهه می گفت که یک واجب کفایی است باید تا زمانی که فتنه هست بجنگیم. در جبهه مجروح شده بود فقط همان دفعه که شهید شد از ناحیه پا شب عملیات تیر خورده بود که همانجا ما بین ایران و عراق مانده بود. دو سه شب قبل عملیات همدیگر را دیدیم همان شب با ما خداحافظی کرد ولی فکر نمی کردیم برود در آنجا در تخریب، برای اینکه به خط مقدم نفرستنش او را در پست انبار تخریب گذاشته بودند و تعاون تخریب بود و تمام ساک های شهدا را به او تحویل داده بودند و همان شب عملیات مسئولین را راضی کرده بود و برای عملیات رفته بود. صبح روز بعد از عملیات متوجه شدیم که رفته و همانجا بود که مفقود شده بود.
نام
نام خانوادگي
نشاني پست الكترونيكي
متن
11 آبان 1403 / 28 ربيعالثاني 1446 / 2024-Nov-01
شهدای امروز
داور محمداميني
حميدرضا مظلومي
محمود آبيار فيروز آبادي
قاسم علي راستگو وسطي كلايي
علي اصغر اولادي قاديكلائي
علي رضا شهريناني
برگزیده ها
امير حسين پور
مشاهده اطلاعات شهید
پوريا خوشنام
مشاهده اطلاعات شهید
غلامرضا بامدي
مشاهده اطلاعات شهید
فرماندهان شهید دانشجو
ناصر فولادي
غلامحسين بسطامي
مسعود آخوندي
عليرضا عاصمي
غلامعلي پيچك
سيداحمد رحيمي
عليرضا موحد دانش
عباس محمدوراميني
سيدمحمدحسين علم الهدي
علي هاشمي مويلحه
محمود شهبازي
محسن وزوايي
غلامحسين (حسن) افشردي(باقري)
جاويدالاثر احمد متوسليان
Scroll