شهید علیرضا حاج ابراهیم تهرانی (خسرو) در بیست و چهارم آبان سال 1338 در تهران متولد شد. در سال ۱۳۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه ارومیه پذیرفته شد و در مهر ماه همان سال به دانشگاه، این مکان مقدس و دانش راه یافت. از اولین روزهای ورودش، در جمع دانشجویان مسلمان قرار گرفت. در آن زمان که مبارزات دانشجویی شکل گرفته و به اوج خود رسیده بود، ایشان نیز در کنار دیگر برادران مسلمان وارد میدان مبارزه ضد رژیم اما با اندیشه ای مملو از عشق به الله و امام که از روحانی و پدر خود آموخته بود، گردید.
در زمان تعطیلی دانشگاه ها که تقریبا با اوایل ورود ایشان مصادف بود، به دلیل عدم آشنایی به شهر برای شرکت در تظاهرات میلیونی مردم و زد و خوردها با رژیم به تهران عزیمت نمود و در آن جا مشغول فعالیت بود تا این که هم زمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن و بازگشایی دانشگاه ها در فروردین سال ۵۸ به دانشگاه برگشته و به فعالیت پرداختند.
بارها در گرماگرم بحث های عقیدتی، سیاسی بین گروه ها با گروه های مخالف اسلام به بحث می نشست و زبان یاوه سرا و شایعه پراکن آن ها را فرو می بست. صدای اعتراض ایشان در داخل تشکیلات سابق انجمن اسلامی دانشگاه که گروه ها در آن نفوذ داشتند همیشه بر علیه التقاطیون و منحرفین بلند بود تا این که به تدریج و همراه تحولات جامعه توانست با یاری دیگر برادرانش خط فکری انجمن را با الهاماتی که از حضرت آیت الله مشکینی و ... گرفته بودند اصلاح خط امام و ولایت فقیه را که تنها راه حفظ و تداوم انقلاب اسلامی می دانستند بر آن حاکم کنند و پس از جریان انقلاب فرهنگی (خرداد ۵۹) به عنوان دبیر شورا و مسئول امور مالی انجمن اسلامی دانشجویان انتخاب گردید و به فعالیت پرداخت.
در تابستان سال ۵۸ با تشکیل جهاد سازندگی از اولین افرادی بود که به طور شبانه روزی به خدمت در آن مشغول شد و مسئولیت های مختلفی را پذیرا شد. وی در کنار طرح های اساسی جهاد، یاری به مستضعفین را شروع کرد و در نقاط فقیرنشین شهر به احداث چهار فروشگاه جهت کمک در بهبود حال مستمندان و جبران کمبود درآمد آنان همت گماشت و در همین زمان به سراغ خانواده های بی سرپرست و فقیری که محتاج نان شب بودند شتافت و به یاری دیگر برادران انجمن اسلامی به این امر لازم پرداخت و پس از چندی مسئولیت این کار را پذیرا شد و تا پاسی از شب در دور افتاده ترین دهات و روستاها به کمک رسانی و سرپرستی آن ها می پرداخت و این چنین خاطره های جهادی او، یاد علی (ع) که شب هنگام بدون اطلاع سراغ نیازمندان می رفت را در دل ها زنده می کند.
شهید همگام با فعالیت در جهاد و خدمت به مستضعفان، قسمتی از روز را به فروش کتاب در شهر می پرداخت و برای خرید کتاب نیز خود به تهران و قم سفر می کرد که نتیجه این کار ایشان یک کتابفروشی بود که در خیابان قدس ایجاد شده و از آن جا که مسئول امور مالی بود برای جبران نیاز مالی انجمن برای مخارج فرهنگی و تبلیغاتی اقدامات شایسته ای انجام داد.
علاوه بر برنامه های فوق، هر کاری که افراد دیگر حاضر به انجام آن نبودند را به عهده می گرفت. کارهای انجمن اسلامی، آن چنان او را مشغول کرده بود که انجمن به منزله خانه او می نمود و حتی زمانی تصمیم گرفت که رختخواب خود را نیز به آن جا برده و شب را نیز آن جا باشد!
وی پس از توقف نظام طاغوتی حاکم بر دانشگاه ها در خرداد ۵۹ به سپاه پاسداران رفت و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد. وی هم چنان مدتی را نیز در هیئت پاک سازی و سالم سازی ادارات استان مشغول بود و پس از فروردین ۶۰ با انتخاب برادران انجمن اسلامی، مسئولیت عضویت در شورای جهاد دانشگاهی ارومیه را (البته با همه اصراری که به رفتن به حوزه علمیه داشت) پذیرفت و سپس به دلیل لیاقت کاری اش به عنوان یکی از اعضای دانشجویی شورای مدیریت جهاد دانشگاهی ارومیه انتخاب گردید.
وی با توجه به شناختی که از دانشگاه و دانشگاهیان ارومیه داشت، به تلاش بی امان خود در تحقق آرمان های انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن دانشگاه ها و کوتاه کردن دست ایادی ضد انقلاب ادامه داد به طوری که هر فرد ضد انقلابی، او را سرسخت و استوار در هدف خود می یافت و به چشم دشمنی مقاوم در وی می نگریست.
علیرضا همیشه آیات قرآنی به خصوص سوره های کوچک را می خواند تا معتقدات خود را راسخ تر نماید. او بیش تر به عوض استدلال و غرق شدن در تحلیل ها به "باور" و "ایمان" آوردن و تقویت ارزش قائل بود و مخصوصا در آیات مربوط به معاد بیش تر تفکر می نمود و از لابلای آیات، مطالبی برای اثبات عظمت و حکمت خداوندی و حقانیت معاد و تحلیل رابطه آن با شهادت استخراج می کرد و بیان می داشت و همیشه پیرامون موضوع معاد و دنیای اخروی تفکر و تحقیق می کرد و بیش تر متوجه آیه "انا لله و انا الیه راجعون" و "الیه ترجع الامور" بوده و تکرار می کرد.
سراسر زندگی او خدمت بوده و تلاش و خودسازی برای روشن کردن راه دیگران. رفتار و کردار وی آن چنان مبتنی به تقوی بود که دوست و دشمن را تحت تأثیر قرار می داد. همواره در مقابل دشمنان با اتکاء به الله و اعتماد به نفس هم چون سر آهنین مقاومت می کرد.
با چنان حالتی از ولایت فقیه و اطاعت خالصانه از امام امت در عمل و تجلی آن در وجود آدمی سخن می گفت که در درون انسان نفوذ می کرد و متحول می نمود. روح پرفتوحش آن چنان فراخناک بود که هرگز در قالب های پَست مادی نگنجید و دنیا را دار فانی دانسته و نفس خود را بدان نفروخت و تسلیم آن نگشت.
شهید همیشه شاهدمان، هیچ وقت از زیر بار مسئولیت ها شانه خالی نمی کرد و در پذیرش مشکلات و مصائب سینه ای فراخ داشت. جدیت و قاطعیت در کار و تصمیم گیری و خلوص نیت وی بر همگان روشن بود.
معتقد بود که در عالم ظلمت و نفس انسان، باید مطالعه و تدبر بیش تری نمود و با توجه کافی در آن به کمال مطلق و معاد پی برد و در مطالعات جمعی تاکیدش بر موضوعات اساسی از جمله ولایت، توحید و معاد و ... متون معتبر مذهبی بود.
همیشه می کوشید که از امکانات دانشگاه در نهادهای انقلابی مثل سپاه و جهادسازندگی استفاده شود و هر موقع که از طرف نهادهای انقلابی برای دریافت چیزی مراجعه می نمودند تا حد ممکن سعی می کرد که بی جواب برنگردد. برادر زنده یاد ما، حساسیت عجیبی به بیت المال داشت و همیشه میزان حقوقی را که دریافت می کرد کم تر از حقوق دیگر افراد جهاد بوده است.
شدت عشق به لقاء الله سنگر را عوض می کند. سلاح بر زمین مانده اسلام، سربازی دیگر می طلبد و سربازان امام زمان (عج)، یاری دیگر می جویند و بهشت زهرا سلام الله علیها منتظر عاشقی دیگر است.
شهید علیرضا تهرانی از همان اوایل وقوع جنگ تحمیلی، تصمیم بر آن داشت که در کنار دیگر برادران رزمنده اش در جبهه های نبرد شرکت کند و برای دفاع از ارزش های والای مکتب اسلام، به طور مستقیم با دشمن درافتد. با این عشق و علاقه، تمام وجود خود را برای عزیمت به جبهه نبرد حق علیه باطل آماده کرده بود. بارها در بسیج مستضعفین ثبت نام نمود ولی مسئولین به دلیل نیازی که به وجود او احساس می شد مانع رفتن وی به جبهه می شدند تا این که اطلاع یافت که سپاه پاسداران می خواهد به جبهه های جنگ نیرو اعزام کند.
وی با این فکر که از طریق سپاه زودتر می تواند در جبهه ها حاضر شود با همه سنگینی کارهایش به عضویت سپاه در آمد ولی باز محدودیتش بیش تر شد و مسئولین سپاه که منتظر چنین فرصتی بودند ایشان را فورا به واحد بسیج مستضعفین معرفی نمودند تا در سازماندهی و نظم دادن آن واحد فعالیت نماید و مانع رفتن او به جبهه شدند.
شهید علیرضا به دلیل اهمیتی که به سخنان امام عزیزش داشت که: "از فرماندهان خود اطاعت کنید" با همه عطش و شوقی که برای رفتن به جبهه داشت، پذیرفت که در کنار برادران واحد بسیج، باز هم پشت جبهه را تحمل کند و هر روز شاهد خداحافظی جمعی از فرزندان شجاع و عاشقان شهادت فی سبیل الله باشد و انتظار روزی را بکشد که خود به عنوان پاسدار ساده، تفنگ بر دوش، عازم میدان نبرد شود.
بلاخره پس از عملیات ظفرمند "فتح المبین"، موفق شد که نظر مسئولین را جلب نماید و با توسل به قرآن که همواره آن را راهنمای زندگی اش قرار داده بود، راهی میدان نبرد شد - وقتی که کسی از درون به مطلبی ایمان داشته باشد خدا نیز کمکش می کند.
در هر حال با تمام عشق و آمادگی که از قبل در خود ایجاد کرده بود، برای آخرین بار دست برادرانش را فشرد و خداحافظی کرد و با جمع برادران بسیجی اش به تبریز رفت. پس از سه روز توقف در تبریز و تکمیل گردان (ابتدا به گردان مالک اشتر نام گذاری شد)، از طرف ستاد اعزام نیروی منطقه پنج سپاه تبریز به عنوان فرمانده گردان مالک اشتر انتخاب گردید.
شهید علیرضا حاج ابراهیم تهرانی بین راه تبریز به اهواز سری به خانواده اش زد.
پس از اعزام به جبهه، با توجه به لیاقت و تعهدش در فرماندهی گردان "ثارالله" که گردان "مالک اشتر" بعدا به این نام، نامگذاری شد، بر خدماتش افزود. با شهادت دوستانش او در مقابله با دشمنان خدا، آن چنان نترس و مقاوم بود که در دل دشمنان هراس و رعب فراوان می انداخت.
او خصوصیات به خصوصی داشت، کم تر حرف می زد، سخنانش کوتاه و اکثرا در مورد خودسازی و اصلاح درون بود و مدام امام را دعا می کرد. همیشه در مقابل مشکلات استوار و مقاوم بود و آن ها را با سعه صدر متحمل می شد و هرگز لب به تأثر و تأسف نمی گشود مگر وقتی که تصور می کرد از جبهه زنده برگردد و به آرزوی خود نرسد، آن موقع اظهار تأسف می کرد.
روزی مسئول تبلیغات گردان، با تدارکات لازم برای مصاحبه با خسرو پیش او رفت بعد از چندین ساعت انتظار او را دید و نیم ساعت بیش تر اصرار و پافشاری کرد ولی او حاضر به مصاحبه نشد و گفت: من اهل تبلیغات نیستم، برو با آن پیرمردی که دارو و ندارش را گذاشته و به جبهه آمده، مصاحبه کن و سخن او را به گوش مردم برسان! من که شاهکاری نکرده ام! این وظیفه بوده و من یک تکلیف الهی انجام داده ام، برو کلام پیرمرد را بشنو که پر خاطره است!
او در همه برنامه های شناسایی پیشایش همه حرکت می کرد، مین ها را خنثی می کرد و آن گاه به افراد گردان اجازه عبور می داد. جبهه برای او مانند خانه بود. با همه مسئولیت هایی که داشت، می گفت: "این جا استراحت گاه من است و این ایام، ایام مرخصی من از کار است."
کارهای طاقت فرسای جبهه برای او خیلی کوچک می نمود و هر جا که قلم و رنگی و دیوار سفیدی به دست می آورد، آن را با جملاتی هم چون: مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه و درود بر خمینی و سلام بر شهیدان، مزین می کرد.
روزی که قرار بود حمله انجام گیرد و همه رزمندگان شجاع اسلام، مشغول نوشتن وصیت نامه و نامه به خانواده های خود بودند، وقتی گفتند که تو چرا نمی نویسی؟ گفت: من نامه ام را نوشته ام و از همان اول از خانواده ام خداحافظی کرده ام! وصیت نامه را هم که همه شهدا نوشته اند و همه چیز را گفته اند، اکنون برای ما فقط عمل لازم است، من چیزی برای گفتن ندارم! اگر من به شهادت برسم، امام که تمام عمرم فدای یک لحظه عمر او باد، زنده است و اوست که رهنمودهای لازم را می دهد پس گوش به فرمانش باشید و در فکر عمل به گفته هایش.
عملیات که شروع شد، گردان "ثارالله"، از رودخانه کرخه نور گذشت و شب را در کنار شهری که بوی خاطره فضای آن را پر کرده بود، شهر شهیدان مظلوم هویزه، در کنار خرابه های به جای مانده از مردمی فقیر، در کنار صد و پنجاه شهیدی که نوزده ماه پیش، به دست مزدوران بیگانه، این پاسداران سیاهی و پستی به شهادت رسیده بودند، صبح کرد. باز روشنایی و باز خورشید و باز پهن دشت خوزستان.
گردان از پاسگاهی گذشت و در کنار پاسگاه خاتمی مستقر شد، دست ها به روی ماشه ها آماده شد که گلوله ها صفیر بکشند و مرز حق و باطل را مشخص کنند، خسرو همراه جندالله به طرف خط مقدم جبهه یعنی پاسگاه شهاب به پیش رفتند. مزدوران بیگانه دست به یک ضد حمله زدند تا جاده تدارکاتی خرمشهر را باز پس گیرند اما گردان "ثارالله" و دیگر برادران بسیجی و ارتشی صف کشیده و چون سلسله کوهی مقاوم، ایستاده بودند و گوئی گلوله هائی که شلیک می کردند، فریاد می زدند: باطل رفتنی است!
خسرو به مقصد خود رسیده بود، به قربانگاه عشق که باز گلوله ها صفیر کشیده و صف ها فرو ریختند و خون ها جاری شدند و خون خسرو از میان کوه ها و نخل ها جاری شد و به دریای عشق پیوست و جاودانه گشت.
این چنین بود که خسرو همراه چند تن دیگر از جانبازان فداکار اسلام در ساعت چهار و نیم 61/2/24 به لقاء الله رسید و چه خوش سفری کرد.
پس از شهادت این پیرو صدیق امام، پاسگاه شهاب، محل شهادت این فرزند اسلام را به نام پاسگاه "شهید علیرضا تهرانی" نامگذاری شد تا برای همیشه خاطره این سرباز رشید اسلام برای اهالی منطقه زنده بماند.
24 آبان 1403 / 12 جماديالاول 1446 / 2024-Nov-14