معلم شهید عباس خزائی پسر اول و فرزند دوم خانواده بود که در تاسوعای سال 1338 ه.ش(بیست و سوم تیر) در مشهد و در خانواده ای مومن و متدین پا به عرصه وجود نهاد و به همین سبب نامش را عباس گذاشتند. او از همان زمان کودکی مهربان بود و به هر نیازمندی کمک می کرد و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نماز می خواند. تا در زمان تکلیف خوب بر نماز مسلط باشد و از سن تکلیف با وجود ضعفی که داشت تمام روزه هایش را می گرفت و هرگز ترک آن از او دیده نشد. بزرگ تر که شد به اماکن مقدس مثل حرم می رفت، در جلسات و دوره های قرآن حضور پیدا می کرد و در اوقات فراغت به خواندن کتب مذهبی مشغول می شد. علاقه ی زیادی به تحصیل خواهران و برادرانش داشت و به آن ها کمک می کرد تا در دروس خود موفق شوند. در اجتماع نیز برخورد خوبی با دیگران داشت و رابطه اش با اقوام و دوستانش فوق العاده دوستانه بود. وی تحصیلات ابتدایی و دوره ی اول متوسطه را در مشهد به اتمام رسانید. از همان آغاز نوجوانی مبارزه علیه ستم و طاغوت را با به وجود آوردن دوره های قرآن و تفسیر آن و ایجاد روزنامه های دیواری شروع کرد سپس به دانشسرای مقدماتی سبزوار رفت. در سال 56 پس از فارغ شدن از دانشسرا، به خدمت آموزش و پرورش همان شهر درآمد و در یکی از روستاهای آن جا به نام خداشاه مشغول به انجام وظیفه مقدس معلمی شد، ولی او تشنه مطالعه بیش تر و درک بهتر بود و تحصیل علم توأم با عمل را یکی از واجبات روزمره خود می شمرد. عباس در خرداد ماه سال57 به طور داوطلب آزاد دیپلم ادبیات را گرفت و راه ورود به دانشگاه را برای خود هموار کرد؛ تا این که در دی ماه همان سال برخلاف میلش برای دوره ی سپاهی گری به خدمت اعزام گشت و به سراب رفت. پس از پیروزی انقلاب و بعد از یک درگیری در پادگان و اتمام دوره جهت ادامه خدمت بار دیگر به یکی از روستاهای گرم و خشک به نام زعفرانیه رفت ولی بعد از حدود یک ماه به مشهد منتقل گشت و در روستاهای اخلمد و زال از توابع چناران به کارش ادامه داد. پس از اعلام نتیجه کنکور در مهرماه سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه ادبیات زاهدان رفت و در رشته ی زبان و ادبیات فارسی مشغول درس خواندن شد. وی نقش مؤثری در از بین بردن فرهنگ استعماری و انقلاب فرهنگی داشت. پس از بسته شدن دانشگاه ها به مشهد برگشت و مجددا در آموزش و پرورش چناران مشغول کار شد. شهید خزائی پس از شروع جنگ تحمیلی، رسالتش را در حضور در صحنه های نبرد دید. او همواره می گفت "من برای دفاع از اهداف، از آرمان های والای اسلام و انقلاب به جبهه می روم" و همیشه می گفت "این درخت انقلاب نیاز به آبیاری دارد و خون سرخ ما باعث آبیاری شجره ی تنومند انقلاب اسلامی می شود و زنده و جاوید خواهد ماند" اما از هر طریقی که وارد شد تا بتواند خود را به جبهه برساند موفق نشد، اما او که تشنه شهادت بود از پای ننشست تا بالاخره از طریق بسیج چناران وارد گروه چریکی دکتر چمران گشته و پس از طی نمودن دوره ی چریکی رهسپار میادین نبرد شد؛ تا این که در روز یکشنبه در هفتم دی ماه سال 59 در اربعین حسینی در کربلای سوسنگرد بر اثر ترکش خمپاره در سن 21 سالگی به خیل شهیدان حقیقی راه الله پیوست و به آرزوی دیرینه اش دست یافت.
07 دي 1403 / 25 جماديالثاني 1446 / 2024-Dec-27